سری به مدارس سیستان و بلوچستان زده‌اید!

اقتصاد ایران: دهک، معنایش روستای کوچک است. روی تابلوی کوچک دبستان دهک، که نامش شمس تبریزی است، نوشته شده سال تاسیس ۱۳۲۰. با اینکه مدرسه دیگری هم ساخته شده، اما بچه‌ها هنوز در مدرسه‌ای درس می‌خوانند که بیش از ۸4 سال از عمر آن می‌گذرد و حتی توالت هم ندارد و اگر بچه‌ای نیاز به دستشویی داشته باشد، یا باید خودش را تا آخر مدرسه نگه دارد، یا بدود و خودش را به خانه برساند. همین امسال، دانش‌آموزی بوده که نتوانسته خودش را نگه دارد.

به گزارش سلامت نیوز به نقل از اعتماد، مثل قصرقند و نیک‌شهر و فنوج نیست که برای رفتن به روستاهایش، راه ۳۰ کیلومتری، چهار پنج ساعته طی می‌شود به خاطر نبودن جاده. از سمت سراوان که به سیب و سوران و جالق و گلشن و گشت و دهک و کلپورگان و جاهای دیگر می‌روی، نه که جاده درست و حسابی باشد، اما سنگلاخ ندارد. این طور نیست که چرخ‌های ماشین، انگار دارد روی سنگ راه می‌رود. اما سفر به گذشته است. اینجا خیلی چیزها متوقف مانده است؛ آنقدر که سرانه هر مدرسه حدودا، فقط ۳ میلیون و ۸۰۰ هزار تومان است. یعنی حتی به 4 میلیون تومان هم نمی‌رسد و هر مدرسه باید یک سال تحصیلی را با همان مبلغ سر کند.

مبلغی که حتی پول خرید کاغذ سفید برای پلی‌کپی‌کردن سوالات امتحان هم نمی‌شود. مدیران مدارس، مجبور هستند با همین پولی که واقعا هیچ است، یک مدرسه را بچرخانند. پول برق و آب بدهند و به نیازهای مدرسه هم رسیدگی کنند. مدرسه‌ها، آنقدر کهنه و فرسوده است که دل آدم می‌گیرد. دیوارهای سیاه رنگ نخورده و پوسیده که تا رویش دست می‌کشی، می‌ریزد و درهای چوبی یا زمخت آهنی که آدم را یاد زندان می‌اندازد. نیمکت‌های کهنه، کلاس‌های کم‌نور با شیشه‌های شکسته و پسربچه‌های دانش‌آموز که یک پای‌شان در مدرسه و پای دیگرشان روی پدال گاز ماشین‌های سوخت‌بر تا کجا و کی، ماشین کوبیده شود به جاده و آتش، وجودشان را خاکستر کند . به آنها می‌گویند سوخت‌بر. نه اینکه اسم نداشته باشند، دارند. عبدالواحد، نعیم، عثمان، شکور، محمد، عمر. بچه‌اند. دانش‌آموزند.

اما حواس‌شان بیش از درس، پی رفتن به مرز و سوخت‌بری است. آنقدرکه خیلی از پسر بچه‌ها، وقتی می‌پرسی می‌خواهی چکاره شوی؟ جواب می‌دهند سوخت‌بر! وقتی دور و برت هیچ شغل دیگری نباشد، یعنی کسب و کار دیگری ندیده باشی، می‌شوی سوخت‌بر. چون کارخانه‌ای نیست. شغلی نیست. کار و باری وجود ندارد. ثمر نخل‌ها هم، آنقدر نیست که خرج خانواده‌ها را ردیف کند و این‌طور نیست که همه از خودشان نخلستان داشته باشند. مردها، از وقتی خیلی کوچکند، تا دم مرگ، پاتوق و رفت و آمدشان به مرز است تا سفره‌هایشان خالی نباشد. حالا مرز، چند ماهی است که بسته شده و خانواده‌های پر بچه، دست‌هایشان، بیشتر از هر وقت دیگر خالی مانده است.

