شب یلدای بی‌بی خانم؛ وقتی گرما از دل قصه‌ها زاده می‌شود

اقتصاد ایران: ایسنا/اصفهان در بلندترین شب سال، بی‌بی خانم با دانه‌های سرخ انار و قصه‌های کهنه‌اش، به نوه‌هایش می‌آموزد که چگونه در دل‌سردترین شب‌ها، گرمای زندگی را در دل‌ها شعله‌ور کنند؛ شبی که در آن، هر دانه انار، راز یک آرزوست و هر لحظه، آغاز فصل نو.

شب، آرام و کش‌دار، مثل روسریِ سیاهی که آهسته بر شانه‌های کوچه می‌افتد، از راه می‌رسد. در انتهای کوچه‌ای بن‌بست، خانه‌ای قدیمی با دیوارهای کاهگلی ایستاده؛ خانه‌ای که انگار سال‌هاست نفس می‌کشد و خاطره پس می‌دهد. درِ سبزرنگش با ناله‌ای آرام باز می‌شود، گویی دروازه‌ای است میان امروز و دیروز.

خانه بی‌بی خانم، در دل شب یلدا همچون جواهری در تاریکی می‌درخشد. هر گوشه‌اش پر از عطر آشناست؛ بوی خاک نم‌خورده دیوارها، بوی چای تازه‌دم، بوی کاه‌گل‌هایی که در حیاط با گذر زمان در هم آمیخته‌اند و در کنار آن، بوی شیرینی‌های خانگی که همیشه در دست بی‌بی خانم آماده است. در این خانه، انگار حتی دیوارها قصه‌ها را زمزمه می‌کنند. هیچ‌چیزی در این خانه بدون خاطره نیست؛ از پنجره‌های چوبی که صدای وزش باد در آن‌ها می‌پیچد، تا سبدهایی که همیشه کنار در ایستاده‌اند برای مهمان‌هایی که در هر فصل از سال، در این خانه احساس خانه‌داری و محبت می‌کنند.

در حیاط، حوضی یخ‌زده خوابیده است؛ آینه‌ای خاموش که سرمای زمستان را در خود نگه داشته، اما پشت پنجره‌ها، زندگی جریان دارد. پرده‌های سفید با روبان‌های قرمز جمع شده‌اند و نور کم‌جان ماه را مثل مهمانی خجالتی به داخل راه می‌دهند. اتاق گرم است؛ نه فقط از بخاری نفتی و کرسی، بلکه از نفس‌هایی که به هم نزدیکند.

کرسی، قلب تپنده خانه است. رویه مخملی سرخش مثل آتشِ اهلی‌شده می‌درخشد و بالش‌های سفید، آغوش‌هایی آماده‌اند برای خستگی‌های یک‌ساله. بر روی کرسی، مجمعی نشسته که خودش قصه‌ای است از وفور و رنگ؛ گندم و برنجک، شاهدانه و انجیر خشک، خارک و نقل و آجیل‌هایی که صدایشان با خنده بچه‌ها درهم می‌آمیزد. کنارشان، انارهای شکافته با دانه‌هایی چون یاقوت و هندوانه‌هایی که قاچ‌هایشان یادِ تابستان را به زمستان پس می‌دهند.

اینجا خانه بی‌بی خانم است و امشب، شب یلدا.

در این خانه، همه چیز در حال حرکت است؛ همه چیز یک‌جا جمع شده تا به شکلی هماهنگ، دل‌خوشی‌ها و شادمانی‌های این شب را شکل دهد. ساعت قدیمی که با صدای چرخش، لحظات شب را می‌شمارد، لامپ‌های زرد کم‌جان که در گوشه‌ای از اتاق خاموش می‌سوزند، همه‌وهمه حس زندگی را در خانه بی‌بی خانم جاری می‌کنند. انگار هر درز دیوار، هر کم‌رنگی رنگ فرش‌ها، هر سایه‌ای که از لای پرده‌ها به دیوار می‌افتد، حکایت از سال‌ها زندگی و تجربه دارد.

