کار اطلاعاتی ساواک روی آمریکا؛ چرا اصلاحطلبان تاریخ چپ را دوست دارند؟
اقتصاد ایران: نویسنده کتاب «سایه سرخ» میگوید: ساواک از سال ۵۵ به شدت روی پرسنل اطلاعاتی آمریکا کار کرد. چرا؟ میگوید دارد کارهایی در کشور ما میکند که به ما نمیگوید، ما باید بدانیم دارد چه کار میکند.
خبرگزاری مهر - گروه فرهنگ و ادب - محمدمهدی رحمتی و فرگاه افشار: کتاب «سایه سرخ» اثر محمدامین فرجاللهی که مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی آن را منتشر کرده است پژوهشی است درباره تشکیلات مخفی حزب توده که از دل اسناد طبقهبندیشده، گزارشهای اطلاعاتی، منابع آشکار منتشرشده و روایتهای تاریخ شفاهی، تصویری واقعگرایانه از یکی از پیچیدهترین شبکههای سیاسی-امنیتی در تاریخ معاصر ایران ارائه میدهد. این کتاب که بازه ۱۳۵۲ تا ۱۳۶۲ را مورد بررسی قرار داده دست خواننده را میگیرد و با خود به دورهای از تاریخ ایران میبرد که حزب توده فعالیت مخفیانه میکرده است.
به همین بهانه با امین فرجاللهی درباره این کتاب به گفتگو نشستیم و از چند و چون تألیف آن سخن گفتیم. همچنین در این گفتگو به توجه جریان روزنامهنگاری اصلاحطلبی به چپ مارکسیستی (حزب توده) پرداخته شد. فرجاللهی در این مصاحبه درباره علل لو نرفتن تشکیلات مخفی قبل از انقلاب نیز نکاتی مطرح کرد. او درباره جاسوسی کردن حزب توده برای شوروی معتقد است که آنها باورشان است و جاسوسی کردن را ننگ نمیدانند.
در این مصاحبه نکات بسیاری پیرامون این کتاب و حزب توده مطرح شده که در ادامه بخش اول این گفتگو را میخوانید:
*آیا شما سازمان نظامی یا سازمان مخفی حزب را از دوره تشکیل تا زمان انحلال یکپارچه میدانید؟
محمدامین فرجاللهی: اساساً فعالیت کمونیستی با مدل شوروی، ذات و سرشتش این است که یک لایه پنهان و نظامی داشته باشد. چرا؟ چون اساساً در کشورهای غیرکمونیستی، بهخصوص وابسته به بلوک غرب، ارتش، نماد حاکمیت آمریکاست؛ مثلاً در دوره خودمان در مصر یا در ترکیه دیدهایم که هر جا نظام سیاسی در خطر سقوط است، این ارتش است که کودتا میکند و کار را برمیگرداند. این، اساساً یک مدل مارکسیستی است. برای همین اینها در کشورهایی که میخواستند فعالیت حزبی کنند، حتماً یک سازمان نظامی در ارتش داشتند. در دوره شاه با اقتضائات و حدود و ثغور خودش و با توجه به اینکه بالاخره یک چنبره بسیار سخت امنیتی بر ارتش و ساختار سیاسی کشور حاکم است، یک جور عمل میکردند. بعد از انقلاب هم جور دیگر. به عنوان نمونه، من یک سندی را از اسناد اطلاعات سپاه آوردهام که مسئول بررسی کمیته چپ آن را نوشته است. او میگوید: «ما نباید خیلی درگیر تشکیلات علنی بشویم؛ باید دنبال آن شبکه مخفی باشیم که اینها حتماً دارند! تاریخچه حزب نشان میدهد که اینها قبل از انقلاب سازمان نظامی داشتند، حتماً بعد از انقلاب هم دارند؛ چون شرایط از نظر اینها عوض نشده است.»
