دلتنگی برای خانه‌ای که دیگر نیست

اقتصاد ایران: ماهور از دو هفته پیش به یکی از حدود 300 ساکن هتل لاله تهران تبدیل شده که بعد از آسیب دیدن خانه‌شان در روزهای جنگ، اسکان داده ‌شده‌اند و روزها را بین محل کار و ساعت‌های طولانی زندگی و انتظار در هتل می‌گذراند؛ انتظاری طولانی برای تعیین تکلیف خانه‌ای که آسیب دیده اما هنوز پابرجاست ولی امکان سکونت ندارد. خانه‌های شمالی مجتمعی که او در آن زندگی می‌کرد کاملاً تخریب شده، اما خانه‌های جنوبی – مثل آپارتمان کوچک او- چهارچوبی سالم دارند و حالا نوبت شهرداری است که کاری برای خانه‌ها انجام دهد. 

به گزارش سلامت نیوز به نقل از هم میهن، آن خانه کوچک خیابان حجت‌دوست در بلوار کشاورز به جان ماهور بسته بود؛ خانه‌ای که بعد از 10 سال انتظار اجاره کرده بود، اما در چند ثانیه از دستش رفت. ماهور صبح روز جمعه که خبر جنگ را در گروه‌ها شنید، فکر نمی‌کرد دو روز بعد، حوالی سه بعدازظهر در گوشه‌ای از راهروی خانه‌اش پناه می‌گیرد و از موج انفجار یک بمباران جان سالم به‌در می‌برد؛ حتی از خیالش هم نگذشته بود که دو هفته بعد از آن در یکی از اتاق‌های هتل لاله تهران، ساکن می‌شود و نامش در فهرست جنگ‌زده‌هایی قرار می‌گیرد که خانه، زندگی و ماشین‌شان را از دست داده‌اند، اما آن تصویر دور اتفاق افتاد و حالا روی یکی از صندلی‌های قرمز و بزرگ لابی هتل نشسته و عکس‌هایی از انفجار آن روز را نشان می‌دهد. تک‌به‌تک عکس‌ها را ورق می‌زند، خرابه‌های آن دو بمبی را که 25 خردادماه روی خانه روبه‌رویی مجتمع آنها افتاده بود، با هم می‌بینیم و همه یک‌ماه گذشته را مرور می‌کند؛ از لحظه انفجار تا روزهایی که در هتل می‌گذرد، روزهایی در تعلیق.

عصر گرم 28 تیرماه است، پارکینگ هتل لاله پر از خودروهای پارک‌شده است و ورود به آن مثل همیشه نیست؛ یک پروتکل نامعلوم برای گشتن کیف همه آدم‌هایی که از در شیشه‌ای آن وارد می‌شوند برقرار است که حتی ساکنان جنگ‌زده هم از آن مستثنی نیستند. کاغذهای ستاد اسکان روی در رستوران، بنر خدمات سلامت روان، دیدارهای گاه و بیگاه شهرداران مناطق و اتاق نماینده شهرداری نشان می‌دهد که اینجا چیزی شبیه روزهای عادی نیست. 

به گزارش سلامت نیوز به نقل از هم میهن، ماهور از دو هفته پیش به یکی از حدود 300 ساکن هتل لاله تهران تبدیل شده که بعد از آسیب دیدن خانه‌شان در روزهای جنگ، اسکان داده ‌شده‌اند و روزها را بین محل کار و ساعت‌های طولانی زندگی و انتظار در هتل می‌گذراند؛ انتظاری طولانی برای تعیین تکلیف خانه‌ای که آسیب دیده اما هنوز پابرجاست ولی امکان سکونت ندارد. خانه‌های شمالی مجتمعی که او در آن زندگی می‌کرد کاملاً تخریب شده، اما خانه‌های جنوبی – مثل آپارتمان کوچک او- چهارچوبی سالم دارند و حالا نوبت شهرداری است که کاری برای خانه‌ها انجام دهد. 

رئیس سازمان پیشگیری و مدیریت بحران شهر تهران مدتی پیش گفته بود که پس از جنگ، ۴۸۶ خانوار معادل ۱۳۱۳ نفر، در ۱۱ هتل به‌صورت اضطراری اسکان یافته‌اند، تعمیرات جزئی مثل در و پنجره، شیشه و رنگ‌آمیزی حدود ۵ هزار واحد انجام شده که ۹۵ درصد آن به پایان رسیده و پیمانکاران معرفی‌شده هم با سازوکارهای غیرنقدی با شهرداری همکاری می‌کنند.

