سرکار استوار، بازیگر قبل انقلاب را به زور از ایران فراری دادند
اقتصاد ایران: عبدالعلی همایون، همان «سرکار استوار» محبوب سینما و تلویزیون پیش از انقلاب، چهرهای بود که مردم او را با خندههای گرم و نقشهای صمیمیاش به یاد میآورند؛ اما پشت این محبوبیت، سرنوشتی تلخ پنهان بود.
برترینها_نیما نوربخش: عبدالعلی همایون، همان «سرکار استوار» محبوب سینما و تلویزیون پیش از انقلاب، چهرهای بود که مردم او را با خندههای گرم و نقشهای صمیمیاش به یاد میآورند؛ اما پشت این محبوبیت، سرنوشتی تلخ پنهان بود. او نه از سر میل، بلکه بهاجبار ۱۶ سال از وطن دور ماند؛ دورانی که خودش آن را «سالهای هدررفته» مینامید و تنها بیماری همسرش او را به کوچ ناخواسته واداشت. مردی که از دل تهران قدیم برخاست و در دل مردم جا گرفت، سرانجام پس از سالها دوری، به ایران بازگشت تا بگوید ریشههایش را نمیشود برید، حتی اگر روزگاری او را از خاکش رانده باشند.
آغاز قصه سرکار استوار از کوچههای تهران قدیم
در خیابانهای قدیمی تهران، جایی میان جدی و شوخی، هنوز صدای خندهای میپیچد که از دل رادیوهای ترانزیستوری و تلویزیونهای سیاه و سفید به گوش میرسد. صدای مردی با هیبت نظامی و سبیلهای آراسته که نقش استواری را بازی میکرد که پشت چهره آمرانهاش، قلبی از جنس طلا داشت. نامش عبدالعلی بود و نام خانوادگیاش همایون. مردی که میخنداند تا ما گریه نکنیم. مردی که بارها گفته بود: «اگر مردم صدای خندهام را میشناسند، یعنی کارم را درست انجام دادهام.» مردی که وقتی روی پرده ظاهر میشد، بیشتر از آنکه نقش بازی کند، زندگی میکرد. اما زندگی همایون آکنده از داستان بود؛ داستانی که از چهارسوی تهران قدیم آغاز شد و تا گنبد طلای امام رضا ادامه یافت. داستان مردی که معتقد بود بیش از یک بار در زندگی متولد شد.
از چهارراه حسنآباد تا قلب مردم
در تاریخ ایران، برخی آدمها نه به خاطر مقام و مدرکشان بلکه بهخاطر چهره انسانیشان زنده میمانند و عبدالعلی همایون هم یکی از آنهاست؛ او در چهارراه حسنآبادِ قدیم به دنیا آمد؛ جایی که آن روزها نه چهارراه بود نه میدان، بلکه قبرستانی بود خلوت در دل پایتخت شلوغ. اما در دل پسرک قصه ما، زندگی دیگری میجوشید. مجله توفیق که میرسید با ذوق و شوق ورق میزد و میخندید و رؤیا میبافت. همان روزها بود که اولین کک طنزنویسی به تنبانش افتاد. نخستین نوشتهای که برای توفیق فرستاد وقتی چاپ شد، به قول خودش «یک ذره پریدم هوا». نوجوانی که نمیدانست همین شوخیهای ساده، بعدها او را به جهان دیگری خواهد برد؛ جهانی که با هنر پرویز صیاد، «سرکار استوار» از دل نمایشنامههایش بیرون آمد و تبدیل به یکی از کاراکترهای ماندگار طنز ایران شد.

