احوال حج-۱۰/ عرفات، عرفه و وای ازپیشگوییهای حسینبنعلی
اقتصاد ایران: وارد صحرای عرفات میشوی، اتراق میکنی، ساکهایت را هم بردند و تو هستی و یک سجاده. شب میخوابی و فردا دعای عرفه و وای از دعای عرفه که انگار آقای ما، ارباب ما، حسین ابن علی علیهالسلام دارد پیشگویی میکند چیزهایی را.
به گزارش خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم، حامد عسگری، نویسنده کتاب "خال سیاه عربی" در ادامه روایت سفر حج و نگارش سفرنامهاش میگوید:
چرا خال سیاه عربی؟ دلیلش این بود که بر گونه محمدِ مصطفیِ ما، خالی بوده که بسیار زیباتر میکرده گونه محمد را. در روایات هم است که بر گونه حضرت حجت (ع) هم چنین خالی هست.
مهیبترین جای حج؛ تو محرم شدی در مثلاً مسجد شجره، غسل کردی، احرام را پوشیدی. اتوبوسها از شجره که راه میافتند همهاش این شکلیست که «شمس جمال امیرالمومنین صلوات» «شادی روح حضرت زهرا صلوات»، بعد این هیجان تخلیه میشود و آفتاب هم غروب کرده است. دو تکه پارچه سفید دورِ تو پیچیده است اما هنوز در دهان و گوشت پنبه نیست و میتوانی بگویی «لبَّیک اللّهمّ لبَّیک، لبَّیک لا شریک لک لبَّیک، إنّ الحمد و النّعمة لک و الملک، لا شریک لک لبَّیک».
وارد صحرای عرفات میشوی، اتراق میکنی، ساکهایت را هم بردند و تو هستی و یک سجاده. شب میخوابی و فردا دعای عرفه و وای از دعای عرفه که انگار آقای ما، ارباب ما، حسین ابن علی علیهالسلام دارد پیشگویی میکند چیزهایی را.
پیشگوییهایی که عین روضه است؛ گواهی میدهم به وحدانیتت با حلقومم، گواهی میدهم به بزرگیات با پرههای بینیام، گواهی میدهم به عظمتت با استخوانهای دندهام. و تو میگویی که چکار داشته میکرده این مرد؟ چه بر آدمهای آن دور و بر اتفاق افتاده که... خب آقا؛ قربون صدقه خدا رفتن هم روالی دارد، این پسر علی ابن ابیطالب چه میگوید؟
عرفات این شکلی است که خدا در مدینه میگوید، لباست را درآور، بعد وارد مکه میشوی، میگوید من دیگر مکه را هم میگذارم کنار و بیا در صحرای عرفات، بیا در منا. یعنی خود تَجَسُّد و خودِ آن سنگها را هم کنار میگذارد.
تو یک شب در مشعر وقوف داری؛ مشعر، بیابانی شبیه بیابانهای روبهروی فرودگاه امام است با همین ستونهای نور و دشت خدا و تعدادی مثلاً گله گله سرویس بهداشتی. خداوند میگوید بنده من؛ بیا اینجا بنشین و توقف کن، این کوه را میبینی؟ آفتاب که زد و تیغه خورشید افتاد روی این صخرهها، راه بیفت به سمت من، بیا به سمت منا؛ میخواهی بخوابی؟ بخواب، میخواهی منچبازی کنی؟ بازی کن. و تو هیچ وسایل پذیرایی هم نداری و حتی عموماً کاروانها موبایلها را هم تحویل میگیرند.
و تو هستی، یک سجاده و دو حوله و «لا اله الا الله»
عجیبترین قاب عمرم آنجاست؛ 500 هزار آدم را در نظر بگیر، در یک بیابانی کورسوی سایهروشن نور و نشستن روی سجاده. اینقدر تردد و سروصدا زیاد است که نمیشود بخوابی. انگار 500 هزار مرده با کفن از قبر درآمده و بالای قبر نشسته و منتظر هستند صور اسرافیل دمیده شود و راه بیفتند به سمت «چادرشهر منا».
تنگهای شبیه نعل اسب هست که جادهای از وسط آن میگذرد و حاجیان از میان آن عبور میکنند. و تو به جایی میرسی که یک دسته هزارتایی پرستو بالای سرت میچرخند؛ خواهناخواه یکی در گوشت میگوید «اینها ابابیل هستند» و این تنگه و دهانه همان جاییست که سپاه ابرهه زمینگیر شد و هنوز اولاد آن ابابیلهای سرنگونکننده سپاه کفر، هستند و آنجا به استقبالت میآیند.
انتهای پیام/