بی‌بی خانم در آشپزخانه کوچک، آش را هم می‌زند. قاشق چوبی‌اش ریتم دارد؛ انگار دارد سال‌ها خاطره را ورق می‌زند. بوی پیازداغ و نعنا، خانه را پرکرده و دیوارها را نرم می‌کند. امشب همه می‌آیند؛ ریشه‌ها و شاخه‌ها، نسل‌ها و خاطره‌ها. این خانه قرار است دوباره کامل شود.

وقتی مهمان‌ها از راه می‌رسند، بی‌بی خانم با لبخند همیشگی‌اش، سبدی کنار در می‌گذارد و می‌گوید: امشب، موبایل‌ها را بسپارید به این سبد. بگذارید دنیا بیرون بماند. امشب، شبِ با هم بودن است و عجیب آن که هیچ‌کس دلش نمی‌گیرد؛ همه انگار سبک‌تر می‌شوند.

دور کرسی، دیوان حافظ باز می‌شود؛ کلمات، مثل پرنده‌هایی قدیمی، از صفحه‌ها پر می‌کشند. تخمه‌ها شکسته می‌شوند، انارها دانه‌دانه می‌شوند و خنده‌ها، سقف خانه را قلقلک می‌دهند. بی‌بی خانم شروع به قصه گفتن می‌کند؛ صدایش آرام است، اما ریشه‌دار.

از ننه سرما می‌گوید؛ از آن پیرزن افسانه‌ای که با دامن سفیدش برف می‌آورد. بعد مکث می‌کند و می‌گوید: ننه سرما می‌آید که دنیا را سرد و طبیعت را خواب کند، اما یلدا می‌آید که یادمان بیندازد گرما از دل آدم‌ها می‌جوشد.

به بچه‌ها هندوانه تعارف می‌کند و می‌گوید: بخورید، تا سرمای زمستان جرئت نکند به تنتان نزدیک شود. انار را نشان می‌دهد و ادامه می‌دهد: این دانه‌ها، آرزوهای ما هستند؛ اگر کنار هم بمانند، می‌شوند یک انارِ سالم، یک زندگیِ پررنگ. این حکایت با هم بودن‌هاست.

دختربچه‌ای با چشم‌های درخشان می‌گوید: بی‌بی، من اناردانه کنم؟ و بی‌بی دست بر سرش می‌کشد و می‌گوید: بله ننه‌جان فقط یادت باشد، هر دانه، یک آرزو؛ نه فقط برای خودت، برای همه.

پسربچه‌ای که تازه خواندن یاد گرفته، با صدایی لرزان فال حافظ می‌گیرد.

صحبت حکام ظلمت شب یلدا ست
نور ز خورشید جوی بو که برآید

سکوتی کوتاه می‌نشیند و بعد، خنده‌ها دوباره اوج می‌گیرند.
کودکان اسم و فامیل بازی می‌کنند و بزرگ‌ترها خاطره‌بازی می‌کنند، گویی خاطره‌ها دهان باز می‌کنند و شب، کش می‌آید؛ اما خسته نمی‌شود.

چند نفر از بزرگ‌ترها که همیشه دلشان با قصه‌های گذشته عجین شده، یکی، یکی شروع به یادآوری می‌کنند. هر کلمه‌ای که می‌گویند، همچون دانه‌ای در دل شب می‌افتد و در دل‌ها جوانه می‌زند. یکی از آن‌ها که همیشه صمیمی‌تر از همه است، با یک نگاه مهربان به بی‌بی خانم می‌گوید: یادش بخیر، روزهایی که این خانه پر از صداهای بازی و خنده بچه‌ها بود، همه چیز متفاوت بود. بی‌بی خانم، با دست‌های پر از زخم‌های روزگار، در کنار خانه، در حیاطی که پر از گل‌ها و گیاهان بود، همیشه مشغول پرورش گل‌های شمعدانی و رزهای خوشبو بود. هنوز هم یادم هست، وقتی بهار می‌شد، بی‌بی خانم از بوی خاک تازه و گل‌هایش لبخند می‌زد و شب‌های زمستان، وقتی همه کنار کرسی جمع می‌شدیم، صدای صحبت‌های دلنشین و خنده‌های شما خانه را پر می‌کرد.