* در کتاب هم اشاره کردید؟
محمدامین فرجاللهی: بله، اصلاً سندش را کامل آوردم، آخرش هم کلیشه سند را آوردم، چون سند بسیار مهمی است. یعنی حرف کتاب این است که اگر فرضاً سیصد سال دیگر هم دوباره یک حزب کمونیست بیاید باز هم سازمان نظامی دارد.
چرا با وجود این پیچیدگی و تجربه تاریخی، در جریان انقلاب توجه کمتری به فعالیت چپ در ایران میشود؛ هم به لحاظ پژوهشی، هم به لحاظ روزنامهنگاری، و هم به لحاظ توجه به بخشی از تاریخ معاصر؟
محمدامین فرجاللهی: بخش عمده آن به این دلیل است که این جریان عملاً از دهه شصت از بین رفت. برخلاف مجاهدین خلق که منقطع نشد؛ یعنی مجاهدین موت نداشتند. مثلاً شما الان مریم رجوی را میبینید که حرفی میزند، تعدادی از منافقین بروز و ظهور کوچکی دارند و… اما جریانی که کاملاً منقرض شد و دیگر اثری از آن در داخل کشور نیست (یعنی حزب توده)، انگیزه چندانی برای پرداختن به آن در کارهای تاریخی و پژوهشی وجود ندارد. در واقع میل و ذائقه ژورنالیستی و تاریخی ما به سمت آن نمیرود.
*اما مثلاً برخی روزنامهنگاران مانند نشریه «اندیشه پویا»، چپ به معنی مارکسیستی برایشان موضوعیت دارد...
محمدامین فرجاللهی: جریان اصلاحطلب اساساً علاقه به تاریخنگاری چپ دارد، به این دلیل که معتقد است بذر انحراف در تاریخ ایران را جریان چپ مارکسیستی کاشته است، بهویژه جریان چپ مسلح که مبارزه چریکی را ترویج میکرد. یعنی معتقدند کسی که بذر تروریسم را در ایران نهادینه کرد، به آن مشروعیت داد و گسترشش داد، جریان چپ مارکسیستی است، بهویژه چریکهای فدایی خلق. در مورد حزب توده نیز بیشتر با زاویه جاسوسی و اینها سراغش میروند. همچنین میتوان برای این علاقه قشر اصلاحطلب، دلیل سیاسی نیز قائل شد، آن هم نگاه پررنگ «نه شرقی» این دوستان است که میگویند: «شیطان اکبر شوروی بود! همان شیطان سرخ که ما از آن غفلت کردیم.» این دو به نظرم انگیزههایی هستند که نشریات اصلاحطلب به سراغ این موضوع میروند.
*این کتاب سادهخوان نیست؛ اما انصافاً به لحاظ ویرایشی کماشکال است. این حساسیت خودتان بود یا مؤسسه بیشتر کمک کرد؟
محمدامین فرجاللهی: مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی جزو معدود مراکز تاریخی است که استانداردهای ویراستاریاش بسیار سخت است. برخلاف خیلی از مؤسسات تاریخی که شما میتوانید در کتابهایشان غلط نگارشی و ویراستاری پیدا کنید، این مؤسسه در اغلب کتابهایی که داشته، از سالها پیش، از «شرح اسم» بگیرید تا «الف لام خمینی» و «سهجلدی مجاهدین خلق»، به نظرم یکی از نقاط قوتش همین بوده است. البته در این کتاب، آقای محمد محبوبی که در مرحله آخر یک دستِ ویراستاری روی کل کتاب کشید، بر گردن ادبیات این کتاب واقعاً حق بزرگی دارد. بیشتر اوقات نویسنده آنقدر غرق در این است که بتواند محتوا را از آب دربیاورد و مطلب نیز برایش بدیهی است که نیازمند یک کمک بیرونی است که سرش را بالاتر بیاورد و بگوید: «بعضی جملات دیرفهم هستند یا باید سادهسازی شوند؛ این یکی نیاز به گویاسازی دارد، آن یکی باید خرد و شکسته شود و…»
* بیایید به موضوع حزب و مرور شرایط تاریخی آن بازگردیم… یکی از دلایل شکلگیری «نوید» و رادیو «پیک ایران» در ایران، ناموفق بودن حزب در دوره پهلوی دوم برای کنشگری بهویژه بعد از اتفاقات سال ۳۲ بود که عملاً حزب از مدار خارج میشود. اما به نظر میآید که هیچوقت نوید و جریان نوید آن قدر و ارزشی را که باید در حزب پیدا کند، پیدا نمیکند؛ موافقید؟ چراکه طبق روایت کتاب احساس میکنم که «نوید» فقط بهعنوان تشکیلات مخفی و بخشی از تشکیلات حزب باقی میماند اما در دایره مرکزی حزب خیلی مؤثر واقع نمیشود.