اینجا در جالق، بم پشت و سینکان، مردم، علاوه بر هر شغلی که دارند، نان‌خور «طرح رزاق» هستند که از مرداد 1401 با هدف ساماندهی فروش سوخت مازاد، در مناطق مرزی استان سیستان و بلوچستان اجرایی شده است. مرزنشینان، در شعاع مشخصی از مرز، می‌توانند سهمیه سوخت داشته باشند و از فروش قانونی آن درآمد کسب کنند. اصلی‌ترین هدف طرح، کاهش قاچاق سوخت از استان‌های مرزی و تبدیل وضعیت سوخت‌بری به یک روال قانونی بوده است. اینجا هر 6 خانواده، یک کارت طرح رزاق دارند. خانواده‌هایی که معمولا با هم نسبت فامیلی دارند. آنها، با همین کارت، هفته‌ای یک بار اجازه دارند 10 بشکه 200 لیتری سوخت، به نرخ رایج کشور خرید کنند و سپس، آن سوخت را بعد از گذر از مرز، در پاکستان، حداقل به دو برابر قیمت بفروشند. پول و سود حاصله، میان شش خانواده‌ای که کارت مربوط به آنهاست، تقسیم می‌شود. هر چقدر بتوانند سوخت را در پاکستان، گران‌تر بفروشند، به سود بیشتری هم می‌رسند. خانواده‌های مرزنشین در این مناطق، که شامل طرح رزاق می‌شوند، اغلب، یارانه نیز دریافت می‌کنند و زندگی‌شان به این شکل می‌گذرد. چون واقعا، جز مشاغل اداری محدود، کار دیگری به آن شکل وجود ندارد.

دانش‌آموزان دختر و پسر، رویای دیگری هم دارند. بیشتر آنها می‌خواهند معلم شوند. چون تصور دیگری از شغل‌های دیگر ندارند. کمتر پیش آمده، شغل‌های دیگر را ببینند یا بشناسند. دخترهایی که شانس می‌آورند و گرفتار ازدواج در سنین پایین و کودک‌همسری نمی‌شوند و دیپلم می‌گیرند، برای قبول شدن در دانشگاه فرهنگیان، همراه با پسران، رقابتی سخت دارند. چراکه به محض قبولی و در دوره دانشجویی، حقوقی هر چند ناچیز دریافت می‌کنند و به نوعی، نان‌آور خانواده‌های خود می‌شوند.
    
دهک، معنایش روستای کوچک است. روی تابلوی کوچک دبستان دهک، که نامش شمس تبریزی است، نوشته شده سال تاسیس ۱۳۲۰. با اینکه مدرسه دیگری هم ساخته شده، اما بچه‌ها هنوز در مدرسه‌ای درس می‌خوانند که بیش از ۸4 سال از عمر آن می‌گذرد و حتی توالت هم ندارد و اگر بچه‌ای نیاز به دستشویی داشته باشد، یا باید خودش را تا آخر مدرسه نگه دارد، یا بدود و خودش را به خانه برساند. همین امسال، دانش‌آموزی بوده که نتوانسته خودش را نگه دارد.

شلوارش را خیس کرده و با خجالت از دیوار پریده و از مدرسه رفته است. مدرسه‌ای که مدیران صبح و ظهرش، هم خودشان، هم پدر و عموهایشان در همین دبستان دانش‌آموز  بوده‌اند. اینجا از در و دیوار، کهنگی می‌بارد. چه مدرسه حنفی و چه مدرسه علمیه در روستای کله‌گان، حدودا 40 ساله است. پسرها می‌خندند، آتش می‌سوزانند، اما در صورت‌هایشان چیزی است شبیه بلاتکلیفی، یک‌جور بی‌آیندگی. دخترها، با لباس فرم گوشه‌ای ایستاده‌اند و با خجالت به آدم‌های غریبه‌ای نگاه می‌کنند که با هزار امید، برایشان کتاب و اسباب بازی آورده‌اند، شاید که آن کتاب‌ها، بتواند زندگی و سرنوشت‌شان را عوض کند.

