داستان سیدحسن نصرالله ـ ۳۷| سوریه و سودای سیادت بر لبنان
اقتصاد ایران: خبرگزاری تسنیم در مجموعه مقالاتی به بازخوانی «زندگی و زمانه سیدحسن نصرالله» رهبر شهید و اسطورهای حزبالله لبنان و محور مقاومت میپردازد. در این قسمت، به ادامه بحث «ورود نظامی سوریه به لبنان و تلاش برای نشان دادن خود به عنوان طرف منجی» میپردازیم.
خبرگزاری تسنیم طی سلسلهیادداشتهایی به بازخوانی فراز و نشیب زندگی رهبران مقاومت اسلامی لبنان میپردازد. در همین راستا بازخوانی حیات سیدحسن نصرالله، رهبر شهید و اسطورهای حزبالله لبنان و نقش وی در بالندگی محور مقاومت با عنوان «زندگی و زمانه سیدحسن نصرالله» در قالب مجموعه مقالاتی منتشر خواهد شد و اکنون قسمت سی و هفتم آن پیش روی شماست.
تاکنون سه فصل در مورد شرایط زندگی شهید سیدحسن نصرالله منتشر شده است. فصل نخست به «دوران کودکی و نوجوانی» ایشان اختصاص داشت. علیرغم اهمیت موضوع، ما این فصل را بسیار سریع پشت سر گذاشتیم تا به بحثهای بعدی بپردازیم. فصل دوم، «ریشهیابی علل شکلگیری جنگ داخلی لبنان» بود. هدف ما در این فصل چنین بود که ثابت کنیم اولاً جنگ لبنان پدیدهای خلع الساعه نبود و ثانیاً باید ریشههای شکلگیری آن را شناخت؛ زیرا این جنگ هم در روند تاریخی تجارب ملت لبنان نقش داشت و هم به صورت مستقیم باعث شکلگیری «مقاومت اسلامی لبنان» شد. ضمن اینکه حیات و سرنوشت سیدحسن نصرالله را نیز به صورت مستقیم تغییر داد. فصل سوم، «مرور مهمترین رویدادهای تاریخی تا وقوع جنگ داخلی لبنان» بود. در فصل سوم، به جای تمرکز بر ریشهها، به صورت خاص، وقایع تاریخی منجر به شروع جنگ داخلی را مورد توجه قرار دادیم.
تصویری از روزهای نخست ورود ارتش سوریه به لبنان
چند ماه بعد از آغاز جنگ داخلی لبنان، ارتش سوریه به صورت گسترده وارد خاک لبنان شد
فصل سوم را با ماجرای مهاجرت (معکوس) خانواده سیدحسن نصرالله به خاستگاه خانوادگی خود در حومه شهر صور خاتمه دادیم. از قسمت سی و سوم وارد فصل چهارم شدیم که نسبت به فصلهای قبل کوتاهتر خواهد بود. در فصل چهارم، طی چند قسمت، فضای بیروت و جنگ داخلی لبنان بعد از بازگشت خانواده سیدحسن نصرالله به جنوب را مرور خواهیم کرد. این موارد، به صورت مستقیم در زندگی سیدحسن نصرالله نقش نداشت؛ اما در شکلگیری و بالندگی روح مقاومت در جامعه لبنان قطعا اثرگذار بوده است. به همین علت، به صورت کوتاه آنها را مرور خواهیم کرد.
نگاه پدرخواندگی سوریه نسبت به لبنان
نخستین نکتهای که در بخش پایانی قسمت پیشین این سلسلهیادداشت، یعنی قسمت سی و ششم با عنوان «ورود سوریه به جنگ داخلی لبنان» بیان شد، چنین بود: «مهمترین نکته این بود که دور دوم نبرد [هتلها] باعث شد تا سوریه خود را "بازیگر بزرگتر" یا "قدرتی که – در لبنان - اراده خود را تحمیل میکند" نشان دهد. به تعبیری میتوان این ماجرا را نقطه عطفی دانست که برخی در دمشق خود را در حد "پدرخوانده لبنان" بپندارند.»
سربازان ارتش سوریه در خاک لبنان
واقعیت این بود که سوریه از زمان استقلال لبنان، به نوعی حس پدرخواندگی نسبت به این کشور داشت و حالا تحولات سال 1976 این فرصت را فراهم کرد تا بعد از چهار دهه، دمشق بار دیگر سودای پدرخواندگی را به منصه ظهور برساند و بخواهد اراده خود را به طرفهای داخلی و خارجی تحمیل کند. در آن روزها، دمشق حتی به دنبال آن نبود تا بار سنگین و ویژهای بر روی دوش لبنان بگذارد و مثلاً آن را به جبهه عملیاتی مهمی علیه رژیم صهیونیستی یا رقبای عربی دمشق بدل سازد؛ اما میخواست این نکته را به همه طرفهای داخلی و خارجی بقبولاند که حرف آخر «کلمة الفصل» با سوریه است و رئیس جمهور وقت سوریه (حافظ اسد) تصمیم آخر را در لبنان خواهد گرفت. حافظ اسد در این زمینه صراحتاً میگفت: «سوریه و لبنان، یک ملت واحد هستند در دو کشور.» به این تعبیر، او تأکید داشت که لبنان حوزه نفوذ ملی و مردمی سوریه است و کسی نمیتواند خارج از اراده دولت مقتدر مرکزی در دمشق، نسخهای را به لبنان تحمیل کند!
