روایت بانوان مقاوم و شهید خراسان شمالی؛ از دزفول تا مکه

اقتصاد ایران: بجنورد- در این گزارش روایت کوتاهی از زندگی چندین بانوی شهید استان خراسان شمالی از ابتدای انقلاب، جنگ تحمیلی هشت ساله و راهپیمایی برائت از مشرکین در مکه می خوانید.

خبرگزاری مهر، گروه استان‌ها - محدثه جوان دلویی: هر کدامشان قصه غریبی دارند یکی از بعد از شهادت خانواده‌اش به اسارت می‌رود، دیگری زیر تازیانه نامردمان و دیگری به همراه فرزندش به شهادت می‌رسد.

از خیلی‌ها درباره زنان شهیده خراسان شمالی پرسیدیم عده‌ای فقط نامشان را شنیده بودن و عده دیگری هم اطلاعی نداشتند. ریحانه‌های بهشتی که در راه مقاومت و جاودانگی سرزمین ما جان دادند. یکی در راه مبارزه با رژیم منحوس پهلوی قلبش آماج گلوله‌ها شد و دیگری زیر بمباران رژیم بعث عضوی از بدنش را از دست می‌دهد و دیگری در زیر تازیانه‌های رژیم آل سعود، آسمانی می‌شود.

دختر شجاع بجنوردی، اولین شهیده استان‌های خراسان

اول مرداد سالگرد شهادت ناهید اسدی است‌. بسیاری از مردمان بجنورد نمی‌دانند اولین بانوی شهیده انقلاب اسلامی استان‌های خراسان دخترک ۱۴ ساله بجنوردی است. حکایت زندگی کوتاه ناهید، بسیار جالب و پر معناست‌.

ناهید در روستای تیمور تاش بجنورد به دنیا آمد. پدرش کشاورز بود و تصمیم می‌گیرد همراه خانواده به مشهد برود و کسب و کاری راه بیندازد. پدر در مسافرخانه‌ای در خیابان طبرسی مشهد مشغول به کار می‌شود. ناهید فقط چهارده سالش بود که همراه پدر در مسافرخانه کار می‌کرد.

کار کردن ناهید برای کسی عجیب نبود. خانواده ناهید فداکاری‌ها و حساسیت‌هایش را می‌شناختند. پدر ناهید از او به عنوان فداکارترین و مهربان‌ترین عضو خانواده یاد می‌کرد. از ۹ سالگی به حفظ قرآن کریم روی آورد و اوقات فراغت خود را با مطالعه کتب درسی و غیر درسی‌اش، کمک به امور منزل و همچنین بافت جوراب و دستکش می‌گذراند. وقتی سرهنگ ساواک مشهد، ناهید را به‌خاطر اعلامیه‌های امام خمینی (ره) که در مسافرخانه همراهش بود، تهدید کرد، ناهید نترسید و اعلامیه‌ها را از خودش جدا نکرد.

همان‌جا بود که لابد پدر نصیحتش کرده بود که دخترم، تو از این تهدیدها نمی‌ترسی؟ و ناهید گفته بود: «پدر! این سخن را باید برای کسی گفت که از ترس قرص سیانور می‌خورد و خود را می‌کشد. اگر قرار است بمیرم، بهتر است در همین راه بمیرم.»

ناهید چهارده‌ساله راهش را پیدا کرده و در همین مسیر تصمیمش را گرفته بود. روز اول مرداد سال ۱۳۵۷ بود و مردم مشهد بنا داشتند برای تشییع مرحوم حجت‌الاسلام‌والمسلمین کافی دور هم جمع شوند و اعتراضشان را به رژیم اعلام کنند. همین تشییع باعث اولین جرقه‌های ضد رژیم شاهنشاهی در مشهد شد. خیابان طبرسی شلوغ و شلوغ‌تر می‌شد و مردم دسته‌دسته به جمعیت تشییع‌کننده که حالا ارادتشان به امام (ره) و نفرتشان به رژیم را پنهان نمی‌کردند، اضافه می‌شدند. ناهید چادر سفیدش را سرش کرده بود و پیشانی‌بند سیاهش را بسته بود، مادرش را بوسیده بود و به پدر گفته بود: «باباجان! من که رفتم، خداحافظ، اما شما راه مرا ادامه دهید.»