اما این‌طور نیست که همه معلم‌ها یا مدیران، فرصتی برای استفاده از کتابخانه داشته باشند. یکی از معلم‌های پایه اول می‌گوید: «در کلاسی با 37 دانش‌آموز که تا چشم باز کرده‌اند، در خانه و بازار، فقط زبان بلوچی شنیده‌اند و حرف زده‌اند، چطور می‌شود، این بچه‌ها  را به کتابخانه کشاند؟ اصلا فرصتی  نمی‌ماند. » گاهی می‌شود، سال تمام شده و بچه‌ها هنوز همه حروف و علائم را یاد نگرفته‌اند. زبان اول مردم، پیش از فارسی، بلوچی است. آنها به زبان بلوچی صحبت می‌کنند اما کمتر کسی است که بتواند زبان بلوچی را بخواند یا بنویسد. زبان فارسی را نیز در مدارس یاد می‌گیرند. برای همین، به خصوص در مناطق دوردست که سربازمعلم‌ها یا آموزگارانی ناچارند همزمان در چند پایه تدریس کنند؛ می‌شود دانش‌آموزانی دید که حتی در پایه‌های پنجم و ششم، نمی‌توانند فارسی بفهمند یا صحبت کنند.

آنها، نه با نمره‌های واقعی، بلکه با کارنامه‌های توصیفی و ارزشیابی‌های غیرواقعی بالا آمده‌اند. گروه فروغ مهربانی، در جاهایی چون سراوان، جالق، گلشن، سیب و سوران، دهک، بم‌پشت، کلگان، سینوکان بیش از 282 کتابخانه و اتاق‌های بازی، راه‌اندازی کرده و پروانه سریع؛ مدیر این گروه، می‌گوید هدف از اجرای این طرح که حدود 8 سال از عمر آن می‌گذرد، توسعه آموزش با تاکید بر زبان فارسی است. بیشترین تعداد این کتابخانه‌ها، در شهرهای دوردست و مناطق روستایی است. این کتابخانه‌ها که در مدارس قراردارد، به زیبایی تمام درست شده است.

پرده‌های رنگی، قفسه‌های چوبی بسیار شیک که در تهران و به شکل انبوه ساخته و سفارش داده می‌شود، برای کودکان دبستانی منظره‌ای خوشایند است. آنها از زندگی‌های ساده و گاه محقر روستایی، وارد فضایی متفاوت می‌شوند. در این کتابخانه‌ها، کتاب‌هایی جدید از بهترین ناشران حوزه کودک و نوجوان، دیده می‌شود. به خصوص مجموعه «با من بخوان » که یکی از مهم‌ترین کتاب‌های منتشرشده برای آموزش زبان فارسی است و البته ده‌ها وسیله کمک آموزشی برای آموزگاران. اما به‌نظر می‌رسد، هنوز خواندن کتاب اولویت مردم نیست. کتابخانه‌هایی است که روی قفسه‌ها خاک نشسته یا کتاب‌هایی که کاملا نو مانده‌اند. بچه‌ها، اغلب والدینی کم‌سواد یا بی‌سواد دارند. برای همین، کمتر دانش‌آموزی است که با کتاب آشنا باشد. حالا می‌ماند مدرسه، اگر دانش‌آموز شانس بیاورد و معلمی داشته باشد که به کتاب علاقه‌مند باشد، ممکن است معلم وقت بگذارد و دانش‌آموز را هم به کتاب علاقه‌مند کند.

اما بیشتر معلم‌ها هم، کتاب و مطالعه اولویت زندگی‌شان نیست. البته مدارسی هم هستند که دانش‌آموزان را برای رفتن به کتابخانه و خواندن کتاب‌های بیشتر، با راه‌های مختلفی ازجمله بازی و نمایش تشویق می‌کنند. برخی از خانواده‌ها نیز در کنار مدرسه، فرزندان خود را به مکاتب دینی می‌برند تا از مولوی‌ها، قرآن و دیگر مباحث مذهبی بیاموزند. حتی خانواده‌هایی، میان مدرسه و مکتب، آموزش دینی را انتخاب می‌کنند. نکته قابل تامل دیگر این است که بسیاری از دانش‌آموزان، کتاب‌هایی پایین‌تر از سن خود می‌خوانند. یعنی دانش‌آموز پایه پنجم، کتابی از کتابخانه می‌گیرد که مناسب بچه پیش‌دبستانی یا پایه اول دبستان است؛ که معنایش این است به موقع، کتاب مناسب سن خود را نخوانده است. یا دانش‌آموزانی که با ورود به اتاق‌های بازی، با علاقه بسیار، با عروسک و ماشین‌ و دیگر اسباب‌بازی‌ها شروع به بازی می‌کنند چون کمتر ممکن است وسایل بازی داشته باشند.
    
