چرا کسی از نمایشخانگی نمیپرسد؟/ ابتذال، هزینههای میلیاردی و سکوت مخاطبان
اقتصاد ایران: تلویزیون با محدودیتها سریالهایی چون «پایتخت» و «نونخ» را موفق کرده، اما نمایشخانگی با هزینههای میلیاردی و سلبریتیهای متعدد هنوز نتوانسته در حوزه کمدی و طنز نمونهای ماندگار و درخور توجه برای مخاطب ارائه دهد.
به گزارش خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم، نمایشخانگی با وعدهای جذاب وارد عرصه تولیدات تصویری ایران شد؛ بستری آزادتر و متنوعتر که میتوانست خلأهای تلویزیون را جبران کند و با روایتهایی تازه و خلاقانه، مخاطب را پای پلتفرمها نگه دارد. در این مسیر، برخی آثار موفق شدهاند مخاطب را با داستانهای نو، تولیدات باکیفیت و تجربههای متفاوت همراه کنند و نشان دهند که نمایش خانگی پتانسیل بالایی برای ارائه روایتهای ماندگار دارد.
با این حال، تجربه چند سال اخیر نشان میدهد که بخش قابل توجهی از تولیدات، با وجود بودجههای میلیاردی و تبلیغات گسترده، نتوانستهاند جایگاه درخوری در ذهن و دل مخاطب پیدا کنند. ریتم کند، تکرار کلیشهها، تمرکز بر شوکهای مقطعی یا طنز دمدستی، گاهی باعث شده کیفیت محتوا قربانی هیاهوی رسانهای شود. از سوی دیگر، مخاطب امروز که برای دسترسی به این پلتفرمها هزینه پرداخت میکند، انتظار دارد با آثار ارزشمند و قابل تامل روبهرو شود؛ توقعی که بعضاً برآورده نشده است.
با توجه به این دو جنبه، پرسش جدی این است که چگونه میتوان تعادلی میان آزادی خلاقانه و احترام به مخاطب برقرار کرد؛ چگونه میتوان هم از ظرفیتهای نمایش خانگی برای روایتهای نو بهره برد و هم از افتادن در دام تبلیغات پرزرقوبرق و محتواهای سطحی پرهیز کرد؟ به نظر میرسد رسیدن به این تعادل، کلید موفقیت واقعی این عرصه خواهد بود.
در عین حال البته این اعتراض هم وجود دارد که چرا کسی از مدیران و سازندگان نمایش خانگی نمیپرسد این همه هزینه، حاشیه و تبلیغ برای چه نتیجهای صرف میشود؟
شفرونی؛ ابتذال به نام طنز
شروع پخش «شفرونی» از فیلیمو بار دیگر جنجال به پا کرد. برنامهای که قرار بود سرگرمکننده و متفاوت باشد، خیلی زود به ابتذال فرهنگی رسید. دیالوگهای سطحی نعیمه نظامدوست، رفتارهای معذبکننده با جواد خیابانی و شوخیهای جنسیتی بیربط، بهجای طنز خلاقانه، تنها حیا و ارزشهای فرهنگی را به سخره گرفت.
مشکل اصلی «شفرونی» این است که بهدنبال خنداندن به هر قیمتی است؛ حتی اگر این خنده بر پایه بیاحترامی، تحقیر یا هنجارشکنی بنا شود. طنزی که بدون پژوهش، بدون شناخت عمیق از سنت کمدی ایرانی و بدون ایدهپردازی نو شکل بگیرد، بهجای خلق لحظات شیرین، به سمت ابتذال میرود. بیتوجهی به ریشههای غنی طنز در ادبیات و فرهنگ ایران، باعث شده این برنامه بهجای نوآوری، تنها تقلیدی سطحی از شوخیهای دمدستی و لحظهای باشد.
از یاد رفته؛ دیالوگهای ناهنجار و درامِ گمشده
سریال «از یاد رفته» هم بارها بهدلیل دیالوگهای بیپایه و الفاظ ناهنجار، بهویژه در شخصیت «نوشین» با بازی آزیتا حاجیان یا دیالوگهای منزجرکننده حمیدرضا آذرنگ، با اعتراض مخاطبان روبهرو شد. کِشدار بودن روایت و ضعف شخصیتپردازی این انتقادها را جدیتر کرده است.
