تا ابد جای داریوش در کنار ما خالی خواهد ماند
اقتصاد ایران: در سپیدهدمی که هنوز تهران درست و حسابی بیدار نشده، پیرمردی با کلاه نمدی و عصای چوبی از کوچهای باریک عبور میکند. او آرام راه میرود اما در نگاهش شوقی دیده میشود که انگار میخواهد هر لحظه روی صحنه برود.
برترینها - نیما نوربخش: در سپیدهدمی که هنوز تهران درست و حسابی بیدار نشده، پیرمردی با کلاه نمدی و عصای چوبی از کوچهای باریک عبور میکند. او آرام راه میرود اما در نگاهش شوقی دیده میشود که انگار میخواهد هر لحظه روی صحنه برود. کسی اگر نمیدانست، شاید فکر میکرد این پیرمرد فقط رهگذری ساده است اما ما میدانیم او داریوش اسدزاده بود؛ مردی که در نخستین روز از آذرماه سرد کرمانشاه به دنیا آمد؛ جایی که جغرافیای ایران، هنرمندی را در آغوش کشید که تقدیرش، روایتگر بخش بزرگی از تاریخ نمایش ایران بود.
پرده اول: کودکی در سایه افسانهها
میگویند اولینبار که صدای سوت قطار به گوشش رسید، به مادرش گفت: «این صدا مثل شروع نمایش است». بچهای هفتساله که هنوز معنای دقیق نمایش را نمیدانست اما در دلش میفهمید دنیا یک صحنه بزرگ است. داریوش در محله سنگلج تهران پا گرفت؛ جایی که خودش میگفت «همهچیزش شبیه یک صحنه نمایش بیپایان بود.» در نوجوانی وقتی برای اولینبار از پنجره کوچک تئاتر پارامونت نگاهش به صحنه افتاد، در دلش شعلهای روشن شد؛ شعلهای که تا پایان عمر خاموش نشد. آن صحنه، آن نورهای زرد، آن بوی پردههای مخملی، دقیقاً همان لحظهای بود که مسیر زندگیاش را تغییر داد. محله سنگلج برای او مدرسهای بود که در آن مردم قصه میبافتند، قهوهخانهدارها، شاهنامه میخواندند و بچهها هر غروب نقش قهرمانان دلخواهشان را بازی میکردند. داریوش همان روزها فهمید که آدم اگر قصهگو نباشد، زندگیاش رنگ میبازد.
پرده دوم: دلدادگی به صحنه تئاتر
سالها گذشت و جوانی با چشمهایی براق پا به تماشاخانه گذاشت. اولین نقشهایش کوچک و خام بودند اما او همانقدر جدی بازی میکرد که انگار قهرمان اصلی نمایش است. دوست قدیمیاش تعریف میکرد: «وقتی در بکاستیج قدم میزد، مثل کسی بود که در معبد راه میرود.» همین احترام مقدس به صحنه بود که باعث شد خیلی زود نامش بین گروههای تئاتر بپیچد. او اولین نفری بود که سر تمرین حاضر میشد و آخرین نفر هم سالن را ترک میکرد. خلاصه حکایت اسدزاده از همان بیست سالگی آغاز شد؛ آنگاه که جوانی سرزنده، صحنههای تئاتر نصر تهران را جولانگاه خود ساخت. او در کنار فعالیت در صحنه، به نویسندگی و کارگردانی نیز روی آورد. او میدانست که یک بازیگر موفق باید جهانبینی یک نویسنده و دقت یک کارگردان را داشته باشد.
پرده سوم: سینما، عشق دوم
ورودش به سینما مثل عبور از دریچهای دیگر بود. مردم از پشت پرده نقرهای، مردی را دیدند که چیزی از نجیبزادگی ذاتی در نگاهش داشت. اما یکی از برجستهترین ویژگیهایش، بازیهای سنجیدهاش بود. در مصاحبهای گفته بود: «بازیگری یعنی صداقت... یعنی اگر یک لحظه صداقت نداشته باشی، تماشاگر پشت میکند.» اسدزاده کم کم وارد سینما شد و با حضور در بیش از پنجاه فیلم، تصویری از سینمای پیش از انقلاب را به نمایش گذاشت؛ حتی در دهه 30 به آمریکا دعوت شد و آنجا فیلم بازی کرد. از نقشهای مثبت تا کاراکترهای خاکستری، او توانایی خود را در انطباق با ژانرهای مختلف اثبات کرد. هر بار که جوانی از او راهنمایی میخواست، استکانی چای برایش میریخت و میگفت: «بازیگر اگر انسان خوبی نباشد، بازیگر خوبی هم نمیشود.» این جمله برای خیلیها حکم وصیت را داشت.

پرده چهارم: هجرت و بازگشت به وطن
اما در مسیر حرفهای او همیشه یک سایه وجود داشت؛ سایه دوری از وطن. در سال ۱۳۵۵، ناگزیر از ترک دیار شد و ده سال در آمریکا زیست. این دهه برای هنرمندی که ریشه در فرهنگ اصیل ایرانی داشت، حکم تبعید را داشت. بازگشت در سال ۱۳۶۵ اما آغاز فصل جدیدی بود. او با کولهباری از تجربه اما با چشمانی که رد غربت بر آن سنگینی میکرد، به ایران بازگشت. شاهکار تلویزیونی او ورود به پروژههایی بود که بعدها به نمادهای فرهنگی تبدیل شدند. سریال خانه سبز (۱۳۷۵) سکوی پرتاب او به قلب خانههای ایرانی بود. اما نقش ماندگارتر، شاید بازی او در سریال «سمندون» بود. خانه قدیمیاش در تهران هم شبیه موزهای زنده شده بود؛ پوسترهای تئاترهایی که دیگر کسی حتی نامشان را نمیشناخت و دفترچههایی که در آنها نوشته بود: «تمرین، تمرین، تمرین... امروز باید بهتر از دیروز بازی کنم.»