برای اینکه اولین دختر شهید شهر مشهد باشد، آماده بود. اعلامیه‌ها زیر چادرش بود. مأمور شهربانی که چند روز پیش ناهید را تهدید کرده بود، این بار وسط جمعیت با شلیک دو گلوله او را به شهادت رساند. گفته‌اند بعد شهادتش ساواک مادر و پدرش را به عراق تبعید کرد. ناهید اسدی اولین دختر شهیده انقلاب مشهد نام گرفت و البته باید گفت او اولین بانوی شهیده استان‌های خراسان هست. پیکر پاکش در بهشت رضای مشهد آرام گرفته است‌.

روایت بانوان مقاوم و شهید خراسان شمالی؛ از دزفول تا مکه

دعایی که مستجاب شد

پدر خانواده، مدیریت اداره راه و ترابری ایرانشهر را بر عهده داشت. آقای رازی فردی تحصیل کرده و اجتماعی بود که در نهایت صداقت و پشتکار به کارهای آن منطقه محروم می‌پرداخت.

تجربه کافی آقای رازی موجب می‌شد تا در جایگاه‌های شغلی مختلفی ایفای نقش کند و هر جا که برای مدیریت بهتر و سر و سامان دادن اوضاع به نیروی مجرب نیاز بود او به همراه خانواده به آنجا منتقل می‌شد.اصالت خانوادگی رازی به بجنورد بر می‌گشت و مریم دختر زیبای خانواده رازی در ایرانشهر به دنیا آمد.

پس از مدتی در سال ۱۳۵۹ به مشهد مقدس منتقل شدند و در جوار بارگاه ملکوتی امام رضا (ع) چند سال زندگی کردند. اقامت در مشهد مصادف با دوران کودکی مریم بود؛ او از همان ابتدا علاقه شدیدی به مسائل دینی به ویژه قرائت قرآن و خواندن نماز داشت و مادر و پدر مریم را در کانون فرهنگی کودک و نوجوان ثبت نام کردند و او شروع به آموختن جدی تر قرآن نمود.

استعداد مریم مربیان کانون را تحت تأثیر قرار داد و با ختم قرآن و حفظ سوره‌های زیادی از جمله سوره بقره همه را شگفت زده کرد. چند سال بعد، پدرش تقاضای انتقال به تهران را برای برعهده گرفتن سرپرستی خانواده برادرش می‌کند اما تقدیر این گونه رقم می‌خورد تا به دستور وزیر برای کمک به راه اندازی اداره کل راه و ترابری استان مرکزی به طور موقت راهی اراک شود و قرار است بعد از گذشت یکسال به تهران منتقل شوند. اما...

در روز ۲۳ دی ماه ۱۳۶۵ هواپیمای دشمن بر فراز شهر اراک مشاهده می‌شوند و آژیر قرمز به صدا در میاید؛ هرکس به دنبال مامن و پناهی می‌گردد.مدرسه تعطیل می‌شود و مدیر مدرسه همه دانش آموزان را به خانه‌هایشان روانه می‌کند و به مریم می‌گوید: «صبر کن تا با هم برویم خودم شما را به منزل می‌رسانم.»بعد از مدتی، وضعیت سفید اعلام می‌شود. مریم که در مدرسه است از مدیر مدرسه می‌خواهد تا خودش به منزل برود تا بیش از این مادرش را نگران و چشم انتظار نگاه ندارد. هواپیماهای میراژ فرانسوی که پیشرفته‌تر از دیگر انواع هواپیماهای جنگی بودند چند دقیقه بعد از اوّلین بمباران، باز می‌گردند و خانه‌های سازمانی را مورد هدف قرار می‌دهند.پدر مریم می‌گوید: از پنجره اتاق کارم گرد و غبار زیادی در اطراف منازل مسکونی مشاهده کردم و خود را به منزل رساندم. آنجا هدف حمله قرار گرفته بود و همه چیز از بین رفته بود و چیزی جز تلی از خاک باقی نمانده بود. تنها جایی که برای جستجوی پاره تن و نور چشم ما مانده بود؛ جایی جز پزشکی قانون نبود. مگر دل می‌گذارد حتی بیندیشی فرزندت در آنجاست. همراه پسرم وارد پزشکی قانونی شدیم در حالی که چشم جز اشک چیزی نمی‌دید. هر دو از شدت ناراحتی بر سر می‌زدیم و در اتاقی که پر از پیکر مطهر شهدای بی گناه بود، به دنبال مریم می‌گشتیم.