هرچند در یکیدو قسمت شاهد اتفاقات عجیب و نسبتاً منحصربهفرد بودیم، اما در کلیت سریال چیزی جز تکرار مکرر رخ نداد؛ ریتم کند، ناسزاهای فراوان، صحنههای عرقخوری و سیگار کشیدن بیشازحد، و بازیها و روابطی خارج از عرف که بیشتر در شبکه نمایش خانگی به یک کلیشه تبدیل شده است. گویی سازندگان تصور میکنند درام تنها با این ابزارها معنا پیدا میکند و از روایت قصهی واقعی غافل ماندهاند.
برزو نیکنژاد و همکارانش تلاش کردهاند داستانی را پیش ببرند، اما این تلاش اغلب در دل انبوهی از ناهنجاریها و حاشیهها گم میشود. ترس اصلی اینجاست که مبادا همانند تجربه قبلی نیکنژاد در «مرداب» ــ که بهعنوان یک کار اجتماعی جدی شروع شد اما به پایانی ناامیدکننده ختم شدــ باز هم شاهد فروپاشی روایت باشیم؛ مثلاً در جایی که شخصیت اصلی همهچیز را با یک قتل عام یا شوک سطحی به پایان ببرد.
امید میرود در قسمتهای بعدی، بهجای انباشتن صحنههای استعمال دخانیات و دیالوگهای پر از فحش و ناسزا در یکیدو قسمت آخر، شاهد گرهگشایی و پیشرفت واقعی داستان باشیم؛ اتفاقی که اگر رخ ندهد، «از یاد رفته» بیش از پیش، بهعنوان نماینده ابتذال نمایشی در ذهن مخاطبان باقی خواهد ماند.
محکوم؛ خشونت بیمنطق
در «محکوم» حجم بالای خشونت غیرضروری نهتنها مخاطب را آزار میدهد بلکه بهنظر میرسد عامدانه برای شوکه کردن تماشاگر به کار گرفته شده است. صحنههای قتل، ضربوشتم، شکنجه و رفتارهای افسارگسیختهای که یکی پس از دیگری در سریال تکرار میشوند، بیشتر از آنکه در خدمت روایت باشند، همچون ابزاری برای تحریک لحظهای هیجان مخاطب به کار میروند.
علیرغم برخی اتفاقات و موقعیتهای داستانی که میتوانستند به شکل طبیعی زمینهساز درام شوند، افراط در نمایش این خشونتها سبب شده قصه بارها از ریتم بیفتد و خط اصلی روایت زیر آوار صحنههای بیمنطق و اغراقآمیز گم شود. همین مسئله باعث میشود شخصیتها فرصت کافی برای پرداخت و عمق یافتن نداشته باشند؛ چون هر بار که قرار است درام شکل بگیرد، ناگهان یک اتفاق خشن یا صحنهای شوکآور همهچیز را به هم میریزد.
احساس غالب این است که سریال بیش از آنکه به فکر ساخت یک درام منسجم باشد، به دنبال ایجاد شوک و هیجان مقطعی است؛ هیجانی که نهتنها ماندگار نیست، بلکه به مرور به تکرار و دلزدگی منجر میشود. در نتیجه، «محکوم» به جای خلق تعلیق و درامی پرکشش، در چرخهای از خشونت بیمنطق گرفتار شده و این خطر جدی وجود دارد که اصل داستان در پس این افراط و اغراقها کاملاً گم شود.
شغال؛ قصهای کُند و بیحادثه
«شغال» با سروصدای فراوان شروع شد اما خیلی زود به دام ریتم کند و رخدادهای پراکنده افتاد. قسمت اول سریال با همان سکانس بحثبرانگیز تجاوز به آوا شوک اولیهای به مخاطب وارد کرد، اما پس از آن ماجراها عملاً بدون گرهافکنی جدی و پیشرفت دراماتیک ادامه پیدا کرد. تنها در قسمتهای اخیر یک سکانس آتشسوزی توانست برای چند دقیقه مخاطب را میخکوب کند، اما این نیز بیشتر بهعنوان حادثهای مقطعی عمل کرد تا محرکی برای روایت اصلی.
