داستان سیدحسن نصرالله ـ 52|فراز و فرود شیعیان لبنان در تاریخ جبل عامل
اقتصاد ایران: خبرگزاری تسنیم در مجموعه مقالاتی به بازخوانی «زندگی و زمانه سیدحسن نصرالله» رهبر شهید و اسطورهای حزبالله لبنان و محور مقاومت میپردازد. در این قسمت، به «وضعیت شیعیان جبل عامل تا زمان تأسیس دولت لبنان» میپردازیم.
خبرگزاری تسنیم طی سلسلهیادداشتهایی به بازخوانی فراز و نشیب زندگی رهبران مقاومت اسلامی لبنان میپردازد. در همین راستا بازخوانی حیات سیدحسن نصرالله رهبر شهید و اسطورهای حزبالله لبنان و نقش وی در بالندگی محور مقاومت با عنوان «زندگی و زمانه سیدحسن نصرالله» در قالب مجموعه مقالاتی منتشر خواهد شد و اکنون قسمت پنجاه و دوم آن پیش روی شماست.
تاکنون چهار فصل در مورد شرایط زندگی شهید سیدحسن نصرالله منتشر شده است. فصل نخست به «دوران کودکی و نوجوانی» ایشان اختصاص داشت. علیرغم اهمیت موضوع، ما از این فصل به سرعت عبور کردیم تا به بحثهای بعدی بپردازیم. فصل دوم، «ریشهیابی علل شکلگیری جنگ داخلی لبنان» بود. هدف ما در این فصل چنین بود که ثابت کنیم اولاً جنگ لبنان پدیدهای خلع الساعه نبود و ثانیاً باید ریشههای شکلگیری آن را شناخت؛ زیرا این جنگ هم در روند تاریخی تجارب ملت لبنان نقش داشت و هم به صورت مستقیم باعث شکلگیری «مقاومت اسلامی لبنان» شد. ضمن اینکه حیات و سرنوشت سیدحسن نصرالله را نیز به صورت مستقیم تغییر داد. فصل سوم، «مرور مهمترین رویدادهای تاریخی تا وقوع جنگ داخلی لبنان» بود. در فصل سوم، به جای تمرکز بر ریشهها، به صورت خاص خود وقایع تاریخی منجر به شروع جنگ داخلی را مورد توجه قرار دادیم. فصل سوم را با ماجرای مهاجرت (معکوس) خانواده سیدحسن نصرالله به خاستگاه خانوادگی خود در حومه شهر «صور» خاتمه دادیم.
عکسی تاریخی از بندر «صور» در سال 1903 میلادی
علیرغم اینکه صور چهارمین پرجمعیتترین شهر لبنان است و بندر آن از حدود هزار سال قبل رونق داشته؛ اما از دوره ایوبیان به بعد – و مشخصاً دوره عثمانی - چنان تحت تبعیض و عقبماندگی قرار داشت که حتی تجار برای حمل بار فاقد ابزاری پیشرفتهتر از شتر بودند و بارهای سنگین بر روی دوش و گردن مردم عادی حمل میشد!
از قسمت سی و سوم وارد فصل چهارم شدیم که به «ورود سوریه به جنگ داخلی لبنان» اختصاص یافت. در بخشهای ابتدایی فصل چهارم، طی چند قسمت، فضای بیروت و جنگ داخلی لبنان بعد از بازگشت خانواده سیدحسن نصرالله به جنوب را مرور کردیم. این موارد، به صورت مستقیم در زندگی سیدحسن نصرالله نقش نداشت؛ اما در شکلگیری و بالندگی روح مقاومت در جامعه لبنان قطعا اثرگذار بوده است. در ادامه فصل چهارم بحث «ورود نظامی مستقیم سوریه به لبنان» مورد واکاوی قرار گرفت؛ رویدادی که بیتردید یکی از عوامل مؤثر در شکلگیری مقاومت اسلامی لبنان بود. در همان بستر، به رقابت استراتژیک سوریه و رژیم صهیونیستی در خاک لبنان، تأسیس میلیشیای «قوات» بهعنوان بزرگترین نیروی نیابتی اسرائیل و بالاخره پوستاندازی ساختار سیاسی- نظامی لبنان در دوگانه «الیاس–بشیر» پرداختیم. در پایان این فصل به نقطه عطف مهم تصادم این سه روند یعنی رویارویی مستقیم ارتش سوریه با قوات پرداختیم؛ ماجرایی که به «جنگ صد روزه» مشهور شده است.