محمدامین فرجاللهی: نه. به نظرم اتفاقاً قدرش را پیدا میکند. چون تشکیلات مخفی حزب بعد از انقلاب که پیکره سازمان نوید به آن منتقل میشود، عملاً سر مگوی حزب است.
* آن چیزی که هیچوقت نتوان از آن استفاده کرد، به کار میآید؟
محمدامین فرجاللهی: اتفاقاً استفاده میشود؛ جاری است. مانند یک دستگاهی است که تو دائم داری سیگنالهای دریافتی را ضبط میکنی، اما برای روز مبادا آرشیو میکنی. در جاهای حساس هم از آن استفاده میکنی؛ با آن قطبزاده را میزنی، جریانات راست ارتش را میزنی. یعنی به نظرم قدرش دانسته میشود. کما اینکه سازمان افسری قبل از انقلاب نقش بسیار مهمی در اشراف حزب بر اوضاع سیاسی کشور داشت. و یک نکته دیگر نیز به نظرم – من خیلی سعی کردم این را روی دو ریل موازی برسانم – این است که تشکیلات مخفی پس از انقلاب یک نیمه نظامی دارد و یک نیمه غیرنظامی. یعنی یک هاب و کانال بسیار قوی مکش اطلاعات از داخل ساختار اداری و نظامی کشور به دست حزب میرسد. این اطلاعات در تحلیل حزب، جمعبندی حزب و کنش حزب تأثیر دارد و به وقتش، کنشهای زیرپوستی و مخفی مانند: «فلان جا فلان کس را بیندازیم، فلان جا فلان کس را ساقط کنیم، فلان خط تحلیلی اختلافی را در چریکهای فدایی خلق تقویت کنیم و…» شکل میگیرد.
* پس شما معتقدید اتفاقاً نوید جایگاهی را که باید پیدا میکرد، پیدا کرد؛ یعنی مثلاً اگر نویدیها در همان مسئولیت باقی میماندند جای درستی بودند؟ چون تحلیلهای آنها گاهی اوقات از تحلیلهای حزب در آلمان شرقی در مورد شرایط ایران دقیقتر است. اگر در آن نقطهای که میتوانستند تحلیل را منتقل کنند قرار میگرفتند، مؤثرتر نبودند؟ به نظر میرسد حزب هیچوقت به این مسئله فکر نکرده؟
محمدامین فرجاللهی: اساساً یک ویژگی مهم حزبی کمونیستی، سانترالیسم و مرکزگرایی و از بالا بودن است. آنها کاملاً مثل شرکتهای هرمی هستند. ما شاید خیلی از آن نظام دوقطبی تصویر عینی نداشته باشیم اما مصداقِ نگاهی که وجود داشته دقیقاً این است: «از بالا» گفتند به مجاهدین خلق نزدیک شو!، «از بالا» گفتند علیه مصدق دیگر حرف نزنید!، «از بالا» گفتند آقای ایرج اسکندری برود کنار و… بنابراین همه چیز از بالا و «به فرموده» است و آبشار تحلیل، آبشار موضعگیری و مواضع از بالاست که به پایین میآید. مثلاً الان ارزیابی شوروی از انقلاب اسلامی ایران این است: «راه رشد غیرسرمایهداری»! شما هم همان ماشین تحلیل هستید و آن را تئوریزه میکنید. فردا اگر حزب ارزیابیاش تغییر بکند، شما میگوئید یک نظر دیگری هم وجود دارد و...
