خداحافظی تلخ بازیگر سریال زخم کاری با همسرش
اقتصاد ایران: کاظم هژیرآزاد بازیگر تئاترو سینما با انتشار یک پست غمانگیز با همسرش زویا امامی خداحافظی کرد.
برترینها: کاظم هژیرآزاد بازیگر تئاترو سینما با انتشار یک پست غمانگیز با همسرش زویا امامی خداحافظی کرد.
زویا امامی، بازیگر قدیمی تلویزیون، سینما و تئاتر پنجشنبهشب، ۱۵آبانماه بر اثر ایست قلبی درگذشت.
هژیرآزاد بازیگر سریال زخم کاری با انتشار قاب مشترک از خودش و همسرش نوشت:

چگونه میتوان تحمل کرد؟
آناهیتا، مبدأ دیدار ما بود.
پدرش دوست دیرینم بود و گفت:
«دخترم کلاس نقاشی می رفت و شاگردِ سَمیلا امیرابراهیمی بود، اما کلاسش بسته شد و دلش در خانه ماند.»
لبخند زدم و گفتم: «ما کلاسی داریم، به نام آناهیتا…»
و نام آناهیتا، رشتهی سرنوشت را میان ما گره زد.
پدرش گفت: «نمایشهای ابنسینا و هاییتی شما را دیدهایم.
امشب دخترم را تشویق میکنم بیاید. من نیز با کارهای اسکوئی آشنا هستم.»
زویا آمد؛
از مصطفی اسکوئی فن بازیگری آموخت و از مهدی فتحی رازِ بیان را.
قرار بود هاییتی دوباره بر صحنه جان بگیرد.
او «پولینا» شد و من «ژنرال لُکلِر»…
و در تمرینهای بیانجام، عشقِ خاموشی آغاز شد.
اما درِ آناهیتا را بستند، و ما ماندیم بیپناهِ صحنه.
روزی به دروغ به او گفتم:
«آناهیتا جلسه دارد، ساعت پنج، پارک لاله…»
دروغی شیرین برای دیداری راستین.
با دلی تپنده کنار در پارک ایستادم. آمد.
پرسید: «پس گروه کو؟»
گفتم: «خواهند آمد… من فقط زودتر رسیدهام.»
روی تختی نشستیم و از هر دری سخن رفت.
مدام میپرسید: «پس جلسه چه شد؟»
و من سرانجام گفتم:
«زویا… من به تو دروغ گفتم. این جلسه تنها برای توست.
دوستت دارم. میخواهم با تو ازدواج کنم…»
سه ساعتِ ناب گذشت.
بلهای نگفت، اما صدایش بوی رضایت میداد.
گفتم: «به پدر و مادرت بگو چه وقت برای خواستگاری بیایم.»
سر به زیر انداخت و آهسته گفت: «چشم… استاد.»
آن روز یقین کردم که از من خوشش آمده؛
جسارتِ دروغِ عاشقانهام را قهرمانانه دید.
تماسها ادامه یافت، تا روزی پدرش گفت: «بیایید برای خواستگاری.»
با دسته ای گل، من و پدر و مادرم به نیاوران رفتیم،
و در دوم اردیبهشت ۱۳۶۲، خانهی پدریام گواه پیمانمان شد.
با هم کار کردیم؛ در صحنه، در پرده، در قابِ تلویزیون.
اما تلویزیون عاشقِ او شد.
در سریالها و نمایشهای بسیار درخشید،
تا روزی با تهییه کننده ی «معمای شاه » علی لَدُنی اختلافی افتاد و زویا، تلویزیون را برای همیشه ترک گفت.
سال ۱۳۹۹، کرونا به خانهمان آمد.
ما واکسن زدیم، اما آرمان، پسر سیوششسالهام، هنوز نه.
یک هفته بعد، او رفت…
و ما ماندیم.
زویا شکست.
افسردگی بر او سایه انداخت، بعد پارکینسون آمد،
و تنِ او دیگر تاب نیاورد.
پانزدهم آبان ۱۴۰۴، از اجرای تئاتر برگشتم.
نیمی از پیکرش بر تخت بود و نیمی آویزان…
صحنهای که هیچکی تاب دیدنش را ندارد.
اورژانس آمد، پزشک آمد، و همان شب زویا رفت.
بیخداحافظی…
اکنون، من ماندهام بیهمدم، بیدلسوز.
او همیشه تا دمِ در بدرقهام میکرد،
و آن پنجشنبهی آخر نیز همینگونه بود.
در را بست و گفت: «خداحافظ
اکو ایران | ECO IRAN
ترکیه | Turkiye
آذربایجان| Azerbaijan
ترکمنستان|Turkmenistan
تاجیکستان|Tajikistan
قزاقستان |Kazakhstan
قرقیزستان |Kyrgyzstan
ازبکستان |Uzbekistan
افغانستان |Afghanistan
پاکستان | Pakistan
بانک مرکزی
بانک ملّی ایران
بانک ملّت
بانک تجارت
بانک صادرات ایران
بانک ایران زمین
بانک پاسارگاد
بانک آینده
بانک پارسیان
بانک اقتصادنوین
بانک دی
بانک خاورمیانه
بانک سامان
بانک سینا
بانک سرمایه
بانک کارآفرین
بانک گردشگری
بانک رسالت
بانک توسعه تعاون
بانک توسعه صادرات ایران
قرض الحسنه مهر ایران
بانک صنعت و معدن
بانک سپه
بانک مسکن
رفاه کارگران
پست بانک
بانک مشترک ایران و ونزوئلا
صندوق توسعه ملّی
مؤسسه ملل
بیمه مرکزی
بیمه توسعه
بیمه تجارت نو
ازکی
بیمه ایران
بیمه آسیا
بیمه البرز
بیمه دانا
بیمه معلم
بیمه پارسیان
بیمه سینا
بیمه رازی
بیمه سامان
بیمه دی
بیمه ملت
بیمه نوین
بیمه پاسارگاد
بیمه کوثر
بیمه ما
بیمه آرمان
بیمه تعاون
بیمه سرمد
بیمه اتکایی ایرانیان
بیمه امید
بیمه ایران میهن
بیمه متقابل کیش
بیمه آسماری
بیمه حکمت صبا
بیمه زندگی خاورمیانه
کارگزاری مفید
کارگزاری آگاه
کارگزاری کاریزما
کارگزاری مبین سرمایه