اما اگر تاریخ را در آن دوره ورق بزنیم، خارج از فضای سه قطبی داخلی «جناح چپ» (جبهه وطنیه) و «جناح راست افراطی» (جبهه لبنانیه) و «جناح راست میانه» (مدرسه شهابی) و سهگانه خارجی «سازمان آزادیبخش فلسطین»، «رژیم صهیونیستی» و «حکومت بعث سوریه»، جامعه لبنان دارای یک ضلع بسیار مهم دیگر بود: «شیعیان»
«شیعیان لبنان» از قدیمیترین طوایف سرزمین لبنان بوده و بومیان این منطقه محسوب میشوند. از طرف دیگر، از نظر جمعیتی نیز بزرگترین یا دست کم یکی از بزرگترین طوائف لبنان به حساب میآمدند (و میآیند). با این حال، در هیچیک از سه دسته داخلی فوقالذکر نمیگنجیدند! طایفه شیعه، گرچه از نظر جمعیتی، طی تاریخ جبل عامل و جغرافیای فعلی کشور لبنان یک طایفه بسیار بزرگ به حساب میآمد؛ اما تا دهه شصت میلادی فاقد «تشخص» بالایی بود. اما در این دوره، کسی به میدان آمد که به شیعه تشخص بخشید و آن را به یکی از بزرگترین بازیگران عرصه سیاست و اجتماع لبنان تبدیل کرد. او کسی نبود جز «امام موسی صدر». ما در فصل پنجم این سلسلهیادداشت به بررسی سیر رشد شیعیان در جامعه لبنان تا زمان تأسیس «حزبالله» میپردازیم.
مقدمه
در قسمت پیشین، یعنی قسمت پنجاه و یکم این سلسلهیادداشت با عنوان «ابوذر غفاری؛ تجسم روح جمعی شیعیان لبنان»، بحث «امتناع گسست تاریخی» را تشریح کردیم و نوشتیم: «تحولها و خیزشهای نیمقرن گذشته ریشه در انباشت تجربهها، نهادها و وجدان جمعی شیعیان لبنان دارد. جنبشهای اجتماعی و سیاسیای که از عصر امام موسی صدر برآمدند، نه پدیدارهای ناگهانی که نتیجه تغییرات تدریجی در سطوح گوناگون زندگی اجتماعی شیعیان هستند.»
بر همین اساس، ما در این قسمت به بازخوانی تاریخ شیعیان جبل عامل و سرزمینی که امروز لبنان خوانده میشود، میپردازیم. در قسمت پیشین، تأکید کردیم که تردیدی نیست از دوره خلافت بنیعباس، طائفه شیعه در این جغرافیا زندگی کرده است. در این قسمت به صورت خاص، تاریخ لبنان از قرن چهارم تا زمان فروپاشی عثمانی و قیمومیت فرانسه را مرور خواهیم کرد.
روایت تاریخ شیعیان لبنان، داستانِ بقا، مقاومت فرهنگی، انزوای جغرافیایی و درخشش علمی است؛ روایتِ پیچیدهای که از پیوندهای نمادین با صحابه آغاز میشود، در دورههای خلافت و حکمرانی محلی فراز و فرود میپیماید، در دورانِ ایوبیان و ممالیک با سرکوب روبهرو میگردد و در عصر عثمانی پارادوکسی میان انزوای سیاسی و شکوفایی علمی را تجربه میکند تا در قرن نوزدهم با ساختارهای نوین اجتماعی و حاشیهنشینی سیاسی مواجه شود. تحلیلِ امروزین نشان میدهد که فهم کنشهای معاصر این جامعه بدون توجه به این لایههای تاریخی و روحِ جمعیِ تکوینیافته امکانپذیر نیست.
عصر زرین؛ از حمدانیان تا فاطمیان (قرون 4 تا 6 هجری)
قرن چهارم هجری را میتوان به حق، نقطه عطف و سرآغاز «عصر زرین» تشیع در منطقه شامات دانست. ظهور دو قدرت بزرگ شیعی، یکی در شمال شام و دیگری در مصر، فضایی بیسابقه برای رشد و بالندگی فرهنگی، اجتماعی و سیاسی شیعیان فراهم آورد.