از بلوار کشاورز تا خیابان فاطمی

رفت‌وآمدها در لابی هتل کم نیست؛ مهمان‌های تازه و مسافرهای عادی می‌آیند و می‌روند و ماهور اول از روزهای حمله می‌گوید، وقتی که صبح 23 خردادماه چشم‌هایش را باز می‌کند و خبر جنگ را می‌شنود و فکر می‌کند تهران با خاک یکسان شده، اما وقتی صدای پرنده‌ها را می‌شنود، احساس می‌کند خبری نیست. حتی صدای پدافند هم او را نمی‌ترساند، اما فقط دو روز زمان لازم بود که او جنگ را احساس کند؛ روزی که بعد از انفجار از خانه‌اش بیرون می‌دود، زمین می‌خورد و می‌فهمد که همه‌چیز واقعی است.

ماهور کارمند یک شرکت خصوصی است و محل کارش از روز 25 خردادماه به مدت یک هفته تعطیل می‌شود؛ همان روز ظهر تصمیم می‌گیرد به باغ پدری‌اش در شهریار برود اما از ظهر همان روز دلشوره عجیبی به جانش می‌افتد. «به سرم زد که همه‌چیز را بردارم و بروم خانه مادرم. متوجه شده بودم قرار است اتفاقی بیفتد، ولی نمی‌دانستم چیست؟ ماشین را از پارکینگ بیرون آوردم و از خانه رفتم. همه می‌دانند من چقدر به خانه‌ام وابسته‌ام.» تنها نقطه امن ماهور همان چهاردیواری بود که برای خودش ساخته بود. وقتی که قرار بود خانه را ترک کند، در و دیوارش را با بغض نگاه می‌کرد.

ماهور دوباره آن لحظه‌ها را به‌یاد می‌آورد، می‌گوید آن روز برایش «جالب» بود؛ اینکه دو بار تا سر چراغ قرمز خیابان وصال می‌رود و دوباره به خانه برمی‌گردد تا کفش و غذاهای مانده در یخچال را بردارد. «واقعاً نمی‌خواستم بروم، دنبال بهانه بودم که برگردم.» آن روز ماهور غذا را که برمی‌دارد، همانطور که در راهروی خانه با خواهرش پشت تلفن حرف می‌زند، ناگهان همه‌چیز سیاه می‌شود، ‌سیاه به‌معنی واقعی. موج انفجار دو بمبی که به خانه روبه‌رو خورده بود، مجتمع محل سکونت ماهور را می‌لرزاند. او اولین‌نفری بود که از آن مجتمع بیرون می‌آید: «تا زمانی که زمین نخورده بودم، نمی‌دانستم چه اتفاقی افتاده. همه‌چیز را همانجا رها کردم و رفتم سر کوچه روی زمین نشستم و شروع کردم به داد زدن.»

طبقات بالای ساختمانی که ماهور در آن زندگی می‌کرد، آتش گرفته بود. «من در امن‌ترین نقطه آن ساختمان بودم. هیچ آواری داخل راه‌پله نبود. اگر چندثانیه دیرتر اتفاق افتاده بود و جای دیگری بودم، نمی‌دانستم چه بلایی سرم می‌آمد.» اگر در ماشین بود چیزی از او باقی نمی‌ماند. این را وقتی که تصویر باقی‌مانده ماشین‌اش را در یکی از پارکینگ‌های شهرداری نشان می‌دهد، می‌فهمیم؛ سقف خودرویش کاملاً فرو رفته بود، فکر می‌کنیم اگر آن لحظه توی ماشین‌اش که آنقدر دوستش داشت نشسته بود، حالا زنده بود؟ 

ماهور تعریف می‌کند که شدت انفجار درِ فرفورژه سنگین خانه روبه‌رویی را به حیاط محل زندگی ماهور پرتاب کرده بود. خانه‌های نیمه‌شمالی ساختمان آنها، کامل از بین رفته و خانه‌های نیمه‌جنوبی، سالم باقی مانده‌اند. در و پنجره‌ خانه او هم از بین می‌رود و اثاث خانه‌اش سالم می‌ماند. همان اثاثی که روزهای بعد، وقتی نماینده بنیاد مسکن و شهرداری می‌آمدند، باید بر سر جبران خسارت آنها بحث می‌کرد. همان روز ماهور شنیده بود که همه را از ساختمان روبه‌رویی نجات داده‌اند و از مجتمع خودشان هم کسی جانش را از دست نداده است، ولی بریدگی با شیشه‌خرده‌ها زیاد بود؛ چون آن ساعت‌ها اهالی یا سرکار بودند یا یکسری از همان جمعه، شهر را ترک کرده بودند. 