پرده پنجم: آرزوی مرگ روی صحنه
زندگی اسدزاده، کتابی است قطور از فراز و نشیبهای تئاتر ملی، سینمای پیش از انقلاب، مهاجرت اجباری و بازگشتی باشکوه به قلب تپنده تلویزیون. اما زندگی همیشه نور پروژکتور نیست. گاهی سالنها تاریک میشوند. در سالهایی که تئاتر گاهی نفس میکشید و گاهی نمیکشید، اسدزاده ایستاد. بسیاری خانهنشین شدند اما او زیر لب میگفت: «اگر صحنه نباشد، من چه کنم؟» بارها در مصاحبههایش گفته بود که سختترین اوقاتش همان روزهایی بودند که نمیتوانست روی صحنه برود. در یکی از سختترین مقاطع زندگیاش زمانیکه بیماری و کهولت، توانش را کم کرده بود باز هم با لبخندی آرام میگفت: «من اگر روی صحنه بمیرم، راضیترم تا در خانه بنشینم و نفس بکشم.» این جمله برای اهل هنر مثل یک آینه است؛ آینهای که تعهد واقعی به هنر را بازتاب میدهد.
پرده ششم: پیرمرد تمام نشدنی تئاتر
با وجود افتخارات فراوان، وقتی در آخرین مصاحبههایش از او پرسیدند چه آرزویی دارد، گفت: «آرزو میکنم مردم بدانند عاشقشان بودم». همین جمله کافی است تا بدانیم چرا نامش در ذهن مردم ماندگار شد. در این میان کسب نشان درجه یک فرهنگ و هنر در سال ۱۳۹۱، فراتر از یک تقدیر دولتی، نمادی از پذیرش جامعه نسبت به جایگاه تاریخی او بود. وقتی خبر رفتنش منتشر شد، انگار در دل خیلیها چراغی کمنور شد. هنرمندی نوشته بود: «اسدزاده رفت اما صحنه هنوز جای خالیاش را نمیپذیرد» و دیگری در سوگش نوشت: «او مرد تمام نشدنی صحنه بود». آن روز، تهران کمی آرامتر شد و هر کس او را میشناخت در دلش میگفت: «استاد، پرده افتاد اما نمایش شما هنوز ادامه دارد».

پرده هفتم: وداع با آخرین بازمانده تئاتر نصر
پرونده زندگی این هنرمند زاده آذر در شهریور ۱۳۹۸ بسته شد. اگر بخواهیم او را در جملهای خلاصه کنیم، شاید این باشد: «مردی که با فروتنی زیست، با عشق کار کرد و با احترام از جهان رفت». مردی که تاریخ را بر پرده دید و سپس خود، تاریخ را نوشت. چه اینکه در دهه ۱۳۹۰ قلم به دست گرفت تا تاریخ شفاهی تئاتر را مکتوب کند. او که از آخرین بازماندگان دوران طلایی تئاتر نصر بود حالا میخواست روایتگر باشد؛ روایتی که هیچگاه در فیلمها نمیگنجید. او که در اواخر دولت احمدشاه قاجار به دنیا آمده بود در اواخر دولت حسن روحانی از دنیا رفت. حالا چه پرترهای زیباتر از اینکه او همچون چراغی قدیمی در کوچههای تهران بود؛ چراغی که نورش شاید نتابد اما گرمایش در دلها باقی میماند.

اکو ایران | ECO IRAN
ترکیه | Turkiye
آذربایجان| Azerbaijan
ترکمنستان|Turkmenistan
تاجیکستان|Tajikistan
قزاقستان |Kazakhstan
قرقیزستان |Kyrgyzstan
ازبکستان |Uzbekistan
افغانستان |Afghanistan
پاکستان | Pakistan
بانک مرکزی
بانک ملّی ایران
بانک ملّت
بانک تجارت
بانک صادرات ایران
بانک ایران زمین
بانک پاسارگاد
بانک آینده
بانک پارسیان
بانک اقتصادنوین
بانک دی
بانک خاورمیانه
بانک سامان
بانک سینا
بانک سرمایه
بانک کارآفرین
بانک گردشگری
بانک رسالت
بانک توسعه تعاون
بانک توسعه صادرات ایران
قرض الحسنه مهر ایران
بانک صنعت و معدن
بانک سپه
بانک مسکن
رفاه کارگران
پست بانک
بانک مشترک ایران و ونزوئلا
صندوق توسعه ملّی
مؤسسه ملل
بیمه مرکزی
بیمه توسعه
بیمه تجارت نو
ازکی
بیمه ایران
بیمه آسیا
بیمه البرز
بیمه دانا
بیمه معلم
بیمه پارسیان
بیمه سینا
بیمه رازی
بیمه سامان
بیمه دی
بیمه ملت
بیمه نوین
بیمه پاسارگاد
بیمه کوثر
بیمه ما
بیمه آرمان
بیمه تعاون
بیمه سرمد
بیمه اتکایی ایرانیان
بیمه امید
بیمه ایران میهن
بیمه متقابل کیش
بیمه آسماری
بیمه حکمت صبا
بیمه زندگی خاورمیانه
کارگزاری مفید
کارگزاری آگاه
کارگزاری کاریزما
کارگزاری مبین سرمایه