آرزویی که ۴۵ سال بعد برآورده شد
در هشتسالگی سفر مشهد قسمتش شد. سه شبانهروز طول کشید تا از تهران به قدمگاه برسند. همانجا بود که رو به گنبد طلایی حرم گفت: «خدایا یعنی دست منم به ضریح میرسه؟» خلاصه سالها گذشت. او بزرگ شد، کارمند مجلس شد، طنزنویس شد، آوازخوان شد، بازیگر تئاتر و سینما شد اما آن آرزو همچنان در دلش مانده بود. بیآنکه فکر کند روزی تحققش چقدر عجیب خواهد بود. از قضای روزگار 45 سال بعد بهعنوان معاون اراضی آستان قدس منصوب و ساکن مشهد شد. هر نیمهشب، پلههای پشت بام حرم را بالا میرفت تا مطمئن شود «خادم گنبد خوابش نبرده». میگفت: «به آرزویم رسیده بودم… وقتی خدام حرم را آب و جارو میکردند، منم مینشستم کنار ضریح و راحت زیارت میکردم.» اینها را که میگفت، چشمهایش برق میزد. گویی لحظهای واقعیتر از آن در زندگیاش وجود نداشت.
سرکار استوار؛ قهرمان کوچک مردم
عبدالعلی بازیگری را از تئاتر آغاز کرد، جایی که هنوز نور صحنه با دست تنظیم میشد و مخاطب در لحظه داورش بود. معتقد بود:«بازیگر باید زندگی کند تا باور شود» و شاید همین باور بود که نقشهایش را آنقدر واقعی میکرد. در این میان نقش سرکار استوار در سریالهای دهه ۴۰ و ۵۰، چنان با مردم درآمیخت که دیگر از زیر سایه آن درنیامد. در زمانهای که مردم دنبال قهرمانان بزرگ بودند، سرکار استوار تبدیل شد به قهرمان کوچک سینما و تلویزیون. ماموری که با پولیتیک پلیسیاش خلافکاران را به دام میانداخت و آرامش را به روستا میآورد. یکی از همکارانش در مصاحبهای گفته بود: «عبدالعلی لباس نقش را بعد از ضبط درمیآورد ولی حس آن نقش را هرگز» و تکیهکلامش «پولیتیک زدن» که تا آخر عمر هر کسی در خیابان میدیدش میگفت: «آقای همایون! پولیتیک نمیزنید؟»

مردی با دهها هنر؛ از خطاطی تا گرامافون
همایون فقط بازیگر نبود. خطاط بود، تذهیبکار بود، شیشهبُر بود، نویسنده بود. حتی پیش استاد امیرخانی خوشنویسی آموخت تا جایی که استاد به او گفته بود: «اگر در جوانی به تورم خورده بودی، از تو یک امیرخانی دیگر میساختم.» تازه دوبله هم میکرد و ستوننویس نشریات بود. حتی زمانی که ضبط صوت مفتولی هم نبود، صدایش در کوچه پسکوچههای تهران میپیچید و گم میشد؛ صداهایی که همیشه از ضبط نشدنشان افسوس میخورد. اما با همه این هنرها، هیچوقت مغرور نشد. خودش میگفت: «همه را دوست دارم. مطلقاً کینه ندارم. زود رفیق میشوم» اصلا همین رفاقت بود که در نگاهش موج میزد. یادگار دیگرش اینکه همراه با پرویز خطیبی، حمید قنبری، عزتالله انتظامی و جمشید شیبانی آثاری را در مایه بیات تهران با اشعار نورالله همایون و ابوالقاسم حالت خواند و روی صفحه گرامافون ضبط کرد.

کوچ ناخواسته؛ ۱۶ سال دور از وطن
انقلاب که شد ۱۶ سالی از ایران دور شد؛ دورانی که خودش میگفت: «عمرم هدر رفت… اگر بخاطر بیماری همسرم نبود نمیرفتم». همسرش همان دختری بود که در اولین تجربه بازیگری، رُل دختر مشهدی عباد را بازی کرد و بعدش بهخاطر ازدواج، تئاتر را کنار گذاشت و بعدتر در غربت از دنیا رفت.