بعد از حمله ماهور فقط می‌خواست برود پیش پدرش؛ به باغ‌شان در شهریار. او تمام آن 10 روز را در  فضای باز باغ مانده بود چون دیگر از همه‌چیز می‌ترسید. «من زندگی‌ام را رها کردم و رفتم. در آن روزها که بنزین نبود، هوا گرم بود و در تهران پرنده پر نمی‌زد؛ آمدم ببینم چه خبر است؟ شهرداری ماشین را همان شب برده بود پارکینگ، اما وقتی به دنبالش می‌گشتم، هیچ‌کس جواب نمی‌داد که کجاست؟ حتی نمی‌گفتند که نمی‌دانند. کلانتری، شهرداری ناحیه 6، ستاد مدیریت بحران، همه پاس‌کاری می‌کردند و سر می‌دواندند. می‌گفتند زود آمدی، هنوز هم نمی‌دانیم چه خبر است؟»

 چطور فهمیدی که می‌توانی در هتل ساکن شوی؟

«بعد از آتش‌بس، به قصد دریافت اسکان، به شهرداری منطقه 6 رفتم. بعد از چندروز از ستاد مدیریت بحران تماس گرفتند که اسمت در لیست هتل لاله است. قبل از تعطیلات عاشورا و تاسوعا هم خودم را رساندم اینجا. چون یک‌نفر تماس گرفت و گفت همین الان خودت را برسان، اگر نروی یک‌نفر دیگر جایت را می‌گیرد! تصور من این بود که به هرکسی در منطقه خودش هتل داده‌اند، ولی اینجا خانواده‌هایی از اقدسیه، مرزداران، پاسداران، نارمک و باقی مناطق هم آمده‌اند.»

ساعت سرو شام هتل نزدیک می‌شود و ماهور تعریف می‌کند که روزهای اول اسکان، توزیع غذا شکل دیگری بود. تعریف که می‌کند، می‌خندد، می‌گوید مثل جنگ‌زده‌ها در صف می‌ایستادیم و غذا می‌گرفتیم؛ چون تا سه روز اول غذا را از بیرون می‌آوردند. در آن چندروز میزی در لابی هتل گذاشته بودند و زنی مسئول پخش غذا بود. بعد از آن، میز جمع شد و روالش تغییر کرد و شهرداری با هتل به توافق رسید و غذا در رستوران هتل سرو می‌شود. حالا اتاق و صبحانه برعهده هتل است و شام و ناهار با شهرداری.

خانم پروین، نماینده شهرداری است که در اتاقی روبه‌روی رستوران هتل می‌نشیند و کار پخش ژتون‌های غذا و هماهنگی با شهرداری را انجام می‌دهد. نیمی از همسایه‌های ماهور در همین هتل اسکان داده شده‌اند، نیمی دیگر در هتل‌ پارس در میدان انقلاب و چند خانواده دیگر هم اسکان در هتل را نپذیرفتند.

ماهور فکر می‌کند اگر در هتل نباشند، ممکن است فراموش شوند؛ چون بعد از یک‌ماه، کم‌کم پیمانکار ساخت خانه مشخص شده، اما او که مستاجر است، نه می‌داند چه زمانی به خانه‌اش برمی‌گردد و نه می‌تواند پول پیش خانه‌اش را پس بگیرد. تعریف می‌کند که «آن اوایل از همه سازمان‌ها می‌آمدند و از خانه ما گزارش تهیه می‌کردند.

بنیاد مسکن و شهرداری و نظام‌مهندسی و ستاد مدیریت بحران. یک‌بار ما را فرستادند بنیاد مسکن، بعد گفتند پرونده‌ها را از بنیاد مسکن به ستاد مدیریت بحران و شهرداری تحویل داده‌ایم و ساخت‌وساز و بازسازی خانه‌ها را شهرداری پذیرفته است.» ماهور می‌داند تا زمانی که خانه‌اش قابل سکونت شود، می‌تواند در هتل بماند؛ در اتاقی که گاهی سعی می‌کند دیرتر به آن برگردد؛ چون شبیه خانه نیست و ساعت‌هایش کند می‌گذرد و حتی غذایش را هم دوست ندارد. 

روز 23 تیرماه علیرضا زاکانی، شهردار تهران، شهرداران مناطق و مسعود پزشکیان به آنها سر زده‌اند و قول‌هایی داده‌اند. همان‌روز هم ماهور به شهردار منطقه 6 گفته بود که چهاردیواری خانه‌ام سالم است، اما نه آب دارد، نه برق، نه گاز و نمی‌تواند در آن زندگی کند. «خانه‌ام تا 10 روز دروپنجره نداشت و کسی هم نمی‌آمد آن را تعمیر کند. روزهای اول، دوم و سوم از کلانتری آمدند، هفته بعد اما دیگر کسی نبود.