یک نمونه دیگر این است که زمانی ادعای نوید درباره عینی بودن شرایط انقلاب در سال ۵۷ مقبولیت پیدا میکند که خود شوروی به این نتیجه میرسد. اسکندری در بحثها و جلسات با شوروی عنوان میکند که نظریات شما خلاف واقع است اما شوروی نظرش را تغییر نمیدهد. زمانی که شوروی خودش به این نتیجه میرسد که انقلاب شدنی است و شاه رفتنی است، اسکندری میرود و کیانوری میآید سر کار؛ کیانوری هم میگوید دوستان من با شما همنظرم، برویم جلو! بنابراین اساساً در نظام کار حزبیِ کمونیستی، چیزی از پایین نمیجوشد. همه چیز از بالاست که سرازیر میشود به سمت نیروها؛ چه در سطح تحلیل و چه مواضع.
*پهلوی اول و دوم هر دو ضربه جدی و مؤثری به حزب زدند و هر وقت خواستند حزب را جمع کنند موفق بودند. اما به نظر میرسد که درباره «نوید» و «پیک ایران» این اتفاق نمیافتد. آیا این به خاطر آن سازوکار ارتباطات افقی است که اینها شکل میدهند یا خیر چون پهلوی دوم واقعاً در جاهایی همزمان با شوروی مماشاتی هم داشت این اتفاق میافتد؟ چون با آن اشرافی که به طور مثال ساواک در دهه ۵۰ دارد و ضربههای جدی و موفقیتهای بزرگی که به دست میآورد، واقعاً نمیتوان گفت آن جریان در آن موقع یک جریان ضعیف بود. چگونه میشود که این اتفاق نمیافتد؟
محمدامین فرجاللهی: من بهعنوان یک پژوهشگر خیلی دنبال رسیدن به این پرسش بودم. یعنی این سؤالی است که ابتدا برای خودم به وجود آمد، و دوم اینکه من بهعنوان یک پژوهشگر که دارم تاریخ این موضوع را مینویسم، باید به این سوال مهم جواب بدهم: واقعیت چیست؟ پس بیش از آنکه بخواهم تحلیل کنم، باید به سراغ واقعیتها و فکتها بروم. من واقعاً تا جایی که جا داشت در اسناد ساواک جلو رفتم؛ در پروندههای ضدجاسوسیاش، در پروندههای امنیت داخلیاش، گزارشات منابعش از حزب، تمرکزش در آلمان شرقی و غربی، در داخل کشور، سفارتخانه شوروی و… شما هرچه در این حیطهها جلو میروید، به این نتیجه نمیرسید که ارادهای بر عدم برخورد با نوید وجود داشت. به این نمیرسیدید که نه، چون بالاخره یک قرابت و نزدیکی سیاسی-اقتصادی بین رژیم شاه و شوروی شکل میگرفت، مثلاً کمی سهل گرفتند. اصلاً به این نمیرسیدید. کما اینکه اصلاً این نگاه و تحلیل غلط است. آمریکایی که کاملاً رابطه بالا و پایین با سیستم شاه دارد، شما اگر اسناد ضدجاسوسیاش را ببینید، ساواک از سال ۱۳۵۵ به شدت روی پرسنل اطلاعاتی آمریکا کار کرد. چرا؟ میگوید آقا این یک کشور ابرقدرت است، رابطهاش هم با ما مشخص است، اما دارد کارهایی در کشور ما میکند که به ما نمیگوید، ما باید بدانیم دارد چه کار میکند. شوروی همیشه بیشترین پرسنل اطلاعاتی را در ایران داشته است. یعنی ایران همیشه به عنوان مرز نزاع در دعوای بلوک شرق و غرب بوده است. و همیشه هم شورویها در صدد ضربه زدن به ایران بودند در قبل از انقلاب و هم ایران در صدد اشراف حداکثری بود. پس این نظریه با توجه به سندها و فکتها مردود است.