در بخش‌های زیادی از استان سیستان و بلوچستان، می‌شود دانش‌آموزانی دید که لباس‌هایی به‌شدت مندرس به تن دارند، لباس‌هایی که دیگر جای وصله ندارد. یا مردهایی که شلوارشان، فقط تا بالای زانوهاست و آستین لباس، فقط آرنج را می‌پوشاند. مردهایی که به جای کمربند، با طناب شلوار خود را سفت کرده‌اند و کفش‌های خشنی از برگ‌های درخت داز که نوعی نخل وحشی است، به پا دارند. کودکان پابرهنه‌ای که روی سنگ‌های تیز کوهستان می‌دوند و آنچه به تن دارند، پوشش پاره‌پوره‌ای است که فقط نامش لباس است. سمت سراوان و شهرهای اطراف و روستاهایش، چنین فقری دیده نمی‌شود. آب هنوز آنقدر هست که نخلستان‌ها سر پا باشند و خرماهای درست و حسابی بدهند. اما با خرما به تنهایی نمی‌شود زندگی را گذراند. شاید اگر مرز باز بود و از بازارچه‌های مرزی، فقط تابلوهای آهنی غر شده و خاک گرفته، باقی نمانده بود؛ بر سفره‌های مردم، نان و قوت بیشتری بود و آدم‌های کمتری برای سوخت‌بری جان‌شان را از دست می‌دادند. اینجا فقط آدم‌ها نیستند که می‌میرند. تمام مسیر جالق به کله‌گان، از سرکوه، کله‌دین تا ناکان و سردک، انباشته از بقایای لاشه الاغ‌هایی است که زمانی سوخت‌بر بوده‌اند و از اسکلت به جا مانده از این لاشه، می‌شود ردیف دندان‌های سفید و تمیزی را دید که نشان می‌دهد، الاغ‌های سوخت‌بر، جوان بوده‌اند. وقتی مرز بسته شده، الاغ‌ها را رها کرده‌اند و الاغ‌ها از گرسنگی و تشنگی مرده‌اند. الاغ‌هایی هم هستند که با شلیک گلوله مرزبانان، کشته شده‌اند. آنها مرگ‌هایی دردناک داشته‌اند. تا روزها زنده مانده‌اند و با زجر جان کنده‌اند. تا مدت‌ها، کل راه و روستاها، بوی تعفن می‌داد به دلیل صدها لاشه از هم پاشیده که تمام مسیر را فراگرفته بود و امکانی برای دفن آن همه لاشه وجود نداشت و حالا ماشین‌های عبوری و موتورهای کهنه، تا رسیدن به روستا، از مسیری انباشته از بقایای لاشه الاغ‌های سوخت‌بری عبور می‌کنند که هنوز پالان‌هایشان بر اسکلت‌ها و طناب‌های ضخیم بر گردن‌هایشان مانده است.
    