از خانه من در همان چندروز دزدی شده بود، یک اتو برده بودند. بعد از 10 روز دوباره مامور گذاشتند. تا قبل از آن خانه‌ها در نداشت، آن هم در شرایطی که خانه‌ها پُر از اثاث زندگی بود ولی کسی نبود که مراقب‌شان باشد. بعد از آن، هرکسی که توانست برای خانه‌اش قفل یا دری پیدا کرد،. بعداً مامور گذاشتند و هربار از ما شماره و کدملی می‌گرفتند و بعد می‌توانستیم به خانه‌هایمان سربزنیم.» شهرداری تهران به مالکان خانه‌های آسیب‌دیده اعلام کرده است که یا خانه‌ها را بازسازی کنید و فاکتور بیاورید که هزینه‌اش را بپردازد، یا اینکه پیمانکاری را که خودش معرفی می‌کند، با نرخ مصوب بپذیرید.

تعمیر نما و مشاعات ساختمان‌ها را هم خود شهرداری پذیرفته، اما ماهور می‌گوید تا امروز هیچ هزینه‌ای به ساختمان و مالکان پرداخت نشده است. قرار بود به مستاجران آسیب‌دیده هم هزینه‌ای پرداخت شود اما هنوز خبری نیست. «مردی از همسایه‌های ما که او هم مستاجر است یک‌بار گفت انگار فقط هوای مالک را دارند، مستاجرها حالا باید چه کنند؟»

دوباره می‌توانی به همان خانه برگردی؟

درحال‌حاضر نه. الان یکی از مشکلات من همین است که به مالک می‌گفتم دلیلی ندارد که اینقدر آواره باشم، اگر پول من را بدهی، جمع می‌کنم و می‌روم، ولی او هم نمی‌دهد. همه می‌گویند خانه تو که چیزی نشده است، ولی مگر می‌شود در خانه‌ای بدون در و تنها و با آن شرایط زندگی کرد؟ یا باید خیلی آسیب ببینی که مشکلت را باور کنند، یا نباید آسیب ببینی که این مشکل را نداشته باشی.

شهردار تهران که آمده بود، می‌گفت ما ودیعه‌های شما را بدهیم که بروید. ما هم همین را می‌خواهیم. اگر بدهند، پولی دارم که بتوانم جایی را پیدا کنم، اما تا امروز هیچ پولی داده نشده است. داروندارم یک پول پیش خانه بود و یک ماشین. ماشین من نو بود، کم کار کرده بود، اما خسارت آن را کمتر اعلام کرده‌اند. ما چیز زیادی نمی‌خواهیم. همانی که از دست دادیم را به ما برگردانید. ما می‌دانیم که شهرداری از همان روزهای اول درگیر ماجرا بود، اما روال اداری بسیار کُند است. 

ماهور صبح اولین‌روز کاری بعد از آتش‌بس، وقتی به محل کارش برمی‌گردد و می‌بیند همه دوستانش آن دوهفته را در خانه‌هایی امن و دور از آتش گذرانده‌اند، چیزی سنگین توی گلویش شروع می‌کند به بالا آمدن و راه چشم‌هایش را درپیش می‌گیرد. بغض‌اش می‌ترکد، بی‌آنکه خودش بخواهد. نمی‌دانست چرا این اتفاق برای او رخ داده و دیگر خانه‌ای ندارد؟

دلتنگی برای چیزهای کوچک زندگی 

مثل هرشب ساکنان تهرانی هتل لاله، هر روز ظهر و شب ژتون‌های غذا را از نماینده شهرداری در هتل می‌گیرند و بعد وارد رستورانی می‌شوند که از ساعت 7:30 سرو غذا را شروع کرده. روی در رستوران، کاغذی چسبانده شده و ساعت‌های پذیرایی، ستاد اسکان برای ناهار و شام را نوشته‌اند. کمی دورتر از رستوران هتل هم، بنر خدمات روانشناسی و مشاوره را روبه‌روی چشم ساکنان گذاشته‌اند؛ شاید بتوانند کابوس‌ها و بی‌خوابی‌هایشان را فراموش کنند. 

آقای فروغی را در رستوران هتل ملاقات می‌کنیم؛ مردی که همسایه دیواربه‌دیوار امیرحسین فقیهی، دانشمند هسته‌ای بود که در محله مرزداران تهران بامداد 23 خردادماه به شهادت رسید. او و خانواده‌اش بامداد آن‌روز با دود و انفجار از خواب می‌پرند و بعد از آن، دیگر به خانه برنمی‌گردند. آنها دوهفته بعد از حمله را در تبریز می‌گذرانند، به خیال پیدا کردن جایی امن‌تر، اما تبریز هم از حمله‌ها در امان نبود و بعد از آتش‌بس، به هتل لاله منتقل می‌شوند. جایی بین گفت‌وگو، همسر آقای فروغی صدای موسیقی را می‌شنود که در لابی پخش می‌شود،‌ حالش خوش می‌شود از شنیدن آن، از اینکه تغییری در آن روزهای یکنواخت و بی‌رنگ می‌بیند.