و اما سوال اصلی: واقعاً چرا نوید ضربه نخورد؟ من خیلی حیران بودم چون نوید یک هسته پیچیده یا ویژه نیست بلکه تشکیلاتی معمولی است. چریکهای فدایی خلق از اینها پیچیدهتر عمل میکنند، واقعاً چریکها و مجاهدین خلق پیاپی ضربههای کمرشکن میخورند، در حالی که حرفهایتر هستند. من واقعاً به همان چیزی رسیدم که نوشتم و این حاصل سالها ورق زدن سندها و پروندههای مختلف است که: تمرکز اداره سوم ساواک بر حزب توده در آلمان شرقی و آلمان غربی بسیار قوی و بسیار موفق است. یعنی تشکیلات حزب را تکان دهید، منبع از آن میریزد. منبع یعنی تودهای که جلب همکاری شده و نه نفوذی ساواک. من در پاورقی مثلاً شش هفت نفر از آدمهای اصلیشان را همینجوری اسم آوردهام. و اتفاق این است که هوای آنجا را خوب دارد. ولی کیانوری یک شخصیتی است که ما واقعاً بدون او نمیتوانیم حزب توده را تحلیل کنیم. او آدمی بسیار پیچیده، شخصاً آدمی بسیار محتاط و با احتیاط است و عوام نیست.
* بدنه حزب و نوید از در اختیار قرار دادن اسناد اف -۱۴ به شوروی خودداری میکند. از طرفی چون یکی از واضحترین نقدهایی که میشود به حزب داشت، وابستگی به برادر بزرگتر و حتی بیشتر از آن، جاسوسی برای برادر بزرگتر است. آیا میتوانیم بگوییم که در آن مقطع نوید نمیخواست جاسوس باشد؟
محمدامین فرجاللهی: نوید میگوید من نمیتوانم.
*و شما مطمئنید که این «نتوانستن» است؟
محمدامین فرجاللهی: بله، نمیگوید من نمیخواهم یا مثلاً این کار زشت است، ننگ است و… اصلاً اینطور نیست. کما اینکه اولین بار نوید است که دارد اسناد نظامی را قبل از انقلاب میفرستد. با افتخار هم میفرستد. بعد از انقلاب باز کمی قابل شماتت است. اما بعد از انقلاب که بالاخره کشور از دست آمریکا درآمده، افتاده دست یک جریان غیرآمریکایی، شما باز دارید جاسوسی میکنید! با نگاه منظومه مارکسیستی، در ایرانِ آمریکایی که آمریکا کل ایران را در اختیار دارد، ارتشش آمریکایی است، کاملاً یک وظیفه برادرانه و سوسیالیستی را دارد انجام میدهد. یعنی مثلاً این حس «ایراندوستی» که: «نه من به ارتش کشورم وفادارم»، برای نیروی کمونیست معنایی ندارد. او کاملاً دارد به وظیفه سوسیالیستی خود عمل میکند و این چیزی نیست که نیازی به استدلال داشته باشد. اصلاً کسی که مارکسیسم را میپذیرد به لحاظ فلسفی و سیاسی، میگوید من اردوگاه سوسیالیسم میشناسم و اردوگاه امپریالیسم! همانطور که اوگاندا برای من اینجوری تقسیمبندی میشود و افغانستان، ایران هم همینجوری است. تازه ارتش ایران، ارتش کاملاً آمریکایی است. جنگندههایی را اینجا دارد که شوروی دنبالش است. اسرار نظامی و موشک فونیکس و هارپون و دراگون، چیزهایی است که شوروی دربهدر دنبالش است. معلوم است که من اگر بتوانم برمیدارم. ولی نمیتوانم. دستم به آن نمیرسد...