در واقع پایه استدلال و نگرش حافظ اسد بر این بود که در لبنان، وضعیت سوریه را نمیتوان با دیگر کشورهای جهان مقایسه کرد. در واقع باید لبنان را «قلمرو نفوذ نرم» یا «امپراتوری فرهنگی» سوریه به حساب آورد. به اینها باید اضافه کرد که در آن زمان تنها مرز خشکی فعال – دارای مسیر ترانزیتی، تجاری و رفت و آمد شهروندان – لبنان با جهان، کشور سوریه بود. برای درک بهتر این موضوع، باید کمی تاریخ را واکاوی کرد.
لبنان؛ جزئی از سرزمین بزرگ شام
اولین نکتهای که در این زمینه باید مورد توجه قرار بگیرد این است که از گذشته دور، لبنان بخشی از سرزمین بزرگ شامات به مرکزیت دمشق بود و بعد از فروپاشی عثمانی و سایکس پیکو نیز قسمتی از کشور تازه تأسیس سوریه به شمار میرفت. در دوران قیمومیت فرانسه نیز لبنان ابتدا یکی از اقالیم چندگانه دولت بزرگ سوریه بود؛ اما در ادامه به استقلال رسید. این واقعیت باعث شد تا بخش مهمی از سوریها، همچنان لبنان را بخش جدا شده از کشور خود بدانند و به نوعی نسبت به آن خاک حس پدری یا وابستگی داشته باشند.
این قاعده بعد از استقلال رسمی لبنان و خروج فرانسه نیز همچنان تداوم داشت و نهتنها سوریها، بلکه بخشی از مسلمانان لبنان نیز همین نگرش را داشتند. در جریان تشکیل جمهوری عربی متحد (اتحاد مصر و سوریه)، در لبنان نیز موج گستردهای برای مطالبه الحاق به این کشور نوظهور راه افتاد که در قسمت پنجم با عنوان «اتحاد مصر و سوریه» در مورد آن صحبت شده بود. به این ترتیب، قاطعانه میتوان گفت حداقل تا سال 1961 (زمان فروپاشی جمهوری متحد عربی)، این باور در میان سوریها – و بخشی از مسلمانان لبنان – در مورد اینکه لبنان بخشی از سوریه است، شیوع گستردهای داشت.
سربازان ارتش سوریه با ژست فاتخانه عکس حافظ اسد را در دست گرفتهاند
در طول دهه 1960 میلادی، سوریه یکی از کشورهای مؤثر در ساحت سیاسی لبنان به شمار میرفت. در سال 1970 و بعد از فوت جمال عبدالناصر، عملاً سوریه به مهمترین بازیگر عربی (خارجی) در لبنان تبدیل شد. تا زمانی که جمال عبدالناصر در قید حیات بود، نفوذ معنوی قابل توجه وی در میان مسلمانان لبنان باعث میشد تا رقیبی برای سوریه به شمار برود و مواردی مانند «پیمان قاهره» نیز نتیجه نفوذ ناصر بود.
فوت جمال عبدالناصر تقریباً مقارن با رسیدن حافظ اسد به منصب ریاست جمهوری سوریه بود که در قسمت نوزدهم این سلسلهیادداشت با عنوان «سرایت جنگ از اردن به لبنان» مورد اشاره قرار گرفت. بعد از فوت عبدالناصر، نفوذ مصر رو به کاهش نهاد و همزمان حافظ اسد تلاش کرد تا بر حجم فعالیت منطقهای سوریه بیفزاید و به این ترتیب در سه حوزه اردن، سازمان آزادیبخش فلسطین و لبنان برنامه توسعه نفوذ منطقهای خود را دنبال کرد. در میان این سه حوزه، تمرکز ویژه او بر لبنان بود که به علل تاریخی و جغرافیایی، از بیشترین ظرفیت برای اثرپذیری از سوریه برخوردار بود. به این ترتیب از ابتدای دهه هفتاد میلادی شاهد نقشآفرینی دیگری از سوریه در لبنان هستیم که در ابتدای سال 1976 به اوج خود رسید و سوریه به صورت مستقیم و بیواسطه وارد لبنان شد.
تصویری از تردد نیروهای ارتش سوریه در لبنان
توافق با کیسینجر بر سر لبنان!