آقای فروغی و همسرش وقتی به تهران برمی‌گردند، از بنری که دم ساختمان آسیب‌دیده‌شان زده بودند، می‌فهمند که امکان اسکان در هتل را دارند. آن مرد میانسال ساکن محله مرزداران، بعد از آن انفجار دچار عارضه قلبی می‌شود و حالا دستگاه هولتر وصل‌شده روی قفسه سینه‌اش را با دست نشان می‌دهد و می‌گوید، زندگی و کار را با همان ادامه می‌دهد. در یک‌ماه گذشته آنها هم غیر از کار و زندگی روزانه، پیگیر بازسازی خانه‌شان بودند.

آقای فروغی با روال‌های نظام مهندسی و بازسازی ساختمان آشناست و می‌داند که الان نباید خانه‌های بسیار قدیمی را بازسازی کنند. تمام حرفش همین است و می‌گوید، با شهرداری هم آن را در میان گذاشته و گفته اگر خانه‌اش نیاز به تخریب ندارد و باید بازسازی شود، به آنها نامه‌ای بدهند و تضمین کنند که این سازه براساس محاسبات اولیه بررسی شد و باتوجه به آن، در مقابل زلزله‌های پیش‌بینی شده ایمن است. 

خانه‌های آسیب‌دیده به درجات مختلف تقسیم‌بندی شده‌اند: ساختمان‌هایی با 100 درصد تخریب، ساختمان‌هایی که به مقاوم‌سازی نیاز دارند و خانه‌هایی که کمتر از 300 میلیون خسارت دیدند. او می‌گوید تعمیرات این خانه شروع شده و شهرداری می‌خواهد برای خانه‌هایی که نیاز به بازسازی دارند، پیمانکار بگیرد و از منابع خودش با پیمانکار تسویه کند: «اشکال کار این است که سازه‌های ما نوساز نیست و وقتی قرار است مرمت شوند، هزینه زیادی نسبت به نوسازی دارند. پیشنهاد من این بود که تراکم‌فروشی سیار کنند. یک سردرگمی در خود شهرداری دیده می‌شود و به‌نظرم به جمع‌بندی نرسیده‌اند.»

او کاملاً به روال بازسازی خانه‌ها آشناست و باید و نبایدها را می‌داند. همان‌طور از انفجار و بازسازی خانه تعریف می‌کند، از روزهایش می‌گوید که به‌دلیل عارضه قلبی‌اش فعلاً سرکار نمی‌رود و ساعت‌های کشدار تابستان گرم تهران را فعلاً در آن می‌گذراند. می‌گوید درست است اسم‌اش هتل لاله است، اما وقتی مسافرت می‌رود هم بیشتر از یک‌هفته نمی‌تواند در هتل بماند، چه برسد به الان. آدم در خانه خودش راحت‌تر است.

همانطور که پشت میز نشسته و از پیگیری‌های بازسازی خانه می‌گوید، لحظه حمله را هم به‌یاد می‌آورد؛ وقتی که دو بمب سقف خانه امیرحسین فقیهی را شکافت و خانه‌های اطراف را هم تخریب کرد. موج انفجار درست مثل یک هوای فشرده حجیم بود و «آدم یک لحظه احساس می‌کرد دیگر رفته است.» هنوز آن موج توی گوش‌هایش است و وزوز می‌کند. می‌گوید بیشتر آسیب روانی دیده‌ایم، ولی همسایه‌های طبقات بالاتر، مثل مردی که پاهایش زیر بدنش جمع شده بود، آسیب جسمی هم دیدند. 

از خدماتی که برای ساکنان هتل آورده‌اند حرف می‌زنیم، مثل خدمات مشاوره و سلامت روان. می‌گوید اگر به‌جای مشاور، پزشک عمومی می‌آوردند بهتر بود؛ چون می‌توانست همه را چکاپ کند و به متخصص ارجاع دهد: «ثبت احوال دو روز در هتل مستقر شد تا به کسانی که شناسنامه و مدارک هویتی‌شان را از دست داده‌اند، کمک کند. اگر در هتل‌ها امکانات قوه‌قضائیه هم بگذارند خوب است. الان بیشتر از هیئت‌دولت، شهرداری است که دارد کار می‌کند.