سیستان و بلوچستان، به دلیل فراوانی جمعیت و نیز افزایش جمعیت دانش‌آموزی، به‌طور جدی نیازمند احداث فضاهای آموزشی است؛ به‌طوری که بیشترین فعالیت خیرین مدرسه‌ساز در همین استان است. اما مشکلات جدی، درست از همین ناحیه ایجاد شده است. مدیران آموزش و پرورش، بلد نیستند « نه» بگویند و این نه نگفتن، فضاهای آموزشی و دانش‌آموزان را دچار بدبختی کرده است. بسیاری از خیرین، این استان را جایی جهت خیرات برای اموات خود می‌دانند. آنها دانسته یا ندانسته، معضلاتی ایجاد می‌کنند که فقط در مواجهه با مدارس، قابل درک است. به‌طور مثال، بسیاری از خیرین می‌گویند ما می‌خواهیم برای شادی رفتگان خود، یک مدرسه یک یا دو کلاسه بسازیم. این در حالی است که در آن منطقه، برای مثال مدرسه شش کلاسه لازم است. اما مدیران آموزش و پرورش، قدرت نه گفتن و راهنمایی خیرین را ندارند. چون نمی‌خواهند آن فرصت را از دست بدهند. پس می‌پذیرند. یعنی به جای آن‌که، خیرین خود را با شرایط منطقه وفق بدهند، برعکس، مدیران، خود و منطقه‌شان را با شرایط خیر تطبیق می‌دهند. نتیجه؛ فضاهای آموزشی نصفه‌نیمه، ناهمگون، بی‌تناسب و پر از وصله پینه. برای همین، خیلی از مدارس، دارای چندین ساختمان هستند. یک کلاسه، دو یا سه کلاسه و متاسفانه اغلب غیر استاندارد. خیر فلان قدر پول دارد. پس آموزش و پرورش و اداره نوسازی، کلاسی متناسب با همان قدر پول می‌سازند. این در حالی است که می‌توان یک دستورالعمل کلی صادر کرد با این مضمون که یا خیر، این توانایی را دارد که مدرسه استاندارد بسازد و اگر بودجه‌اش محدود است، چندین خیر در کنار هم قرار بگیرند و مدرسه مناسب بسازند. مثلا ممکن است توان یک خیر صد متر مربع باشد، خیر دیگر، بیست متر مربع. می‌توان در جانمایی‌ها، نام نیکوکاران را نوشت . در این صورت به جای دیدن مدارس بدقواره، شاهد مجموعه‌های استاندارد و مناسب جمعیت دانش‌آموزی خواهیم بود. ساخت مدارس نامناسب، موجب هدر رفتن پول خیرین و برطرف نشدن نیاز به فضاهای آموزشی است. 
    
لباس مردمان بلوچ، چه زنان و چه مردان، بسیار پوشیده و البته متناسب با شرایط آب و هوایی است. سوزن دوزی زیبا بر روی لباس‌های زنانه، با رنگ‌ها و دوخت‌های متنوع، وجه تمایز زنان بلوچ از سایر اقوام ایرانی است. در بخش‌های مختلفی از این استان، دختران، با همین لباس‌ها، به مدرسه می‌روند. اما، مناطقی هم هست که دانش‌آموزان، موظف به استفاده از لباس فرم هستند. اما در این سفر، آنچه بیش از هر چیز به چشم می‌آمد، نه لباس فرم دختران، بلکه ماسک‌های سیاهی بود که بسیاری از دختران دانش‌آموز به صورت داشتند. با دیدن این دختران، ابتدا تصور می‌شود که دانش‌آموز دچار آنفلوآنزا شده و برای همین ماسک زده است. اما این موج، رفته رفته شکل دیگری پیدا می‌کند. زنان آموزگار، اغلب از « پوشیه » استفاده می‌کنند. به‌طوری‌که جز چشم‌هایشان، هیچ چیز دیگری دیده نمی‌شود.