حافظ اسد برای سیادت بر لبنان، رقیب بزرگی به نام «رژیم صهیونیستی» داشت. او به خوبی میدانست که اسرائیلیها از طریق گروههای راست افراطی مسیحی به دنبال ورود به خاک لبنان و اشغال بیروت هستند. از سوی دیگر، او لبنان را بخشی از شام بزرگ میدانست و اعتقاد داشت برای احیاء قدرت سوریه در معادلات منطقه، باید لبنان به بخشی از منطقه نفوذ سوریه تبدیل شود. به همین علت، تلاش کرد تا علاوه بر بهرهبرداری از ظرفیتهای مردمی و همچنین توان نظامی ارتش سوریه، در معادلات بینالمللی آن زمان نیز «سیطره عملی بر لبنان» را جا بیندازد.
بثینة شعبان در کتاب «حافة الهاویة» بدون واسطه مشاهدات خود از توافق میان حافظ اسد و هنری کیسینچر بر سر ورود سوریه به لبنان را شرح داده است.
در این زمینه، حافظ اسد مشخصاً سراغ ایالات متحده رفت. او تصور میکرد روابط نزدیک و حسنه با اتحادیه جماهیر شوروی باعث میشود تا روسها از نفوذ خود بر چپهای لبنانی استفاده کرده و مانع مخالفت جدی آنان با نفوذ سوریه در لبنان شوند. در مقابل احساس میکرد که باید نظر مثبت ایالات متحده را برای حضور بلندمدت در لبنان جلب کند. در همین راستا، در روزهایی که یکی از دلمشغولیهای جدی وزارت خارجه آمریکا پیشبرد کمپدیوید و عادیسازی رابطه میان مصر و اسرائیل بود، حافظ اسد شرط سکوت و عدم مخالفت مؤثر خود را نفوذ در لبنان قرار داد و موفق شد نظر مثبت هنری کیسینجر، وزیر خارجه وقت آمریکا را جلب کند.
در این زمینه خانم «بثینه شعبان» روایت بیواسطه خود از مذاکرات را شرح داده است. بثینه در این مذاکرات به عنوان مترجم حضور داشت؛ اما بعدها در دستگاه حافظ اسد رشد کرد و در دوره بشار اسد به اوج قدرت رسید؛ به طوری که عملا به یکی از سران اصلی نظام وقت سوریه تبدیل شده بود. آخرین منصب وی در حکومت سوریه، «مشاور ویژه رئیس جمهور» بود. او این کتاب را در اوج دوران قدرت خود منتشر کرد و عملاً سند مهمی محسوب میشود که حکومت وقت سوریه در دوره حکمرانی بعث از توافقات خود با آمریکا بازنشر کرده است.
برای درک روایت آمریکایی از این توافق هم شاید بهترین منبع، کتاب «دیپلماسی آمریکا در زمینه لبنان» باشد که سال گذشته میلادی توسط «آنطوان سعد» به عربی ترجمه شد. نویسنده این کتاب، «دیوید هیل» سفیر سابق آمریکا در لبنان (2013 تا 2015) است که هماکنون منصب «معاون سیاسی وزیر امور خارجه» را بر عهده دارد و هنوز هم به صورت رسمی و در قالب سفرهای دیپلماتیک به لبنان رفت آومد دارد. او در کشورهای مختلف عربی مانند اردن، عربستان، تونس، بحرین و... خدمت کرد و به صورت خاص طی سالهای 2011 تا 2013 در اوج بهار عربی مسئول پرونده روابط رژیم صهیونیستی و کشورهای عربی بود و در سال 2013 به عنوان سفیر آمریکا به بیروت اعزام شد.
دیوید هیل در این کتاب توضیح میدهد که کیسینجر در آن زمان تصور میکرد از طریق موافقت با حضور سوریه در لبنان، سوریه را میتواند به مداری وارد کند که نهایتاً دمشق و حافظ اسد در چارچوب مد نظر آمریکا سیاستهای منطقهای خود را دنبال کنند. همچنین برآورد وقت این بخش از وزارت خارجه آمریکا چنین بود که حضور سوریه در لبنان میتواند به ابزاری برای سرکوب چپها و کمونیستها در لبنان تبدیل شود و از این منظر ضمن تأمین منافع آمریکا، اختلاف میان دمشق و مسکو پدید میآید (افزایش مییابد) و در نتیجه وزارت خارجه با ایده واگذاری نسبی لبنان به سوریه موافقت کرد. البته در همین منبع اشاره شده که همان زمان، سازمان جاسوسی آمریکا نظر متفاوتی داشت!
جمعبندی
حضور مستقیم سوریه در لبنان، دارای ابعاد و پیامدهای مهمی بود و اغراق نیست اگر بگوییم در چنین فضا و چارچوبی بود که مقاومت اسلامی لبنان متولد شد! با این حال، در این قسمت تنها به این نکته پرداختیم که سوریه «سودای سیادت بر لبنان» را در سر داشت و اوضاع ناگوار امنیتی و سیاسی لبنان در نیمه نخست دهه 1970 را برای گسترش نفوذ خود در لبنان مناسب دید. در قسمتهای بعدی به جنبه فلسطینی این رقابت و طرحهای سوریه در حوزه فلسطین پرداخته و در ادامه پیامدهای ورود مستقیم نظامی سوریه به لبنان را بررسی خواهیم کرد.
انتهای پیام/