بااین‌حال می‌توانست بهتر باشد. به‌هرحال باید بپذیریم که جنگ است، امیدواریم باتوجه به اینکه به شهرداری ارجاع شده، مراکز تعدد تصمیم‌گیری حذف شود و تصمیم‌گیرنده خود اداره نوسازی شهرداری باشد. خوشبختانه شهرداری دیروز و امروز پیگیری خوبی داشت و الان مشکل ما نظام مهندسی است که بدون اینکه تیم‌های کارشناسی را با ابزار فنی بفرستد سر ساختمان، یک مهندس را می‌فرستد که فقط با نگاه کردن، مشکلات آن را تشخیص دهد.»

او باز هم برمی‌گردد به انفجار 23 خردادماه و همه آنچه بعد از آن پشت‌سر گذاشته‌اند: «شدت انفجار طوری بوده که الان ما از خانه خودمان، خانه آقای فقیهی را می‌بینیم. پرتابه اول، یک سوراخ به‌اندازه 30 تا 40 سانتی‌متر درست کرد و پرتابه دوم، یک تا دو متر سقف را سوراخ کرد و باعث شد سه سقف خراب شود. در پرتابه اول فقط بیدار شدیم، اما موج انفجار پرتابه دوم باعث شد دیوارها بریزد و خوشبختانه پنجره‌های ما به بیرون از خانه پرتاب شد. در ساختمان روبه‌روی ما یک جوان نخبه‌ای با پرتاب‌شدن شیشه به شکم‌اش، جانش را از دست داد.»

همسرش میانه حرف‌ها می‌رسد، چند جمله کوتاه از روزهایش در هتل می‌گوید، شبیه همان که ماهور تعریف می‌کرد؛ حس تعلیق مشترک و خاطره‌هایی از انفجار که از جلوی چشم‌هایشان کنار نمی‌رود، از آن نگرانی که در او باقی مانده: «هم استرس خانه را داریم و هم آن لحظه‌ها را. من این روزها داخل اتاق برای خودم سرگرمی درست کرده‌ام، توقع بیشتری هم نمی‌شود داشت. استرس داریم که آخرش چه می‌شود؟ زندگی چندساله‌ ما به‌باد رفته است. آن وسایل را که دیگر نمی‌شود تهیه کرد.» این را که می‌گوید، جزئیات زندگی ازدست‌رفته را به‌یاد می‌آورد، از تعداد شاخه‌های لوستر خانه‌اش، از مبل‌ها، پرده‌هایی که جلوی خرده‌شیشه‌ها را گرفت، از همه آن چیزهای کوچکی که نشانه زندگی بود، اما دیگر نیست. 

خانه‌ام را می‌خواهم

چند میز آن‌طرف‌تر، خانواده‌ای پشت میز نشسته است که خانه‌شان را در حملات نارمک از دست داده‌اند؛ خانه‌ای که روبه‌روی محل زندگی شهیدعلی باکویی بود و همان ساعت‌های اول حمله اسرائیل، هدف قرار گرفت، در ساعاتی که چهار ساکن آن در سفر بودند و تا پنج صبح خبری از حمله نداشتند. پنج صبح جمعه همسایه‌ها با آنها تماس می‌گیرند؛ چون فکر می‌کنند که این خانواده چهارنفره زیر آوار مانده‌اند؛ مثل باقی همسایه‌ها که تا ظهر 23 خردادماه، پیکرهایشان از زیر آوار بیرون کشیده می‌شد. سمانه و مهدی، همان خانواده‌اند که حالا دو فرزندشان را به آشنایان‌شان سپرده‌اند و از 15 روز پیش فقط خودشان در هتل ساکن شده‌اند.

سمانه، آماده حرف‌زدن که می‌شود، می‌توانی خشم را در صورتش‌، دستهایش و چشم‌هایش ببینی، وقتی که از زندگی در تعلیق می‌گوید؛ از اینکه نه هتل را می‌خواهد و نه امکاناتش را، فقط همان خانه کوچک میدان نارمک را می‌خواهد که دوباره زندگی عادی‌شان را شروع کند؛ چون «یک صبح بیدار شدیم و دیدیم جنگ شده، یک صبح هم بیدار شدیم و دیدیم صلح شده. فقط این وسط ما آواره شدیم. اصلاً نفهمیدیم چرا جنگ شد؟ چرا صلح شد؟ الان دیگر دغدغه یک آدم عادی را نداریم.»

چرا فرزندان‌تان را به هتل نیاوردید؟

«در یک اتاق 12 متری که نیمی از آن را تخت گرفته حوصله‌شان سر می‌رود. خودم از سر بیکاری نمی‌دانم باید چه کنم و فقط می‌خوابم. غیر از ساعتی که برای سرکار رفتن بیدار می‌شوم، باقی روز را در آن می‌خوابم. من خانه‌ خودم را می‌خواهم که صبح بیدار شوم، غذایم را درست کنم و دستی به سر و رویش بکشم. من و همسرم ترجیح می‌دهیم در طول روز در هتل نباشیم. هرشب تا ساعت 11در پارک لاله می‌مانیم چون در اتاق حوصله‌مان سر می‌رود.