بی‌بی خانم چشمانش را می‌بندد، لبخندی از دل گذشته بر لبش می‌نشیند و دستش را زیر چانه‌اش می‌گذارد. انگار در این لحظات، همه خاطرات تلخ‌وشیرین یک زندگی پر از تلاش و امید دوباره برایش زنده می‌شود. سکوتی فضا را می‌گیرد. بعد، با صدای نرم و پر از محبتش می‌گوید: چطور فراموش کنیم روزهایی که خانه همیشه پر از صداهای بازی و خنده بود؟ روزها و شب‌هایی که همه کنار هم می‌نشستیم و در زیر سقف همین خانه، همه چیز برایمان ممکن بود.

نوه جوان‌تر، با چشمانی که همچنان درخشان و پر از پرسش است، با صدای لرزان می‌گوید: بی‌بی، شما همیشه می‌گفتید که در زندگی هیچ‌چیز مهم‌تر از همدلی نیست. همیشه از ما می‌خواستید که در روزهای سخت به یاد هم باشیم و یادمان نرود که یک‌دست صدا ندارد.

شب یلدای بی‌بی خانم؛ وقتی گرما از دل قصه‌ها زاده می‌شود

بی‌بی خانم سرش را به علامت تأیید تکان می‌دهد و می‌گوید: درست است. همیشه گفته‌ام که دست‌های ما تنها وقتی به هم می‌رسند که از دل همدیگر بگذریم. نه‌تنها در سختی‌ها، بلکه در روزهایی که زندگی شیرین است، باید کنار هم باشیم. خاطره‌های این خانه، مثل چای داغی است که همیشه با قندپهلویش طعم می‌گیرد.

حرف‌های بی‌بی خانم همچون پرتوهای نوری در دل تاریکی شب می‌تابند و خاطره‌های دور و نزدیک، همچون برگ‌های خزان، یکی، یکی از درخت ذهن هرکدام از حاضران می‌ریزد. از روزهایی می‌گویند که هنوز در حیاط خانه، درختان انگور با دستان بی‌بی خانم پرورش می‌یافتند و شب‌ها، وقتی همه در کنار هم نشسته بودند، صدای خنده‌ها و گفت‌وگوها به گوش می‌رسید. از روزهایی می‌گویند که حتی در شلوغی زندگی، این خانه همیشه پناهگاهی برای دل‌های شکسته بوده است.

یکی از بزرگ‌ترها با لحنی پر از نوستالژی می‌گوید: بی‌بی خانم همیشه از تابستان‌های قدیم یاد می‌کند. از پشته بام و خواب در پشه‌بند و شمردن ستاره‌ها، تابستان‌هایی که باغچه حیاط پر از گل‌های رنگارنگ و عطرهای دل‌انگیز بود. آن زمان، وقتی عصرها در کنار حوض آب می‌نشستیم، صدای خنده‌ها به گوش می‌رسید. بی‌بی عروسی مجید پسر همسایه را یادته؟ حیاط را چراغان کردیم؟ چقدر شلوغ بود چه حال و هوایی داشت.

این خاطره‌ها، مثل شمع‌هایی در دل شب می‌سوزند و گرمایی تازه در خانه بی‌بی خانم می‌افشانند. سخنان بی‌بی خانم، همچون صدای باد که از میان درختان می‌گذرد، آرام و مستمر است و هر یک از اعضای خانواده را در چنگال دل‌گرمی‌های گذشته اسیر می‌کند.

در همین لحظه، سکوتی کوتاه در فضا می‌پیچد. همه چشم‌ها به‌هم‌دوخته می‌شود، گویی هر کسی منتظر است تا بی‌بی خانم دوباره از گذشته‌های دورتر بگوید. بی‌بی خانم سرش را کمی پایین می‌اندازد و با لبخند مهربانی به آن‌ها می‌نگرد. سپس به‌آرامی می‌گوید: یادتان باشد که محبت، نه‌تنها در کلمات، بلکه در سکوت‌ها هم جریان دارد. در این خانه، هیچ‌چیز به‌اندازه محبت اهمیت ندارد. حتی در روزهایی که نمی‌توانیم چیزی بگوییم، وقتی در کنار هم هستیم، این خود بزرگ‌ترین گنج است و این‌طور است که خاطره‌بازی‌ها، مانند رودخانه‌ای که به‌آرامی می‌گذرد، شب را کش می‌دهند، اما هرگز تمام نمی‌شوند. این شب یلدا، با یادآوری‌های بی‌بی خانم، تبدیل به جشن عشق و محبت می‌شود؛ جشن همدلی و کنار هم بودن. وقتی که زمان می‌گذرد، اما دل‌ها همچنان به یاد یکدیگر می‌مانند.