هر لحظه آرزو می‌کردم، زمان از حرکت بایستد و به عقب برگردد. اما تقدیر بر این بود که چهره زیبای دخترم را غرق در خون و در حالی که یک پایش از بدن جدا شده بود، ببینم. هنوز از پای قطع شده مریم، خون می‌آمد و پایش را در گوشه‌ای یافتیم و در کنار بدن پاکش قرار دادیم.

مریم در دعاهای صادقانه اش شهادت را از درگاه الهی می‌طلبید و خداوند آرزوهای او را برآورده ساخت. سال‌هاست که مردم شهر اراک برای شهیده مریم رازی یادواره می‌گیرند و اسامی برخی مدارس راهم به یاد این شهیده نام گذاری کردند.

روایت بانوان مقاوم و شهید خراسان شمالی؛ از دزفول تا مکه

معلم و مادر شهیده

گلدسته رفتارش با بقیه متفاوت بود. دوستش گفته بود می‌خواهم مشهد بروم سوغاتی برائت چه بیاورم گفته بود رساله امام را می‌خواهم. نمونه یک بانوی مؤمن و مقید بود هم به درسش می‌رسید هم کمک احوال پدر و مادرش بود.

شهیده گلدسته محمدیان در ۵ دی سال ۱۳۳۶ در روستای دوین شهرستان شیروان، واقع در استان خراسان شمالی و در خانواده‌ای متوسط و مذهبی به دنیا آمد و تنها دختر خانواده بود. دوران کودکی را در روستا سپری کرد و تحصیلاتش را تا ششم ابتدایی در روستا ادامه داد. این دوران زندگانی او مصادف بود با حرکت‌های مردمی انقلاب که او نیز نقش کوچکی در آن ایفا نمود.

پدرش در بهداری روستای زوارم کار می‌کرد. برای ادامه تحصیل تنها دخترش در شهر، خانه‌ای را اجاره کرد. خانم محمدیان در دانشسرای تربیت معلم تحصیلاتش را به پایان رساند. سپس وارد آموزش و پرورش شد و تدریس در مدارس روستاهای هنامه و دوین در شهرستان شیروان را آغاز کرد. در همین دوران با پسرعمویش که در هوانیروز ارتش مشغول به خدمت بود، ازدواج کرد، پس از ازدواج به همراه همسرش به شهر دزفول منتقل و در همانجا نیز مشغول به خدمت شد.

چندی بعد صاحب دختری به نام سمیه شدند. زمان زیادی نگذشته بود که نیروهای بعث عراق، ناجوانمردانه شهرهای مختلف ایران را مورد حمله‌های هوایی قرار دادند. پدر یک شب مهمان گلدسته در دزفول می‌شود شب موقع خواب می‌بیند گلدسته لباس بیرون پوشیده می‌پرسد جایی می‌روی که گلدسته می‌گوید: باید آماده باشیم هر لحظه اینجا بمباران می‌شود اگر فردا صبح کسی خواست جنازه‌ام را بردارد حجاب باشم!

