روایتی پدرانه از آخرین دیدار؛ سیلی شهید بر پیکره رژیم صهیونیستی

اقتصاد ایران: کرمانشاه- روایتی پدرانه از کنار مزار شهیدی که با اذان مرحوم آیت‌الله نجومی(ره)،طعم زندگی را آغاز کرد و با لبیک به ندای سیدالشهدا، به دیدار معبود رفت.

خبرگزاری مهر – گروه استان‌ها: شهید محمدمعین نظری در پنجم آذرماه سال ۱۳۶۹ در شهر کرمانشاه و در خانواده‌ای مذهبی چشم به جهان گشود؛ تولدی که با دو اذان عجین شد: یکی از زبان پدربزرگ سادات‌نَسَبش، و دیگری از حنجره عالم ربانی مرحوم حضرت آیت‌الله نجومی (ره)، که این اذان دوم، سرآغاز انس و علاقه‌ای دیرینه شد؛ علاقه‌ای که با مرور زمان در دل معین نسبت به آیت‌الله نجومی (ره) ریشه دوانید و در روزگار نوجوانی نیز آیت الله نجومی برای وی یک دستنوشته به یادگار نوشتند.

روایتی پدرانه از آخرین دیدار؛ سیلی شهید بر پیکره رژیم صهیونیستی

زندگی در فضای مذهبی کرمانشاه آغاز شد، اما خیلی زود با مهاجرت به تهران، و سکونت در شهرک شهید محلاتی یکی از قطب‌های فرهنگی مذهبی پایتخت ادامه یافت. محمدمعین در همین فضای معنوی رشد کرد؛ در هیئت‌های مذهبی، پایگاه‌های بسیج، مسجد محل و مدرسه حضوری فعال داشت و از نوجوانی در زمره خادمان مراسم مذهبی دیده می‌شد. در پایان دوران دبیرستان، برخلاف مسیر متعارف تحصیلی، تصمیمی متفاوت گرفت؛ تصمیمی که از عشق به ولایت و روحانیت ریشه می‌گرفت. او می‌خواست سرباز امام زمان (عج) باشد؛ لذا وارد حوزه علمیه شد و تحصیل دروس حوزوی را آغاز کرد.

در میان تحصیل، دغدغه سفرهای زیارتی خاصه زیارت اربعین و کربلا باعث شد تا برای تسهیل در این مسیر، خدمت سربازی را به پایان برساند. پس از آن، تحصیلات حوزوی‌اش را تا پایان سطح دو ادامه داد و سپس وارد عرصه کاری شد. تلاش‌های او نهایتاً به استخدام در سازمان بسیج مستضعفین، در بخش روابط‌عمومی (بسیج رسانه) منجر شد.

تا آنکه سرانجام در دوم تیرماه ۱۴۰۴، در حالی‌که در محل خدمت آماده‌باش بود، هدف حمله رژیم صهیونیستی قرار گرفت و به فیض عظیم شهادت نائل آمد؛ شهادتی که آرزوی قلبی‌اش بود و با تمام وجود برای آن لحظه آماده شده بود.

روایت پدرانه

خبرنگار مهر به‌همراه اصغر نظری پدر شهید مدافع وطن و برادر شهید مدافع حرم حاج اکبر نظری در کنار مزار شهید محمدمعین نظری حاضر شد. فضای مزار، آرام اما سرشار از عظمت بود؛ صدای پرندگان، وزش باد، و بوی خاکی که با اشک‌ها و زمزمه‌های زیارتنامه آمیخته شده بود، همگی حکایت از روحی در آسمان داشت که دل‌های زیادی را زیر سایه خودش گرفته است.

پدر شهید، مردی آرام، با چشمانی که صدای معین را هنوز به خاطر دارد، روایت دیدار آخر را چنین آغاز می‌کند:

محمدمعین دوران کودکی‌اش را در کرمانشاه گذراند، اما بعد از کلاس اول دبستان، به تهران مهاجرت کردیم و در شهرک شهید محلاتی که فضای مذهبی و ارزشی خاصی داشت ساکن شدیم. رشد و بالندگی‌اش در دل همین فضا شکل گرفت. از همان خردسالی با خانواده در هیئات مذهبی و مجالس اهل‌بیت شرکت می‌کرد و بعدها در پایگاه بسیج مسجد محل و مدرسه به فعالیت‌های فرهنگی و مذهبی روی آورد. نوجوان که شد، اهل فکر و جستجو شده بود.