مدام دارم غصه می‌خورم و گریه می‌کنم؛ چون بدترین درد، بلاتکلیفی است. تو نمی‌دانی چه اتفاقی برایت رخ می‌دهد؟ حالا استرس جنگِ دوباره هم به آن اضافه شده است. اگر دوباره جنگ شود، همه درگیر می‌شوند و کسی که از همه بدبخت‌تر است، ما هستیم. چون یک موج جدید آدم اضافه می‌شود و ما فراموش می‌شویم.»

با همین سوال ادامه می‌دهد و تعریف می‌کند یک‌شب ساعت 24، وقتی که خانواده سمانه در پرند ساکن شده ‌بودند، از طرف ستاد مدیریت بحران با آنها تماس گرفته می‌شود که خودشان را هرچه‌ سریع‌تر به هتل لاله برسانند. «ما همان ساعت از پرند راه افتادیم و خودمان را رساندیم اینجا، ولی گفتند اگر دیرتر هم می‌آمدید مشکلی پیش نمی‌آمد. چرا با روح و روان ما بازی می‌کنید؟ آقای پزشکیان که آمد، از من پرسید راضی هستید؟ من از چه باید راضی باشم؟ هتل وقتی قشنگ است که من مسافرت بروم و با حال خوش آنجا باشم و شب‌به‌شب بیایم و آنجا بخوابم. نه اینکه در آن زندگی کنم و این فکر مدام در سرم باشد که خانه ندارم. چه لذتی دارد؟ همه هم می‌گویند زندگی لوکس دارید و خدمتکار دارید!»

قوانین هتل برای مسافران تازه‌واردش مثل همیشه است؛ اجازه آوردن مهمان وجود ندارد و گشتن هرروزه سمانه را کلافه کرده است. او بی‌وقفه از یک‌ماه گذشته تعریف می‌کند، بدون آنکه چشم‌ها و کلماتش از خشم خالی شوند: «اینکه ناگهان ساعت پنج صبح تماس بگیرند و بگویند جنگ شده و خانه‌ات خراب شده، شوک بزرگی بود برایم. خیلی زمان برد که با آن کنار بیایم. هنوز هم نمی‌دانم باید چه کنیم؟ تا دوهفته خبری نبود، یک‌هفته رفتیم مشهد و آنجا ساکن بودیم، بعد هم مدتی در خانه مادرم و چندروزی هم در اتاقی در مطبی ساکن شدیم که آنجا کار می‌کنم.»

در 15 روز گذشته، او و همسرش مثل همه ساکنان دیگر هتل، روال عادی زندگی‌شان را شروع کرده‌اند. او می‌گوید: «هربار از در هتل وارد می‌شویم کیف‌هایمان را می‌گردند. بعد معذرت‌خواهی می‌کنند! ما الان آدم‌هایی عادی نیستیم. همین که داریم به زندگی ادامه می‌دهیم یعنی خیلی قوی هستیم. همه این ممکلت آسیب دیده‌اند، ما یک‌پله بیشتر. اطرافیانم می‌گفتند تا قبل از اینکه خانه شما آسیب ندیده بود، ما درکی از جنگ نداشتیم. همه می‌گویند می‌گذرد، ولی کار آسانی نیست. ما به‌لطف آسنترا و دیازپوکساید این روزها را می‌گذرانیم. روزهای اول فقط گریه می‌کردم، حالم خیلی بد بود. همه می‌گفتند خدا را شکر که خانه نبودید. اما تصور این‌که فرزندانم در آن لحظات خانه بودند، آزارم می‌داد.»

آن لحظه‌هایی که او هنوز هم نمی‌تواند فراموش کند، پیکرهایی است که از زیر آوار بیرون کشیده می‌شدند؛‌ مثل تکه‌های بدن‌های خانواده باکویی که در حیاط‌های دیگر پیدا شد. خانه‌ آنها دیگر قابل سکونت نیست و سمانه تعریف می‌کند که شهرداری هنوز کاری برای آن انجام نداده و فقط شیشه‌های خانه را انداخته‌اند. او و همسایه‌هایشان از همان روزهای اول مدام در شهرداری و ستاد بحران بودند و بعد از پیگیری‌هایشان، بازرس شهرداری که برای تخمین خسارت آمده بود، قول داد دوشنبه پول توی حساب‌تان است، اما سمانه می‌گوید یک‌هفته از این قرار گذشته و هنوز یک ریال پرداخت نشده است: «این بلاتکلیفی، همان شرایطی است که یک‌ماه پیش هم داشتیم.