بالاخره در تاریخ ۴ آبان ۱۳۶۱ در بمباران شهرستان دزفول، خانم محمدیان به همراه همسر و تنها فرزندش و در حالی که فرزند نُه ماه نیز در شکم داشت، در بمباران رژیم بعثی به شهادت رسیدند. پیکر پاکشان در زادگاهشان به خاک سپرده شد. پدرش می‌گوید: شغل معلمی را دوست داشت و به این آرزوی خود نیز رسید. بعد از هر نماز به خواندن قرآن می‌پرداخت. بسیار متواضع و وقت شناس و صادق بود و به صله رحم اهمیت می‌داد و نماز و روزه‌هایش را ترک نمی‌کرد. او در شهر دزفول زیر توپ و تانک و موشک دشمن به وظیفه خویش عمل کرد و سرانجام به آخرین آرزویی که داشت، رسید.

شهیده سمیه محمدی مقدم

شهیده سمیه محمدی مقدم چهارم شهریور ۱۳۶۰، در شهرستان شیروان به دنیا آمد. پدرش حیدر و مادرش گلدسته نام داشتند. چهارم آبانماه سال ۶۱ در بمباران هوایی شهر دزفول به شهادت رسید. پدر و مادرش هم در آن بمباران به شهادت رسیدند.

روایت بانوان مقاوم و شهید خراسان شمالی؛ از دزفول تا مکه

همه فن حریف روستا

شهیده ندر آغا سلیمان دخت از آن دسته زنان بزرگ طایفه که فرد مورد اعتماد برای مشورت جوانان روستا برای انتخاب‌همسر بود. غسل و کفن اموات روستا راهم خودش و همسرش انجام می‌داند.

حواسش به همسایه‌ها دوست و آشنا هم بود. هم کنار همسرش کشاورزی و دامداری می‌کرد هم در دورهمی زنان روستا به آنان می‌گفت حتماً به درس بچه‌هایتان اهمیت دهید. ندر آغا سال ۱۲۸۷ در در روستای رباط شیروان به دنیا آمد او مادر شهید محمد عسکر عسکری بود و در تاریخ ۹ مرداد ۱۳۶۶ بر اثر ضرب و شتم در راهپیمایی برائت از مشرکین در عربستان به شهادت رسید. ندر آغا مؤمن و سخاوتمند بود در پی کارهای خیر و ثواب بود و با استفاده از داروهای گیاهی، بیماران روستا را مداوا می‌کرد.

خانواده وی حدود ده هکتار زمین دیم داشت و ندر آغا و همسرش همان زمین را می‌کاشتند و با هم درو می‌کردند و از کار بر روی آن زمین مخارج حج را تأمین کرد او زنی شجاع و نترس بود. در نهایت در راهپیمایی جمعه‌ی خونین شهر مکه به شهادت رسید.

روایت بانوان مقاوم و شهید خراسان شمالی؛ از دزفول تا مکه

شهیده لیلا قارداشی

لیلا قارداشی چهارم مرداد ۱۳۲۰، در روستای شرکانلو از توابع شهرستان شیروان به دنیا آمد. پدرش عباسعلی و مادرش صغری نام داشتند. تا پایان دوره متوسطه درس خواند و سپس ازدواج کرد. نهم مردادماه ۱۳۶۶، در پی جنایات آل سعود و کشتار حجاج در راهپیمایی برائت از مشرکین در مکه به شهادت رسید. مزار وی در گلزار شهدای زادگاهش واقع شده است.

نظرات کاربران

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط خبرگزاری در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.

نرخ ارز

عنوان عنوان قیمت قیمت تغییر تغییر نمودار نمودار
دلار خرید 24759 0 (0%)
یورو خرید 28235 0 (0%)
درهم خرید 6741 0 (0%)
دلار فروش 24984 0 (0%)
یورو فروش 28492 0 (0%)
درهم فروش 6803 0 (0%)
عنوان عنوان قیمت قیمت تغییر تغییر نمودار نمودار
دلار 285000 0.00 (0%)
یورو 300325 0.00 (0%)
درهم امارات 77604 0 (0%)
یوآن چین 41133 0 (0%)
لیر ترکیه 16977 0 (0%)
ﺗﻐﯿﯿﺮات ﺑﺎ ﻣﻮﻓﻘﯿﺖ اﻧﺠﺎم ﺷﺪ