* در همه دورهها، به نظرم حزب توده همه چیز را در ایران عقبتر از زمان خودش تحلیل میکند. مثلاً حتی در ۱۷ شهریور، اسکندری حرف نوید را نمیپذیرد. در سال ۳۲ و ماجرای ترور شاه نیز همینطور است و حتی اینها وقتی به گروه ۵۳ نفر وارد میشوند و یا در پایان کارشان یعنی سال ۶۲ نیز خیلی ساده ضربه میخورند. چرا مرکزیت حزب به نظر میرسد که همیشه یکی دو گام عقبتر از واقعیت میدان تحلیل میکند؟
محمدامین فرجاللهی: به نظر من، این ویژگی اصلی مارکسیسم است. من خودم دو سه سال در یک گلخانه با اتمسفر مارکسیستی تنفس کردم؛ یعنی در کتابها، منشورات، سخنرانیها و لابهلای جزوات مارکسیستی و با کیانوری و با حزب زندگی کردهام. یکی از ویژگیهای جریان مارکسیستی ایرانی، ذهنزدگی است. شما این آب را میخواهی روی زمین بریزی، لیوان اگر کج شود آب میریزد. این میآید میگوید خب در اردوگاه سوسیالیستی این را بریزم چه معنایی دارد؟ ارزیابی نیروهای سیاسی کشور از این اتفاق چیست و… مدام درگیر این ذهنزدگی و تحلیلهای ذهنی میشود. تعبیرم شاید خیلی تعبیر عامیانهای باشد، اما مانند یک کامپیوتری است که سیپییو آن دیگر نمیکشد. چون هر وقت میخواهد کاری کند، میپرسد: الان ارزیابی نیروهای بینالمللی چیست؟ نیروهای راستگرا چطور تحلیل میکنند؟ نیروهای چپ تندرو مسلح چطور و...
و یک نکته دیگر هم هست. این را نویسنده کتاب «چریکهای فدایی خلق» و «کومله» و… آقای محمود نادری میگوید. او میگوید شما دارید درباره بازه زمانی صحبت میکنید که: چند نفر از نیروهای مارکسیست را پیدا میکنید که اساساً مارکسیسم را آنطور که هست فهم کرده باشند؟ چند نفرشان آلمانی بلدند؟ چند نفر منابع اصلی را خواندهاند؟ آنهایی که فارسیزبان بودند، ترجمه درب و داغون چه چیزی را خواندهاند و چند ترجمه اصلاً از «سرمایه» مارکس یا «مانیفست» او وجود داشته. یعنی میخواهم بگویم امثال طبری در حزب توده کم هستند. بقیه به قول خودشان عملگراها هستند و اینها فقط دنبال این هستند که این کار را بکنند، آن کار را بکنند، الان موضع بگیرند و همینقدر درگیر ذهن میشوند.
*آیا این به خاطر وابستگی به برادر بزرگتر هم هست؟ و اینکه ما همیشه منتظریم یک بزرگتر برایمان تصمیم بگیرد؟
محمدامین فرجاللهی: ببینید، این اتفاق هم هست، بله. یعنی عملاً اتفاقی که میافتد این است که بالاخره تو میدانی که دیشات با توجه به آن فرستنده تنظیم میشود. حالا نیروهای از نظر من زبده و نخبهای مثل کیانوری استشمام دارند که آقا الان ذائقه شوروی به این سمت خواهد رفت. اصلاً تو داری اشتباه و خیلی عقبمانده تحلیل میکنی آقای اسکندری! خب تو اصلاً قد و قواره معادله را نفهمیدی! ولی واقعیتش این است که بالاخره میگوید: خب الان این کار را بکنیم؟ چشم! الان به نفع موضع بگیریم؟ چشم! … بعضی وقتها من خودم آرزو میکردم کاش مثلاً ضربه به حزب مثلاً یک سال بعدتر بود. من میدیدم آقا این حزبی که از ۵۸ علیه مجاهدین خلق همه کاری کرده، از سال ۶۰ خانههای تیمی و اطلاعات اینها را لو داده، با چه دست فرمانی میخواست آنجور که شوروی گفت بیاید به سمت قرابت با مجاهدین خلق و اینها را در زمره نیروهای مترقی ضد امپریالیستی تقسیمبندی کند. یعنی بالاخره یک هنری میخواهد واقعاً این کار. بنابراین دو مسئله «استشمام» و «ذهنزدگی» هم هست. برای همین شما یک جاهایی اشتباهات آشکاری میبینید.