نخست، «دولت حمدانیان» به مرکزیت حلب، که توسط خاندانی از شیعیان امامی تأسیس شد، به پناهگاهی برای ادبا، شعرا و علمای شیعه بدل گشت. دربار سیفالدوله حمدانی، محفل بزرگانی چون ابوالفرج اصفهانی، متنبی و فیلسوف بزرگ، ابونصر فارابی بود و فرهنگ شیعی در سایه حمایت آنان شکوفا شد. اگرچه مرکز حمدانیان در حلب بود، نفوذ فرهنگی و سیاسی آنان کل منطقه شام، از جمله سواحل لبنان را تحت تأثیر قرار داد.
با این حال، تأثیر شگرف و پایدارتر، از آنِ «خلافت فاطمیان» (909-1171 میلادی) بود. فاطمیان که از شیعیان اسماعیلی بودند، پس از تسخیر مصر و تأسیس قاهره، سیطره خود را بر تمامی منطقه شام، از جمله لبنان، گستراندند. سیاست مذهبی فاطمیان، با وجود ترویج مذهب اسماعیلی به عنوان مذهب رسمی، مبتنی بر نوعی تسامح و کثرتگرایی مهار شده بود. آنان به جوامع شیعه امامی (دوازده امامی)، سنی و مسیحی اجازه دادند تا در قلمروشان به حیات خود ادامه دهند. در این دوره، شهرهای ساحلی لبنان چون «صور» و «طرابلس» به مراکز مهم تجاری، علمی و فرهنگی بدل شدند. جغرافیدانان و سیاحان نامداری چون «المقدسی» در کتاب «أحسن التقاسیم فی معرفة الأقالیم» و «ناصرخسرو قبادیانی» در «سفرنامه» خود، شهادتهای روشنی از غلبه جمعیت شیعه در این شهرها ارائه دادهاند. ناصرخسرو در توصیف شهر صور در سال 438 ه.ق (1047 م) مینویسد: «شهری است بر کنار دریا... و اکثر مردم آنجا شیعه باشند».
در همین عصر، طرابلس شاهد ظهور یک دولت محلی شیعه امامی به نام «بنو عمار» بود. این خاندان توانستند با استفاده از ضعف قدرت مرکزی فاطمیان، یک امارت نیمهمستقل تأسیس کنند و شهر طرابلس را به یک «دارالعلم» و مرکزی برای کتابت و دانش بدل سازند. کتابخانه عظیم آنان، «خزانة الکتب»، شهرتی جهانی داشت و مأمن علمای شیعه از سراسر منطقه بود. این دوران شکوه و استقلال نسبی، با یورش نخستین موج جنگهای صلیبی و سقوط طرابلس در سال 1109 میلادی به دست «ریمون دو سنژیل» (Raymond de Saint-Gilles)، به طرزی فاجعهبار به پایان رسید و کتابخانه بینظیر آن در آتش جهل و تعصب صلیبیون سوخت.
دوران محنت؛ صلیبیون، ایوبیان و ممالیک (قرون 6 تا 10 هجری)
سقوط فاطمیان و ظهور قدرتهای جدید سنیمذهب، سرآغاز دورانی طولانی از محنت و سرکوب برای شیعیان شام بود. این دوره با سه موج پیاپی همراه بود: صلیبیون، ایوبیان و ممالیک.
حضور «صلیبیون» در منطقه، اگرچه مستقیماً معطوف به جنگ با مسلمانان به طور کلی بود، اما با برهم زدن ساختارهای سیاسی و اجتماعی پیشین، جوامع شیعه را که پشتیبان اصلی خود (فاطمیون) را از دست داده بودند، در موقعیتی آسیبپذیر قرار داد. آنان میان چکّش صلیبیون و سندان قدرتهای نوظهور سنی گرفتار شده بودند.