بازگشت و تولدی دوباره در ۸۲ سالگی
اما بازگشتش به ایران اتفاقی تازه بود: حضور در فیلم «گلیخ» کیومرث پوراحمد. میگفت: «دوباره متولد شدم، در ۸۲ سالگی». دهه 80 مصاحبهای داشت در مجله نسیم هراز؛ آنجا نویسنده تعریف میکرد که همایون روزگاری دست به سیاهوسفید نمیزد اما وقتی همسرش بیمار شد و مسئولیت خانه بر دوشش افتاد، آشپز ماهری شد. بعدتر هم در مصاحبهای گفت که وقتی بازار تهران را برای خرید مایحتاج گز میکرد، مایعترین مواد را انتخاب میکرد و حلالترینشان را میخرید، نه از سر فخرفروشی بلکه از سر عشق به کار درست.
میراث همایون یک لبخند ماندگار بود
عبدالعلی همایون اگرچه سالهاست که از میان ما رفته اما همچنان در خاطر مردم زنده است. شاید به این دلیل که او تنها یک بازیگر نبود بلکه خاطرهای از تهران قدیم، صدایی از کوچهباغهای رادیو، خطی از مکتب میرخانی و انسانی از جنس خاک و نور بود. بعضی آدمها با مرگشان تمام نمیشوند چون بخشی از حافظه احساسی جامعه شدهاند؛ همایون هم از همانهاست. وقتی از او درباره محبوبیتش پرسیدند، لبخندی زد و با همان صدای خشدار مخصوصش گفت: «شاید مردم من را دوست دارند چون یاد خودشان میافتند.» او که در زمانه مهاجرت آرزو می کرد در غربت نمیرد، آخرش نیمه پاییز 1385 در حوالی 85 سالگی به آرزویش رسید. در تهران قاجاریه به دنیا آمد و در تهران جمهوری اسلامی از دنیا رفت. آهای سرکار استوارِ همیشگی، آن لبخند آکبندت هنوز برای بچههای قدیم، مرهم است.
اکو ایران | ECO IRAN
ترکیه | Turkiye
آذربایجان| Azerbaijan
ترکمنستان|Turkmenistan
تاجیکستان|Tajikistan
قزاقستان |Kazakhstan
قرقیزستان |Kyrgyzstan
ازبکستان |Uzbekistan
افغانستان |Afghanistan
پاکستان | Pakistan
بانک مرکزی
بانک ملّی ایران
بانک ملّت
بانک تجارت
بانک صادرات ایران
بانک ایران زمین
بانک پاسارگاد
بانک آینده
بانک پارسیان
بانک اقتصادنوین
بانک دی
بانک خاورمیانه
بانک سامان
بانک سینا
بانک سرمایه
بانک کارآفرین
بانک گردشگری
بانک رسالت
بانک توسعه تعاون
بانک توسعه صادرات ایران
قرض الحسنه مهر ایران
بانک صنعت و معدن
بانک سپه
بانک مسکن
رفاه کارگران
پست بانک
بانک مشترک ایران و ونزوئلا
صندوق توسعه ملّی
مؤسسه ملل
بیمه مرکزی
بیمه توسعه
بیمه تجارت نو
ازکی
بیمه ایران
بیمه آسیا
بیمه البرز
بیمه دانا
بیمه معلم
بیمه پارسیان
بیمه سینا
بیمه رازی
بیمه سامان
بیمه دی
بیمه ملت
بیمه نوین
بیمه پاسارگاد
بیمه کوثر
بیمه ما
بیمه آرمان
بیمه تعاون
بیمه سرمد
بیمه اتکایی ایرانیان
بیمه امید
بیمه ایران میهن
بیمه متقابل کیش
بیمه آسماری
بیمه حکمت صبا
بیمه زندگی خاورمیانه
کارگزاری مفید
کارگزاری آگاه
کارگزاری کاریزما
کارگزاری مبین سرمایه