* یک سوال که برای من وجود دارد این است که چرا مائوئیسم هیچوقت در ایران پا نمیگیرد؟ یک بخش آن این است که حزب به جد مخالف است. تفاوتهای بین مارکسیست شوروی و چینی روشن است. ولی این مسئله را به این اندازه درکش نمیکنم با تحلیل انترناسیونالیسم مارکسیستی. و احساس میکنم حتی خود چپهای مائوئیستی هم بعد از مدتی (همانطور که در کتابتان اشاره میکنید)، دچار پشیمانی میشوند. چرا هوادار مائو بودن در ایران اینقدر سریع به بنبست میرسد؟
محمدامین فرجاللهی: قوت تئوریک نیروهای تودهای بسیاربسیار بیشتر از چپهای مائوئیست بود. یعنی اساساً چریکهای فدایی خلق، جریان مائوئیستی سازمان انقلابی حزب توده و امثالهم، مهمترین چالششان این بود که آقا اگر مارکسیسم این است که شما میگوئید، پس خود مارکس و منابع اصیل مارکسیستی چه میگویند؟ یعنی اینها همیشه در بمباران تئوریک حزب توده بودند که آقا این چیزی که شما دارید میگوئید مارکسیسم نیست. یک قرائت کاریکاتوری، مبتذل و جور درنیامدنی با مارکسیسم است. هرچه هست مارکسیسم نیست. این یک نقطه بود (یعنی بنبست و تنگنای تئوریک) و نقطه دوم تنگنای عمل است. شما اگر کتاب «مائوئیسم در ایران» آقای محمود نادری و مثلاً «چریکهای فدایی خلق» او را بخوانید، میبینید اولاً اغلب جریان مائوئیست از خارج کشور میخواست به داخل کشور سرازیر شود. یعنی کسانی بودند که بچههای خارجنشین بودند، گفتند آقا الگوی چینی! بعد رفتند چین آموزش دیدند. بعد گفتند بیاییم یک کاری کنیم. یک سری دیگر گفتند نه مدل کامبوج. یک سری گفتند نه مدل آلبانی. یا مدلهای مختلف. بیاییم محاصره شهرها از طریق روستا. یکی دیگر میآمد میگفت آقا ما جنگ چریکی شهری را نباید پیش ببریم. باید جنگ چریکی را از کوه شروع کنیم. میرفت در کوه کلی خودش را به زحمت میانداخت. میآمد یک پاسگاه بگیرد بعد مردم خودشان دستگیرشان میکردند و تحویل میدادند. اینها یعنی تنگنای تئوریک. تنگنای عمل نیز اینها را به این نتیجه رساند که آقا ما اصلاً خیلی از واقعیت و عین جامعه ایران بیگانهایم. تضاد ذهن و عین همیشه اینها را میآزرد.
*تصور میکنم که ضربه ۵۴-۵۵ به فداییان هم به قولی در این بنبست در ایران مؤثر بود. یک چیزی را شما در کتاب به آن اشاره کردید ولی به نظرم در تاریخ خیلی زیاد از آن عبور شده یا خود جریانهای چپ روایتش نکردهاند که خودشان هم در آن مقطع به این نتیجه رسیدند که کار مسلحانه جواب نمیدهد. آیا این درست است؟ به این نتیجه رسیده بودند؟ و اینکه آیا سانسور شدنش و کنار گذاشتن آن هم درست است؟
محمدامین فرجاللهی: زمستان ۵۴ و بهار ۵۵ واقعاً فصل خونینی برای جریان چریکی در ایران و فصل منقرض شدن و بنبست اینهاست. آقای نادری در کتابش آورده و بعد یک کتاب بسیار ارزشمندی که خود چریکها روایت کردهاند، کتاب «نگاهی از درون به سازمان چریکهای فدایی خلق» – روایت گروه منشعب است– که خودشان آمدهاند گفتهاند و انگ تاریخنگاری حکومتی و اینها دیگر اصلاً بهش نمیچسبد. آنها میگویند: ما از چند شاخه فقط یک شاخه نیمبندمان مانده بود!