روایت طلبه شدن شهید نظری

وقتی دبیرستان را تمام کرد، روزی به خانه آمد و گفت: «می‌خواهم طلبه شوم». به‌نظرم این تصمیم از علاقه عمیقش به مقام معظم رهبری، آیت‌الله نجومی و مرحوم آیت‌الله مجتهدی نشأت می‌گرفت. مدتی در حوزه علمیه تحصیل کرد، اما برای رفت‌وآمد به کربلا و گرفتاری‌های سربازی، تصمیم گرفت ابتدا خدمت مقدس سربازی‌اش را انجام دهد. پس از آن، دوباره به حوزه برگشت و تا پایان سطح دو به تحصیل ادامه داد.

بعد از اتمام سطح دو، جست‌وجوی کار را آغاز کرد و در نهایت، در سازمان بسیج مستضعفین جذب شد و در بخش روابط‌عمومی بسیج رسانه مشغول به خدمت شد؛ خدمتی از جنس آگاهی‌رسانی و جهاد تبیین.

در میان صحبت‌هایش بغض می‌کند و مکثی می‌کند، بعد آرام‌تر ادامه می‌دهد:

طوری زندگی می‌کرد که گویی صد سال دیگر زنده است، و طوری آماده بود که گویی تنها پنج دقیقه دیگر وقت دارد. اهل فکر بود، اهل تحقیق، اهل تدبیر. دروغ نمی‌گفت، غیبت نمی‌کرد، چشمش پاک بود. خوراکش، نگاهش، وقتش، همه برای خدا بود. با ما، پدر و مادرش، با خانواده، با اقوام، مهربان و مؤدب بود. اهل نماز اول وقت، دعای عهد، زیارت عاشورا، روزه‌های مستحبی، قرآن خواندن و نیکوکاری بود.

روایتی پدرانه از آخرین دیدار؛ سیلی شهید بر پیکره رژیم صهیونیستی

محبت خاصی به امام حسین (ع) و امام رضا (ع) داشت. بارها در اربعین همراه دو دایی‌اش در موکب‌ها خدمت کرده بود. به مشهد علاقه وافری داشت، خصوصاً در ایام شهادت امام رضا (ع) و ایام زیارت خاصه که سعی می‌کرد خود را به آن دیار برساند. همچنین، علاقه زیادی به عموی شهیدش، شهید مدافع حرم حاج اکبر نظری داشت و همیشه با افتخار از او یاد می‌کرد؛ تا اینکه خودش هم رهرو راه آن شهید شد.

وصیت برای شهادت

چهار روز پیش از شهادت به برادرش گفته بود: «اگر من شهید شدم، کنار عمو اکبر در کرمانشاه دفنم کنید.»

معین اهل کتاب و مطالعه بود. کتابخانه‌اش را دوست داشت. در زمان حیاتش، بخشی از آن را به دو کتابخانه در تهران و شمال کشور هدیه کرد. بقیه‌اش را هم، ان‌شاءالله به یادش وقف می‌کنیم.

معین اهل خمس بود؛ هر سال خمس درآمدش را بی‌استثنا پرداخت می‌کرد. پیش از آخرین سفرش، به من گفت: «پدر، خوابی دیدم. تفسیرش این است که مالی به دستت می‌رسد. حتماً خمسش را بده.» هم‌زمان با شهادتش، من این کار را انجام دادم.

از شهادت سید حسن نصرالله (شاید مراد، تاثیرپذیری‌اش از سخنان یا همرزمان ایشان بود)، خیلی متأثر شده بود. همیشه می‌گفت: «اگر بشود، یک سیلی به اسرائیل بزنی و شهید شوی، چه افتخاری بالاتر از این…»

او سپس به خاطره‌ای دردناک اما سرنوشت‌ساز اشاره می‌کند:

دو روز پیش از شهادت، در کرمانشاه بودم. به همسرم گفتم: «بیایید کرمانشاه». گفت: «معین آماده‌باش است، نمی‌توانیم بیاییم.» همان عصر شنبه، ۳۱ خرداد، احساس عجیبی داشتم؛ گویی الهامی در دلم افتاد. بی‌درنگ، بلیط اتوبوس گرفتم و یک‌شنبه ساعت ۱۰:۳۰ صبح از کرمانشاه به سمت تهران حرکت کردم. ساعت هفت غروب رسیدم خانه. معین هم همان وقت به خانه آمد. روبوسی کردیم. گفت: «پدر جان، بروم دوش بگیرم، می‌آیم پیش شما.»

آن شب صورتش را مرتب اصلاح کرد؛ کاری که معمولاً با اصرار مادرش انجام می‌داد. تا ساعت ۱:۳۰ بامداد با مادر، خواهر و دایی‌اش درباره مسائل مختلف صحبت کردیم. موقع خواب، مادرش گفت: «معین جان، پیش من و خواهرت بخواب.» گفت: «نه مادر جان، چون پدر مدتی نبوده، کنار او می‌خوابم.»