دختران دانش‌آموز، با این ماسک‌های سیاهی که ساعت‌ها و روزهای طولانی، تعویض و نو نمی‌شود و حتی به لحاظ بهداشتی و نیز تنفسی مشکلاتی به وجود می‌آورد، به‌شدت تحت تاثیر این الگوی رایج در منطقه قرار دارند چنان‌که می‌توان با تعداد قابل توجهی از زنان، چه مسوولان مدرسه و چه اولیای دانش‌آموزان روبه‌رو شد که سراپا، سیاه‌پوش هستند و صورت‌های خود را نیز با نقاب پوشانده‌اند.اگرچه استفاده از پوشیه، در گذشته، بیشتر به دلیل اقلیم خشک و محافظت از گرما، آفتاب تند و گرد و ‌غبار بوده است؛ اما در گذر زمان، این پوشش معنایی فراتر از محافظت فیزیکی یافته و به نشان شرافت، دینداری و حیثیت خانوادگی تبدیل شده است. در برخی از روستاها و شهرهای کوچک، زنانی که فاقد پوشیه باشند، در اجتماع چندان مقبول نیستند؛ که البته بیش از آنکه آموزه‌های خالص دینی باشد، قضاوتی است از دل ساختار مردسالارانه. از نگاه جامعه شناسان، برای حفظ و دوام قدرت در نظام‌های مردسالار، آنها نیازمند کنترل بدن زن هستند و پوشش، ساده‌ترین ابزار است. بنابراین، زنان، نه با میزان اندیشه خود، که با میزان دیده نشدن مورد سنجش قرار می‌گیرند. چه بسا، زنان پوشیه‌پوش، نه با زور فیزیکی، بلکه گرفتار فشار فرهنگی و ترس طرد از اجتماع حتا از سوی هم‌جنسان خود هستند . در لایه‌های روانی نیز، پوشاندن چهره، می‌تواند نوعی حذف هویت فردی باشد. زنان نقاب‌دار، در تعاملات اجتماعی، نه با چهره، بلکه با نقاب شناخته می‌شوند. این وضعیت به تدریج، می‌تواند منجر به اضطراب اجتماعی، احساس بی‌ارزشی و دوگانگی در هویت شود. در روان‌شناسی، این تضاد دائمی، منبعی از فرسودگی ذهنی و افسردگی پنهان در میان زنانی با زیست سنتی است. خیلی زود زنانی خواهد داشت، که از بیان رنج‌ها و نیازهایشان ناتوان باشند و چه بسا آسان‌تر، تسلیم جامعه مردسالار  بشوند.
استانی با خانواده‌های پر اولاد، که بیشترین فاقدین شناسنامه را در خود جای داده، با کیلومترها مرز مشترک با دو کشور افغانستان و پاکستان و نقش پررنگ مولوی‌ها و مکاتب در میان مردم، می‌تواند محلی برای بروز رفتارهای افراطی باشد. جامعه‌ای به‌شدت مردسالار که مردان، چندین همسر دارند. در این میان، دختران، بیش از پسران با محدودیت‌هایی که ویژگی جوامع سنتی مذهبی است، روبه‌رو می‌شوند.  
    
هیدوج شهری کوچک و پاکیزه است. خیابان‌بندی‌های منظمی دارد. در بلوارهایش درختان میوه کاشته‌اند و خیابان‌ها آسفالت دارد. بیش از 400 کیلومتر با زاهدان و ۵۵ کیلومتر با سیب و سوران فاصله دارد. حدود 70 دانش‌آموز دختر و نیز 110 دانش‌آموز پسر، در خوابگاه‌های شبانه‌روزی نبوت و بلال زندگی می‌کنند و در دوره‌های اول و دوم متوسطه درس می‌خوانند. آنها پسرانی روستایی هستند و چون مدارس در روستاها، فقط تا پایه ششم دایر است، اگر خانواده‌ها همت نکنند و بچه‌ها را به شهر نفرستند، از تحصیل باز می‌مانند. این خوابگاه دانش‌آموزی نیز، مثل صدها مدرسه دیگر در این استان، توسط خیرین ساخته شده است. در هر اتاق تخت‌های دو طبقه‌ای وجود دارد و 6 تا 8 دانش‌آموز در آن زندگی می‌کنند. تخت‌ها، فلزی و فرسوده و وسایل خواب دانش‌آموزان بسیار کهنه است. اما به جای دلسوزی، می‌توان به نکات دیگری نیز توجه کرد. آیا اینکه تمام درخواست‌ها، به سمت خیرین باشد، منطقی است؟ در این استان، خانواده‌ها اغلب فرزندان زیادی دارند. داشتن 8، 9 و حتی 11 فرزند و نیز فرزندان زیادتر از زنان دوم و سوم و چهارم، امری عادی است.