درامپردازی بهرنگ توفیقی برخلاف انتظار، نتوانسته این موقعیتها را به مسیری پرکشش هدایت کند. خط قصه بارها از حرکت بازمیایستد و به جای تعلیق و کشش، بیننده با سکون و تکرار مواجه میشود. از سوی دیگر، بازیها نیز چیزی به جذابیت سریال اضافه نکردهاند؛ از مهدی سلطانی و کامبیز دیرباز گرفته تا دیگر بازیگران، شاهد نقشآفرینیهایی تکراری و بدون غافلگیری هستیم. بازیگر نقش آوا هم با اجرای مصنوعی و کمعمق، نهتنها نتوانسته همدلی مخاطب را برانگیزد، بلکه ضعف انتخاب بازیگر از سوی توفیقی را آشکار کرده است.
این در حالی است که کارگردان پیشتر با سریال «افرا» در تلویزیون نشان داده بود میتواند روایتی اجتماعی و پرتعلیق را با جذابیت بیشتری پیش ببرد. اما در «شغال» نه خبری از همان کشش داستانی هست و نه از پرداخت دقیق شخصیتها؛ تنها صحنههای مقطعی و حادثههای زودگذر باقی ماندهاند که در نهایت نمیتوانند ضعف درام را پنهان کنند.
سووشون؛ تبلیغ بهجای هنر
اقتباس پر سر و صدای «سووشون» بهجای آنکه یک تجربه هنری ماندگار باشد، بیشتر به یک حرکت تبلیغاتی شباهت پیدا کرد. ماجرا از همان پیش از پخش آغاز شد؛ جایی که نرگس آبیار، تهیهکننده و برخی از عوامل با شعار «سانسور، سانسور» و فریادهایی از این جنس، تلاش کردند حاشیهای رسانهای ایجاد کنند و توجه افکار عمومی را به سمت سریال جلب نمایند. حتی در زمان عرضه روی پلتفرم، به عمد برخی صحنههای عجیب و خارج از عرف باقی ماند تا همان قسمت نخست کار با فیلتر شدن نماوا و توقف موقت سریال گره بخورد و از این رهگذر موج تبلیغی تازهای به راه بیفتد.
اما مشکل اصلی اینجاست که پس از تمام این جنجالها، «سووشون» هیچ دستاوردی جدی برای مخاطب نداشت. نه قصه و روایت توانست به عمق رمان سیمین دانشور نزدیک شود، نه شخصیتپردازی و کارگردانی چیزی به یادماندنی خلق کردند. حالا پرسش جدی این است: اگر قرار باشد هر اقتباس ادبی صرفاً با پرچم «سانسور» به میدان بیاید اما در نهایت محتوای ضعیف و کمرمقی ارائه دهد، آیا این رویکرد جز بیاعتماد کردن مخاطب نتیجه دیگری دارد؟
تجربه نشان داده است که اگر یک سریال یا فیلم اقتباسی حرفی برای گفتن داشته باشد، حتی اگر محدودیت و ممیزی هم بر آن اعمال شود، رسانهها و افکار عمومی از آن حمایت خواهند کرد. نمونههای موفقی در سینما، تلویزیون و حتی نمایش خانگی بودهاند که اقتباسشان چنان قوی و اثرگذار بود که در مواردی حتی جای کتاب را برای نسل تازه پر کردند. اما در مورد «سووشون» نه تنها این اتفاق نیفتاد، بلکه خطر دیگری نیز وجود دارد: مخاطب با تردید و وسواس بیشتری به سراغ دیگر آثار اقتباسی برود و حتی در انتخاب کتاب هم دچار تزلزل شود؛ مثلاً هنگام رویارویی با «بامداد خمار» نرگس آبیار، با نگرانی بیندیشد آیا این اثر نیز سرنوشت «سووشون» را پیدا نخواهد کرد؟
در چنین شرایطی شاید پیشنهاد درستتر این باشد که بهجای دیدن سریالی ناکام و پرزرقوبرق، مستقیماً سراغ کتاب «سووشون» رفت؛ اثری که همچنان اصالت و ارزش خود را حفظ کرده است، بینیاز از هیاهوی تبلیغاتی و جنجالهای بیثمر.