من با یکی از اعضای گروه منشعب که بعداً به حزب توده پیوسته و جزو اصلیهای نوید بود گفتوگو میکردم میگفت ما جا نداشتیم دیگر! گفت من و فلانی شب مینشستیم در اتوبوس تهران-اصفهان فقط برای اینکه بخوابیم و کشته نشویم! با اتوبوس میآمدیم اصفهان، یک چرخ در اصفهان میزدیم، دوباره شب سوار اتوبوس میشدیم به سمت تهران که فقط بتوانیم در اتوبوس بخوابیم!
جالب است، شمایی که میخواستید بروید تور اختناق را پاره کنید و آگاهیسازی مردمی ایجاد کنید، قیام مردمی کنید، به جایی رسیدهاید که هر ۳-۴ نفر، از ترس مرگ در اتوبوس میخوابیدید. یک زمانی شما در تکاپویی، میگویی آقا ما در مسیر هستیم. دو گام دیگر برویم جلو فلان اتفاق میافتد ولی شما هر چه گام برداشتی کوچکتر و نحیفتر و ضربهپذیرتر شدید! اینها را در تاریخنگاری، مارکسیستها صراحتاً گفتهاند. اساساً یکی از سؤالاتی که جریان چریکی مجبور بود به آن جواب بدهد این بود که آقا پس چه شد؟ شما قبل انقلاب میخواستید شاه را سرنگون کنید، پس چرا مسلمانها توانستند این کار را بکنند، نه شما؟
*هیچ جا در بیانیهها یا دستورالعملهای چپها این تغییر رویکرد از روش مسلحانه به غیرمسلحانه صراحتاً گفته شده است؟
محمدامین فرجاللهی: بله. در آن جزوه تورج حیدری بیگوند که در کتاب آوردیم و این را حزب، اول انقلاب و بعد از انقلاب منتشر کرد. بحران مهمتر پس از پیروزی انقلاب رخ میدهد. آن هم این است که مبارزه مسلحانه با رژیم شاه برای سرنگونی است. حالا رژیم شاه را انقلاب اسلامی سرنگون کرد. یک جمهوری اسلامی آمده سر کار. تو به عنوان چریکهای فدایی خلق با چه کسی میخواهی مبارزه کنی؟ فلذا جریان چریکهای فدایی خلق با این بحران روبهرو شد و حزب توده هم به شدت از نظر تئوریک مشی آنها را زیر سوال برد. نتیجه این در تنگنا قرار گرفتن این شد که سازمان چریکهای فدایی خلق به اکثریت و اقلیت تقسیم شد.
*قبل از انقلاب در خود بیانیههای چریکها چیزی درباره این موضوع داریم؟
محمدامین فرجاللهی: نه نداریم و اینها هم سعی در لاپوشانیاش داشتند و تصفیههای درونگروهی دو سه نفری هم که انجام دادند در همین راستا بود. نشان به آن نشان که شما میبینید پرویز ثابتی (سندش را من در کتاب آوردهام) بعد از اینکه بیانیه گروه منتشر میشود، میگوید ظاهراً یک انشعابی اتفاق افتاده و یک محل نزاعی است این بحث مبارزه مسلحانه که ما از آن بیخبر بودیم. یعنی اینها بهخصوص چون بالاخره سازمانهای چریکی هم سانترالیتر و مرکزگراتر و مختنقتر و سانسورچیتر از یک جریان حزبی مثل حزب توده هستند. یعنی کاملاً تصفیه درونسازمانی در آن رواج دارد. برای همین سعی میشد سر این زخم و سر این سوال همیشه بسته بماند.
پایان بخش اول...