با ظهور «صلاحالدین ایوبی» و تأسیس «سلسله ایوبیان»، دورانی از سرکوبی خشن و نظاممند علیه تشیع آغاز شد. چهره صلاحالدین، که در تاریخنگاری عامه اهل سنت به عنوان قهرمان آزادسازی قدس ستوده میشود، در تاریخنگاری شیعی تصویری به مراتب تیرهتر دارد. چنانکه مورخین معاصر شیعه لبنان، همچون «سید حسن الامین» - در اثر جامع خود «دائرة المعارف الشیعیة» - و «علامه محمدجواد مغنیه» در تحلیلهای تاریخی خود به تفصیل بیان داشتهاند، صلاحالدین پس از برچیدن خلافت فاطمی در مصر، یک پروژه تمامعیار «سرکوب سراسری شیعیان» را به راه انداخت. او نهادهای علمی و فرهنگی فاطمیان، از جمله دانشگاه الازهر به عنوان مرکز ترویج تشیع را تعطیل کرد، قضات شیعه را عزل نمود، و با تعصبی شدید، فقه شافعی و کلام اشعری را به عنوان تنها قرائت رسمی اسلام بر کل قلمرو خود، از مصر تا شام، تحمیل کرد. این سیاستها، ضربهای مهلک بر پیکر جامعه شیعه وارد آورد و آنان را از مراکز قدرت و نفوذ به حاشیههای دورافتاده راند.
اوج فشار و خشونت نظاممند اما در «عصر ممالیک» (1250-1516 میلادی) رقم خورد. دولت ممالیک، که خاستگاهی نظامی داشت و خود را مدافع اسلام سنی در برابر تهدیدات مغولان و بقایای صلیبیون میدید، هرگونه دگراندیشی مذهبی را به مثابه تهدیدی امنیتی تلقی میکرد. در این میان، فتاوای «ابن تیمیه» که شیعیان را «رافضی»، «اهل بدعت» و حتی خطری بزرگتر از یهود و نصاری برای اسلام میدانست، مبنای ایدئولوژیک و مشروعیتبخش خونینترین سرکوبها قرار گرفت.
ممالیک بر اساس همین فتاوا، چندین لشکرکشی ویرانگر را علیه مراکز تجمع شیعیان در لبنان ترتیب دادند. مشهورترین این حملات، لشکرکشیهای سالهای 1291 و 1305 میلادی به منطقه کوهستانی و صعبالعبور «کسروان» بود که در آن زمان، یکی از کانونهای اصلی تشیع به شمار میرفت. ابن تیمیه شخصاً در لشکرکشی دوم شرکت جست. این حملات به قتلعام گسترده، به اسارت گرفتن زنان و کودکان، و ویرانی کامل روستاها و مراکز شیعی منجر شد. این فاجعه تاریخی چنان عمیق بود که سیمای دموگرافیک منطقه کسروان را برای همیشه دگرگون ساخت و این منطقه به تدریج به یکی از مراکز اصلی مسیحیان مارونی بدل شد.
در این دوره، شیعیان عملاً از صحنه جغرافیای شام حذف شده و صرفاً در برخی مناطق صعبالعبور کوهستانی دوام آوردند. به عنوان نمونه در حومه شمال سوریه فعلی، شیعیان حلب به روستاهای «نبل» و «الزهرا» و شیعیان ادلب به «فوعه» و «کفریا» پناه بردند و مراوداتشان با جامعه به حداقل ممکن رسید.
پیامدهای این سرکوبها ویرانگر بود که ما در ادامه به سه مورد از آنها اشاره میکنیم:
مهاجرت و انزوا: بازماندگان این حملات، به مناطق دورافتادهتر و امنتر مانند اعماق جبل عامل و منطقه هرمل در دره بقاع پناه بردند و عملاً از صحنه سیاسی و اجتماعی منطقه حذف شدند.
تغییر مذهب اجباری: بسیاری برای حفظ جان و اموال خود، به اجبار یا از روی مصلحت، به مذهب تسنن گرویدند.
نهادینهشدن تقیه: اصل «تقیه» یا کتمان عقیده در شرایط خطر، که یک اصل فقهی شیعی است، به یک راهبرد حیاتی برای بقای فردی و جمعی تبدیل شد و به تعمیق انزوای جامعه شیعه انجامید.
بقای فرهنگی در عصر عثمانی (از 1516 تا قرن 19)
ورود «امپراتوری عثمانی» به شام در سال 1516 میلادی، آغازگر دورهای چهارصد ساله از حاکمیت سنیمذهب دیگری بود. سیاست رسمی عثمانیها، که درگیر یک رقابت ژئوپلیتیک و ایدئولوژیک عظیم با «دولت شیعی صفوی» در ایران بودند، مبتنی بر خصومت شدید با تشیع بود. شیعیان قلمرو عثمانی، از جمله شیعیان لبنان، همواره به چشم یک «ستون پنجم» بالقوه برای صفویان نگریسته میشدند. این نگاه بدبینانه، به ویژه در دوران سلاطین قدرتمندی چون سلیم اول و سلیمان قانونی، به اعمال فشارهای مضاعف میانجامید.