شهردار منطقه‌مان، پاسخ درستی به ما نمی‌دهد. آمدند خانه ما را برای تخریب خسارت، بازدید کردند و فقط توی سر مال می‌زدند. می‌گویند مابه‌التفاوت آن را خودتان بدهید. چرا؟ مگر من خواستم که جنگ شود؟ به من نمی‌خواهند صدقه بدهند که! می‌گویند برای وسایل خانه به شما بن شهروند می‌دهیم. یکی توضیح دهد که ما مردم عادی چرا باید تاوان چیزی که خواست‌مان نبوده را بدهیم؟ به شهردار منطقه هم گفتم، اگر شرکت گاز رگلاتور بیاورد، شیشه‌ها را هم انداختند و خانه من یک سروشکلی بگیرد که بتوان درآن زندگی کرد، به خانه خودم برمی‌گردم.»

بعد از چند لحظه مکث، مهدی، همسرش شروع می‌کند. این‌بار نوبت اوست که از پیگیری بازسازی خانه‌اش تعریف کند: «کسانی که خانه‌هایشان به‌صورت کامل تخریب شده، وضعیت روشنی دارند و دولت حتی لیست اقلام ازدست‌رفته را هم از آنها می‌گیرد، اما شهرداری هنوز برای برای کسانی که ملک‌شان تخریب نشده اقدامی انجام نداده است و می‌گویند، نمی‌دانند باید چه کنند؟ هیچ‌کس جواب نمی‌دهد و نمی‌گوید چرا با وجود اینکه یک‌ماه از جنگ می‌گذرد، درباره جبران خسارت لوازم خانه تصمیم‌گیری نکرده‌اند. چرا کار را از بنیاد مسکن گرفتند و دوباره شهرداری از صفر کار را شروع کرد.»

مهدی از نتایج جلسه‌های چندوقت اخیر چیزی نمی‌داند، می‌گوید خوب است که در هتل‌ها اسکان دادند ولی این کار هم  هزینه زیادی روی دست دولت می‌گذارد: «اگر همین پول را به خود ما می‌دادند، خیلی از این آدم‌ها زودتر سروسامان می‌گرفتند.» او از شهردار تهران شنیده بود که مردم یک‌ریال هم هزینه‌ای نمی‌پردازند: «من که در جریان این ماجرا هستم، می‌بینم هیچ‌چیز به من نداده‌اند و آن جبران خسارت هم از رقم واقعی بسیار پایین‌تر است.»

حالا نگرانی مهدی و سمانه، زمان کوتاهی است که تا مهرماه باقی مانده؛ چون باید شرایط را برای مدرسه رفتن دو فرزندشان آماده کنند: «می‌پرسیم پول چه شد؟ وسایل چه شد؟ پرونده‌ام کجاست؟ در منطقه ما میدان‌های 6 و 8 آسیب دیده است. مگر چند خانه در این منطقه بوده؟ چرا سریع‌تر انجام نمی‌شود؟» 

سمانه و مهدی و آقای فروغی و همسرش و ماهور که می‌روند، لابی هتل هم کم‌کم خالی می‌شود، مسافران تازه‌وارد که ساعت‌های آخرِ شب را در کافه و رستوران هتل گذرانده‌اند به اتاق‌هایشان برمی‌گردند و اگر بخوابند، رویای خانه‌های ازدست‌رفته را می‌بینند؛ ماهور خواب خانه‌ اجاره‌ای دوست‌داشتنی‌اش را، سمانه خیال آن خانه کوچک نارمک را و خانواده فروغی با رویای خانه طبقه پنجم مرزداران، شب را به صبح می‌رسانند؛ خورشید که بالا بیاید، قرار است زندگی در تعلیق را از سر بگیرند.

نظرات کاربران

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط خبرگزاری در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.

نرخ ارز

عنوان عنوان قیمت قیمت تغییر تغییر نمودار نمودار
دلار خرید 24759 0 (0%)
یورو خرید 28235 0 (0%)
درهم خرید 6741 0 (0%)
دلار فروش 24984 0 (0%)
یورو فروش 28492 0 (0%)
درهم فروش 6803 0 (0%)
عنوان عنوان قیمت قیمت تغییر تغییر نمودار نمودار
دلار 285000 0.00 (0%)
یورو 300325 0.00 (0%)
درهم امارات 77604 0 (0%)
یوآن چین 41133 0 (0%)
لیر ترکیه 16977 0 (0%)
ﺗﻐﯿﯿﺮات ﺑﺎ ﻣﻮﻓﻘﯿﺖ اﻧﺠﺎم ﺷﺪ