بسیاری از این خانواده‌ها در شرایط مالی دشواری قرار دارند و پدران، در صورت مسوولیت‌پذیر بودن، امکان ناچیزی برای تامین اقتصادی‌خانواده‌های خود دارند. برای همین، در این استان، بیشترین تکیه، به سمت خیرین است. از درخواست‌های خرد تا کلان. از تجهیز دستگاه‌های گرانقیمت بیمارستانی، لوله‌کشی آب روستاها، تامین هزینه برق‌کشی روستاها، ساخت حمام و سرویس بهداشتی و ساخت دبستان و دبیرستان، خرید تانکرهای آب و حتی تامین آب تانکرها تا خرید نوشت‌افزار و پوشاک و آذوقه و پول دارو و پزشک و کیف و کفش مدرسه. این اندازه از وابستگی، نه تنها موجب حل مشکلات مردم این استان نشده، بلکه نتیجه‌ای جز وابستگی و کاهلی در جامعه هدف نداشته است. یارانه نیز آخرین ضربه جدی به این بدنه فقیر بوده‌ است. سال‌ها پیش، تا قبل از دریافت یارانه، مردمان روستایی یا ساکن در شهرهای دوردست، خودشان موظف به تامین نیازهای خود بودند. اما یارانه، آنها را از تکاپو انداخت. خانواده‌هایی که شناسنامه دارند، هر بچه را به چشم یک سهم یارانه نگاه می‌کنند. بسیاری از آنها به جای کار، به دو منبع، اتکایی بیمارگونه یافته‌اند. یارانه و البته کمک‌های دریافتی از خیرین و نهادهایی چون کمیته امداد، بهزیستی، هلال احمر. شاید بشود به جرات گفت، یکی از حلقه‌های مفقوده در این استان، آموزش مهارت‌های مختلف و ایجاد توانمندی، به خصوص در میان جوانان است. در این مناطق، اگر یخچال و کولر و تلویزیون خانواده‌ای خراب شود، معمولا تا کیلومترها تعمیرکاری وجود ندارد. مردان اغلب فاقد هرگونه مهارت هستند یا مهارت‌های بسیار اندکی دارند. از این رو، راه‌اندازی هنرستان‌های کار و دانش و فنی و حرفه‌ای می‌تواند بسیار اثربخش باشد. از سوی دیگر، باید کاهش وابستگی به خیرین، رفته رفته نه تنها به جامعه هدف، که به موسسات نیکوکاری نیز آموزش داده شود. قرار نیست و نباید خیرین نقش والدین را ایفا کنند. والدینی که تصمیم می‌گیرند، بچه‌دار شوند، باید به هزینه‌های داشتن فرزند واقف و موظف به تامین نیازهای او باشند. نمی‌شود، بچه را پدر و مادر روستایی به دنیا بیاورند و خرج تحصیل و پوشاک و خورد و خوراک و بیماری و جهیزیه و عروسی را دیگران بدهند. خیرینی که چنین وظایفی برای خود تعریف می‌کنند، ناآگاهانه، بزرگ‌ترین خیانت را به جامعه هدف تحمیل می‌کنند.

در این استان تا به حال هیچ کس از گرسنگی نمرده است، اما خدمات غلط نیکوکارانی که بدون شناخت از جامعه هدف و تنها از راه دلسوزی‌های بی‌حساب و کتاب، خیل کمک‌های خود را روانه این استان می‌کنند؛ موجب مرگ این مردم شده است. اگر مردم جامعه هدف، عزت نفس خود را از دست داده‌اند، و زبان و دست‌شان به راحتی برای دریافت کمک دراز می‌شود و کمتر تن به کار می‌دهند، گناه مستقیم خیرین است. سالانه، بیش از صدها فرد حقیقی و موسسات نیکوکاری، در این استان فعالیت‌های زیرساختی و اساسی دارند. این روش، نه تنها به تنبلی جامعه هدف منجر شده؛ بلکه حتی موجب ایجاد وابستگی در نهادهای دولتی نیز شده است. به‌طوری‌که، مدیرانی هستند که برای مثال، جهت تامین آمبولانس، پایگاه‌های جاده‌ای امداد و نجات یا تهیه لاستیک ماشین‌های اداری خود که در تردد میان جاده‌ها و راه‌های صعب‌العبور هستند از خیرین کمک می‌خواهند. پرسش مهم‌تر اینجاست که وقتی خیرین با کمک‌های خود، در عمل اداره یک استان را، که وظیفه مستقیم دولت و ساختار حکومتی است، به عهده می‌گیرند، پس بودجه آن استان به کجا می‌رود و صرف چه چیزهایی یا چه کسانی و چه نهادهایی می‌شود؟! کمک‌های فکر نشده خیرین، نه تنها مردم را از قدرت مطالبه‌گری تهی ساخته، بلکه بدنه دولت را نیز از پاسخگویی نسبت به مسوولیت‌های خود، بی‌نیاز ساخته و چنین است که نه تنها ردیف بودجه‌ها، برای استان عقب‌مانده نگه داشته شده‌ای چون سیستان و بلوچستان، افزایشی به اندازه نیاز استان پیدا نمی‌کند، بلکه با کمک‌های مجانی و رایگانی که خیرین تقدیم دولت و مردم کرده‌اند، دولت به آسانی از وظایف خود شانه خالی می‌کند. 