با این حال، ساختار اداری امپراتوری عثمانی، که مبتنی بر تمرکززدایی نسبی و واگذاری امور محلی به خاندانهای با نفوذ بود، فضایی پارادوکسیکال برای شیعیان لبنان ایجاد کرد. دولت مرکزی عثمانی، مناطق کوهستانی و کمدرآمدی چون «جبل عامل» و «بقاع» را از طریق «خاندانهای الیگارشیک محلی» (Local Notables) اداره میکرد که به عنوان «ملتزم» یا جمعآوریکننده مالیات عمل میکردند. در این میان، برخی خاندانهای شیعه مانند «آل حرفوش» در بعلبک و «آل علی الصغیر» در جبل عامل توانستند به قدرت رسیده و ضمن تضمین جریان مالیات به استانبول، نوعی حاکمیت خودمختار محلی ایجاد کنند.
در بطن همین انزوای سیاسی و فقر اقتصادی، شگفتانگیزترین پدیده تاریخ تشیع لبنان رخ داد: «رنسانس علمی جبل عامل». در قرون دهم تا دوازدهم هجری، این منطقه دورافتاده به یکی از بزرگترین مراکز فقهی و علمی جهان تشیع بدل شد. اما نکتهای که عمق فاجعه دگرگونی جمعیتی را آشکار میسازد، خاستگاه بسیاری از این نوابغ است. یک شاهد تراژیک بر این دگرگونیها، سرنوشت شهر «جزّین» و مناطق اطراف آن است.
این منطقه که امروزه به عنوان یکی از مراکز اصلی مسیحیان مارونی شناخته میشود، در آن اعصار یکی از مهمترین پایگاههای علمی تشیع بود. دو تن از بزرگترین فقهای تاریخ تشیع که به «شهیدین» مشهورند، هر دو از این منطقه برخاستند: «شهید اول، شمسالدین محمد بن مکی العاملی الجزینی» (مقتول به سال 786 ه.ق)، و «شهید ثانی، زینالدین بن علی العاملی الجُبَعی» (مقتول به سال 966 ه.ق). این واقعیت که زادگاه و محل تدریس این دو اسطوره فقه شیعه، امروز تقریباً به کلی خالی از جمعیت شیعه است، خود به تنهایی گویای حجم فشارهای بیامان و تغییرات دموگرافیکی است که در دورههای بعد، بهویژه در عصر عثمانی، بر این منطقه تحمیل شد.
این پدیده «تغییر کیش برای بقا»، به ظهور یک آنومالی اجتماعی-تاریخی (Socio-historical anomaly) منحصر به فرد و شگفتانگیز در جنوب لبنان انجامید: وجود سادات مسیحی». در برخی از روستاهای جنوب، بهویژه در همین منطقه جزین، خانوادههایی زندگی میکنند که از نظر تبارشناسی، «سید» و از نسل نبی مکرم اسلام بوده، اما از نظر مذهبی، قرنهاست که مسیحی (غالباً مارونی یا ملکاتیت) هستند.
علت این پدیده آن است که در دوران اوج فشار و تعقیب شیعیان، سادات به دلیل جایگاه رهبری و نمادین خود، اهداف اصلی سرکوب بودند. برای این خانوادهها، تغییر مذهب به مسیحیت، که تحت حمایت کنسولگریهای اروپایی (بهویژه فرانسه) قرار داشتند، راهی مؤثرتر برای حفظ جان و بقای نسلشان بود تا گرویدن به مذهب تسنن که همچنان آنان را در دایره قدرت حاکم آسیبپذیر نگاه میداشت. وجود اسامیای چون «سید جوزف هاشم» در این مناطق، فسیل زندهای از تاریخ پر درد و رنج شیعیان در این دیار است.
قرن نوزدهم؛ عصر تحولات و تشدید حاشیهنشینی
قرن نوزدهم میلادی، برای منطقه شامات و لبنان، قرن اصلاحات عثمانی (تنظیمات)، دخالت فزاینده قدرتهای اروپایی و بازآرایی ساختارهای اجتماعی بود. اما جامعه شیعه، عمدتاً از مزایای این تحولات بیبهره ماند و انزوای آن عمیقتر شد.