روایت آخرین دیدار شهید با خانواده

سحر، حدود ساعت ۳:۱۵ مادر و خواهرش با صدای انفجار بیدار شده و ما را برای نماز صبح بیدار کردند. نماز صبح را خواندیم و دوباره خوابیدیم. ساعت شش صبح بود که همسرم بیدارم کرد: «بلند شو، معین را برسان.» ابتدا خسته بودم، گفتم خودش برود. اما همان نیرویی که مرا به تهران کشاند، دوباره مرا بیدار کرد. با شوق بلند شدم و گفتم: «معین جان، بلند شو برویم.»

روایتی پدرانه از آخرین دیدار؛ سیلی شهید بر پیکره رژیم صهیونیستی

لباسش را اتو کرد، پوشید. یک پیراهن مشکی هم برداشت و گفت: «نزدیک محرم است، این را هم می‌برم.» در مسیر، به عکس شهید حاجی‌زاده و شهید محرابی برخوردیم. مدتی با شهید حاجی‌زاده همسایه بودیم و بعد از شهادت اکبر برادرم چندباری رفت و امد شکل گرفته بود و معین شیفته شخصیت این سردار شده بود،. با شهید محرابی هم در گروه کوهنوردی آشنا شده بود. آن‌قدر این دو شهید عزیز را دوست داشت که وقتی عکسشان را دید، منقلب شد.

در بین راه در بین صحبت‌ها به او گفتم: «این انقلاب برای ظهور امام زمان (عج) خون می‌خواهد… چه خون من، چه خون تو، چه خون این سرداران.» آرامش در چهره‌اش پیدا شد.

در ادامه مسیر گفت: «اینجا نانوایی خوبی هست، بگذار چند نان برای صبحانه دوستان محل کارم که شیفت بوده‌اند بگیرم.» نان خرید. او را رساندم. خداحافظی کردیم.

به خانه برگشتم. مادرش گفت: «معین امروز خیلی خوشحال بود.» گفتم: «من هم وقتی در سپاه بودم، کنار رفقایم همین حس را داشتم.»

روایت خبر شهادت

صدای پدر لرزان می‌شود و لحظه‌های آخر گفتگو را چنین روایت می‌کند:

روز چهارشنبه، وقت اذان ظهر، یکی از دوستان کرمانشاهی مقیم تهران تماس گرفت و گفت: «اصغر، از معین چه خبر؟ می‌گویند شهید شده…» بلافاصله گوشی را قطع کردم. به پسر بزرگم امین زنگ زدم، گفتم: «بیا خانه، بریم دنبال معین…» زد زیر گریه و گفت: «پدر جان، مبارکش باشه…» من هم بغض کردم و اشک ریختم. خواهر و مادرش هم متوجه شدند و اشک ریختند. یکی‌یکی، اقوام و دوستان آمدند…

پدر شهید با نگاهی آرام به مزار ۲ شهید خانواده نظری (شهیدان حاج اکبر و محمدمعین نظری) می‌نگرد و می‌گوید:

روایتی پدرانه از آخرین دیدار؛ سیلی شهید بر پیکره رژیم صهیونیستی

«معین گفت اگه شهید شدم کنار عمو اکبرم دفنم کنید. همون هم شد».

این‌گونه بود که محمدمعین نظری، آن نوجوان هیئتی دیروز، با سلوک بسیجی و سیرت حوزوی، امروز در جوار شهدا آرمیده و به آرزوی دیرینه‌اش رسید.

پدر در کنار مزار ایستاده، اما نه در تنهایی، بلکه با دل پر از خاطره، افتخار و حسرت. فرزندی را تربیت کرد که نه‌تنها برای خودش، که برای دین، انقلاب و ولایت افتخار آفرید. آرام آرام زیر لب می‌گوید: «روحت شاد معین جان… با اربابت محشور باشی…»

نظرات کاربران

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط خبرگزاری در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.

نرخ ارز

عنوان عنوان قیمت قیمت تغییر تغییر نمودار نمودار
دلار خرید 24759 0 (0%)
یورو خرید 28235 0 (0%)
درهم خرید 6741 0 (0%)
دلار فروش 24984 0 (0%)
یورو فروش 28492 0 (0%)
درهم فروش 6803 0 (0%)
عنوان عنوان قیمت قیمت تغییر تغییر نمودار نمودار
دلار 285000 0.00 (0%)
یورو 300325 0.00 (0%)
درهم امارات 77604 0 (0%)
یوآن چین 41133 0 (0%)
لیر ترکیه 16977 0 (0%)
ﺗﻐﯿﯿﺮات ﺑﺎ ﻣﻮﻓﻘﯿﺖ اﻧﺠﺎم ﺷﺪ