این در حالی است که، استان سیستان و بلوچستان فقیر نیست. کیلومترها مرز مشترک با پاکستان و افغانستان، یعنی امکان ترانزیت و فعال بودن بازارچه‌های مرزی. دسترسی به دریای عمان و آب‌های آزاد، یعنی می‌تواند بندر فعال تجاری داشته باشد. صنعت کشتی‌سازی، ماهیگیری صنعتی، گردشگری دریایی، گردشگری ورزشی و آفرود سواری از جمله بضاعت‌های این استان است. سوزن دوزی منحصر به فرد و زیبای زنان بلوچ، زمانی معرف کشور ایران بوده است. وجود گونه‌های مختلف خرما و نیز میوه‌های گرمسیری خاص و ناشناخته این استان، می‌تواند موجب رونق کشاورزی و حتا صادرات داخلی آن به سایر استان‌ها باشد. موز و انبه تولید شده در این استان، می‎تواند کشور را از واردات این میوه‌ها، بی‌نیاز کند. اما این استان، ده‌ها سال، از دیگر شهرهای همین کشور، عقب‌تر مانده است. اینجا، هرگز کسی از گرسنگی نمرده است. اما فقر فرهنگی، آدم‌های زیادی را در عین زنده بودن، کشته است.
    
به سراوان، می‌گویند زادگاه خورشید ایران. چون در شرقی‌ترین نقطه کشور قرار دارد. به‌طوری‌که، طلوع و غروب خورشید در سراوان، با طلوع و غروب خورشید، در غربی‌ترین شهر کشور، یک ساعت و هفده دقیقه اختلاف دارد. سراوان، 6 بخش دارد. مرکزی، جالق، بم‌پشت، هیدوج، زابلی و سیب و سوران که همگی تبدیل به شهر شده‌اند .نام قدیم سراوان، سراستون بوده است. یعنی منطقه‌ای که در آن زیاد باران می‌باریده و شستون مرکز سراوان بوده است و معنایش، جایی است که چشمه جوشان دارد. اما از سال 1307 به بعد و در مکاتبات رسمی، این شهر سراوان نامیده می‌شود. سرا به معنای جا و مکان و کلمه وان به معنای جای بلند و مرتفع. اما سراوان امروزی، شهر کهنه‌ای است که تنها فروشگاه‌ نونواری که دارد، فروشگاه‌های زنجیره‌ای افق کوروش است. شهر زیر آفتاب پاییزی، که بیشتر به خورشید سوزان تابستان شبیه است، میان خیابان‌هایی که سال‌هاست، رنگ آسفالت به خود ندیده‌اند، نفس می‌کشد. خانه‌ها کهنه، شهر کهنه، بازار کهنه. اینجا سراوان است، استان سیستان و بلوچستان. 

نظرات کاربران

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط خبرگزاری در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.

نرخ ارز

عنوان عنوان قیمت قیمت تغییر تغییر نمودار نمودار
دلار خرید 24759 0 (0%)
یورو خرید 28235 0 (0%)
درهم خرید 6741 0 (0%)
دلار فروش 24984 0 (0%)
یورو فروش 28492 0 (0%)
درهم فروش 6803 0 (0%)
عنوان عنوان قیمت قیمت تغییر تغییر نمودار نمودار
دلار 285000 0.00 (0%)
یورو 300325 0.00 (0%)
درهم امارات 77604 0 (0%)
یوآن چین 41133 0 (0%)
لیر ترکیه 16977 0 (0%)
ﺗﻐﯿﯿﺮات ﺑﺎ ﻣﻮﻓﻘﯿﺖ اﻧﺠﺎم ﺷﺪ