یکی از تأثیرگذارترین اقدامات این دوره، «قانون اراضی عثمانی» در سال 1858 بود. این قانون که با هدف مدرنسازی و ثبت مالکیت تدوین شده بود، در عمل به تضعیف مالکیت اشتراکی روستایی (مشاع) و تمرکز مالکیت زمین در دستان تعداد انگشتشماری از خاندانهای قدرتمند منجر شد. این فرآیند، به پیدایش و تحکیم طبقهای از زمینداران بزرگ و اشراف سیاسی موسوم به «الزعماء» انجامید.
این زعما، که اغلب از همان خاندانهای ملتزم پیشین بودند، با تملک قانونی اراضی وسیع، دهقانان شیعه را به رعایای وابسته به خود بدل کردند. ساختاری فئودالی (Feudal-like structure) شکل گرفت که در آن، زعیم (مفرد زعماء) مالک زمین، کارفرما، حامی سیاسی و داور محلی بود و در ازای آن، وفاداری مطلق سیاسی و اجتماعی رعایای خود را طلب میکرد. خاندانهایی چون «آل الاسعد» در جنوب، «آل حماده» در بقاع، «آل الزین» در نبطیه و «آل الخلیل» در صور، به ستونهای اصلی این ساختار قدرت تبدیل شدند.
در همین قرن که به «عصر کنسولگریها» نیز شهرت دارد، دیگر طوایف لبنان ارتباطات خارجی خود را مستحکم کردند: مارونیها تحت حمایت فرانسه، دروزها تحت حمایت بریتانیا، و ارتدوکسها تحت حمایت روسیه قرار گرفتند. اهل سنت نیز به امپراتوری عثمانی به عنوان حامی خود مینگریستند. در این میان، شیعیان تنها گروهی بودند که از هرگونه حمایت خارجی مؤثر محروم بودند. دولت قاجار در ایران، به عنوان یک قدرت شیعی، علاقمندیهایی نشان میداد، اما به دلیل ضعف و دوری جغرافیایی، نفوذ عملی چندانی در لبنان نداشت.
نقطه اوج این انزوای سیاسی، تأسیس «متصرفیه جبل لبنان» در سال 1861 بود. این واحد سیاسی نیمهخودمختار، که پس از جنگ داخلی 1860 میان دروزها و مارونیها و با فشار قدرتهای اروپایی ایجاد شد، بر اساس یک نظام طایفهای دقیق طراحی شده بود که قدرت را میان مسیحیان و دروزها تقسیم میکرد. مناطق اصلی شیعهنشین، یعنی جبل عامل و بقاع، عامدانه از مرزهای این متصرفیه خارج نگاه داشته شدند و شیعیان هیچ جایگاهی در ساختار قدرت آن نداشتند. این اقدام، حاشیهنشینی سیاسی آنان را رسمیت بخشید و آنها را از کانون تحولات اقتصادی و فرهنگی که در جبل لبنانِ تحت نفوذ اروپا در جریان بود، دور نگاه داشت.
جمعبندی
با توجه به توضیحات فوق، جامعه شیعه لبنان در حالی وارد قرن بیستم شد که میراثی پیچیده از تاریخ را بر دوش میکشید. آنان از نظر جغرافیایی در مناطق پیرامونی و توسعهنیافته جنوب و بقاع متمرکز بودند؛ از نظر اقتصادی، عمدتاً جامعهای روستایی و وابسته به طبقه زمیندار زعما بودند؛ از نظر سیاسی، فاقد هرگونه نفوذ در ساختارهای قدرت مرکزی و محروم از حمایت خارجی بودند؛ و از نظر اجتماعی، در انزوایی عمیق نسبت به دیگر طوایف که به سرعت در حال مدرن شدن بودند، به سر میبردند.
با این حال، همین جامعه در حاشیه مانده، حافظ یک سنت علمی غنی، یک هویت تاریخی ریشهدار و یک حس قوی از انسجام درونی بود. این میراث دوگانه فقر و غنا، ضعف و قدرت، انزوا و اصالت، سرنوشت آنان را در قرن بیستم و در بطن دولت جدید «لبنان بزرگ» که پس از جنگ جهانی اول تأسیس شد، رقم زد.
انتهای پیام/