اجل معلق؛ رقص بهجای روایت
«اجل معلق» قرار بود تجربهای متفاوت در ژانر کمدی نمایش خانگی باشد، اما خیلی زود به اثری کمرمق و بیمحتوا تبدیل شد. رضا عطاران که پس از سریالهای تلویزیونیاش نتوانسته در عرصه سریالسازی نمایش خانگی موفق شود، اینبار نیز نتوانست معادله را تغییر دهد. تجربه پیشین او در «دفترچه یادداشت» هم با وجود تبلیغات سنگین و توجه رسانهای، چندان به دل مخاطب ننشست و در نهایت فراموش شد. در سینما نیز عطاران بارها با تکرار کاراکترها، تیپهای آشنا و حتی میمیکهای صورتش، به یک مسیر یکنواخت رسیده و این ضعف در «اجل معلق» هم ادامه پیدا کرده است.
جز چند سکانس کوتاه از عباس جمشیدیفر ــ از جمله رقصها و دیالوگهایی که صرفاً در فضای اینستاگرام و مجازی دستبهدست شد ــ در کلیت اثر خبری از موقعیت طنز جدی یا دیالوگهای خلاقانه و ماندگار نیست. در واقع، تلاش شده با بازآفرینی نوعی فضای مشابه «روز فرشته» بهروز افخمی و نقشآفرینیهای فراموشنشدنی عزتالله انتظامی و اکبر عبدی، یک طنز متفاوت شکل بگیرد، اما نتیجه فاصلهای عمیق با آن آثار دارد؛ چراکه نه روایت و نه بازیها توانستهاند به سطحی درخور دستمزدها، بودجه سنگین و پروپاگاندای رسانهای این پروژه برسند.
نمونه بارز این ضعف، صحنههای ابتدالآمیز و دیالوگهای زشت در داروخانه عباس جمشیدیفر بود که واکنشهای فراوانی را به همراه داشت. این موقعیتها، بیشتر جنبه اروتیک و سطحی داشتند تا خلق لحظات کمدی خلاقانه؛ و همین باعث شد اثر بهجای آنکه در حافظه طنز تصویری ایران ماندگار شود، در زمره تجربههای ناموفق نمایش خانگی قرار بگیرد.
واقعیت این است که نمایش خانگی تاکنون نتوانسته یک کمدی ماندگار و اصیل بسازد. «اجل معلق» هم بیش از آنکه یک سریال با هویت مستقل باشد، به نمونهای دیگر از کمدیهای مصرفی و لحظهای بدل شد که در نهایت چیزی جز خستگی و دلزدگی برای تماشاگر به همراه ندارد.
مقایسه با تلویزیون؛ هزینههای میلیاردی و نتیجه ناچیز
مروری بر نمونههای اخیر نمایش خانگی از «شفرونی» تا «اجل معلق»، نشان میدهد مشکل مشترک بسیاری از این آثار، غلبه فرمهای سطحی بر محتوا، تبلیغات بر کیفیت و شوکآفرینی لحظهای بر روایت است. ابتذال به نام طنز، دیالوگهای ناهنجار، خشونت افسارگسیخته، ریتمهای کشدار، اقتباسهای بیحاصل و کمدیهای بیمزه، نتیجه مستقیم بیتوجهی به مخاطب و بیاعتمادی به ریشههای غنی هنر و ادبیات ایرانی است.
در حالیکه تلویزیون با بودجهای به مراتب کمتر، هنوز قادر است سریالهایی چون «نونخ» یا «پایتخت» را بسازد که خانوادهها را پای قاب جمع کند، نمایش خانگی با تمام ادعاهایش نتوانسته حتی یک اثر ماندگار خلق کند. این واقعیت تلخ نشان میدهد مسیر طیشده بیشتر از آنکه دستاوردی هنری داشته باشد، به بازاری پرهیاهو و کمثمر شباهت پیدا کرده است.
اگر قرار است نمایش خانگی به حیات خود ادامه دهد و جایگاه واقعیاش را پیدا کند، راهی جز بازگشت به اصول وجود ندارد: احترام به مخاطب، روایتهای اصیل، پژوهش جدی در ژانرهای مختلف، پرهیز از تکرار و کلیشه، و تولید آثاری که بهجای مصرف لحظهای، در حافظه فرهنگی مردم ماندگار شوند. وگرنه آینده این بستر نه درخشان، که پر از بیاعتمادی و دلزدگی خواهد بود.
انتهای پیام/