بی‌بی خانم می‌داند که این شب، نه فقط شب یلدا، بلکه لحظه‌ای است که گرمای زندگی از درون خانواده‌ها بیرون می‌آید. این شب، شبی است که معنای واقعی محبت را در دل‌های مردم زنده می‌کند. در خانه بی‌بی خانم، یلدا نه‌تنها یک جشن زمستانی است، بلکه شبی است که در آن، خانواده یاد می‌گیرد که در کنار هم دنیای سرد و تاریک را می‌توانند روشن کنند.

در انتهای شب، با کم‌نور شدن چراغ‌ها، آرامش عمیقی در خانه می‌نشیند. همه به خانه‌های خود می‌روند، اما چیزی از خانه بی‌بی خانم در دل‌هایشان می‌ماند. چیزی از گرمای این شب، از این دورهمی‌های ساده و دل‌نشین که در گوشه،گوشه این خانه پراکنده شده و همچنان در دل‌ها جاری خواهد بود.

بی‌بی خانم، همچنان با چشم‌های آرام و پر از امید، به پشت پنجره اتاق نگاه می‌کند، به شب سردی که بیرون خانه را دربرگرفته، اما او می‌داند که داخل این خانه، حتی در بلندترین شب سال، هیچ‌چیزی سرد نیست. این خانه، پر از عشق و گرماست؛ گرمایی که از دل آدم‌ها می‌آید و با گذر زمان، تبدیل به خاطره‌ای شیرین می‌شود که نسل‌ها آن را به یاد خواهند داشت.

ننه سرما، همچون پری یخ‌زده‌ای از دنیای مه و سکوت، با دستانی پر از برف‌های بی‌صدا طبیعت را در خواب عمیق فرومی‌برد. او به‌آرامی درختان را در چادر سرد خود پیچیده، دمنوش زمستان را به خاک می‌ریخت و بر دنیای بیرون سایه‌ای از سکوت و سرما می‌گسترد. شب یلدا، چون تاریکی بی‌پایان، تمام هستی را در دامن خود گرفته بود، اما در دل این شب سرد و بی‌نهایت، خانه بی‌بی خانم چون گلی در برف می‌درخشید. این خانه، همچون لانه‌ای در دل طوفان بود، جایی که در آن سرما هیچ‌گاه نمی‌توانست به آغوش گرمای عشق نفوذ کند.

ننه سرما به خانه نگریست، جایی که در دل زمستان، گرما از دل انسان‌ها می‌جوشید و درختان از عشق شکوفه می‌زدند. او می‌دانست که باید دنیای بیرون را برای عمونوروز آماده کند، تا بهار از دل این خواب طولانی بیدار شود، اما در این خانه، حتی در بلندترین شب‌ها، گرما هیچ‌گاه نمی‌خوابید. خانه بی‌بی خانم، همچون بهاری بود که در دل زمستان به‌خواب‌رفته و در انتظار بیداری بود. ننه سرما، با دلی سرد و لبخندی کم‌رنگ، در دل گفت: این خانه، جایی است که حتی برف‌ها هم به امید بهار می‌رقصند.

انتهای پیام

نظرات کاربران

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط خبرگزاری در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.

نرخ ارز

عنوان عنوان قیمت قیمت تغییر تغییر نمودار نمودار
دلار خرید 24759 0 (0%)
یورو خرید 28235 0 (0%)
درهم خرید 6741 0 (0%)
دلار فروش 24984 0 (0%)
یورو فروش 28492 0 (0%)
درهم فروش 6803 0 (0%)
عنوان عنوان قیمت قیمت تغییر تغییر نمودار نمودار
دلار 285000 0.00 (0%)
یورو 300325 0.00 (0%)
درهم امارات 77604 0 (0%)
یوآن چین 41133 0 (0%)
لیر ترکیه 16977 0 (0%)
ﺗﻐﯿﯿﺮات ﺑﺎ ﻣﻮﻓﻘﯿﺖ اﻧﺠﺎم ﺷﺪ