ویژگی آثار سالهای اغاز جنگ چیست؟؛ «زمین سوخته» صدای اعتراض نویسنده
اقتصاد ایران: یک نویسنده درباره رمان «زمین سوخته» گفت: این اثر صدای اعتراض نویسنده است بر جنگی که به شهر راوی تحمیل شده و او به بیاعتنایی دولت و در امان بودن سایر شهرها معترض است.
به گزارش خبرنگار مهر، انجمن ادبی «خورشید» در سیونهمین نشست خود به بررسی «زمین سوخته»، اثر احمد محمود پرداخت. این اثر یکی از نخستین متون داستانی مرتبط با آغاز جنگ ایران و عراق است که در سال ۱۳۶۱ منتشر شده و از همان زمان در کانون توجه پژوهشگران و منتقدان ادبی قرار گرفته است. احمد محمود، نویسندهای خوزستانی با سابقه زندگی در اهواز، از جمله چهرههایی است که آثارش در پیوند مستقیم با تجربه زیسته اجتماعی، سیاسی و اقلیمی او شکل گرفتهاند. ازاینرو بازخوانی متونی مانند زمین سوخته نهتنها از حیث ساختار روایت و زبان داستانی؛ بلکه از منظر ثبت لایههای انسانی، روانی و فرهنگیِ یک دوره خاص تاریخی اهمیت دارد.
نشست انجمن خورشید با حضور سیده فاطمه موسوی، فاطمه نفری، مریم مطهریراد، مرضیه نفری، سمیه عالمی، سیده عذرا موسوی و معصومه امیرزاده برگزار شد و در آن ابعاد مختلف اثر از منظرهای روایی، محتوایی، جامعهشناختی و فرمی مورد ارزیابی قرار گرفت.
به زمین سوخته از نظر فرم نمیتوان رمان گفت
نخست حاضران در جلسه به بررسی فرمی و تأثیر آن بر مضمون و محتوای اثر پرداختند. مریم مطهریراد در این خصوص گفت: «از نگاه فرم و ساختار، شاید نتوان به زمین سوخته عنوان رمان و داستان اطلاق کرد. از این جهت که نه ایده ناظر منسجمی از متن خارج میشود، نه قهرمان مشخصی وجود دارد که مخاطب، حرکت او را دنبال کند و نه لحظه روایت چالشبرانگیزی دارد که بگوییم قصه از اینجا آغاز میشود. زمین سوخته بیشتر شبیه گزارشی داستانی است که راوی منفعلِ بینام از جنگ ارائه میدهد.»
مرضیه نفری رابطه علی و معلولی اثر را نااستوار خواند و گفت: «رمان از پیرنگ منسجمی برخوردار نیست. با یک گزارش دقیق از روزهای آغاز جنگ در اهواز مواجهیم، نه با یک رمان کامل. گزارش از مردمی که در دل بحران، روزگار میگذرانند، اما تا پایان داستان، بسیاری از پرسشها بیپاسخ میمانند. برای مثال، ماندن راوی در شهر جنگی چه توجیهی دارد؟ درحالیکه خانه خود را ترک کرده و به خانه همسایه (ننهباران) پناه برده است. به نظر میرسد هدف نویسنده از این تغییر مکان، فراهمسازی امکان روایت زندگی و ارائه گزارشی دقیقتر از آدمهای آن است.»
همچنین مرضیه نفری در خصوص زاویهدید گفت: «نویسنده از زاویهدید اول شخص استفاده کرده، اما از ظرفیتهای آن بهره کافی نبرده است. تنها در فصل پنجم است که اندکی از درونیات و احساسات راوی را درمییابیم. در واقع نویسنده گاه به زاویهدید دانای کل لغزیده و این تخطیها نشان میدهد که حتی با سومشخص محدود نیز میشد داستان را روایت کرد.»
سمیه عالمی نیز با بیان صریح اینکه زمین سوخته رمان نیست گفت: «نه پیرنگ کار و نه حوادث و شبکه اتفاقات و گرهافکنی و شخصیتها آنچنان جدی و پیچیده شدهاند و نه نویسنده قصد گذشتن از واقعنمایی که بر روابط علی و معلولی داستان چربیده را دارد.»
سیده عذرا موسوی نیز از حیث روابط علی و معلولی ماندن راوی در شهر را به دلایل مبهم خواند و گفت: «راوی به دلیلی مبهم نه همراه خانواده به تهران میرود و نه در جبهههای جنگ حضور مییابد. مانند یک دوربین و ضبط صوت در بین مردم حرکت میکند و اتفاقات را باز مینمایاند. با این حال نمیدانیم کیست، اسم و شغلش چیست، چه خصوصیات ظاهری و صفات اخلاقیای دارد و مهمتر از همه اینکه دلیل ماندگاریاش در این شرایط نابسامان در شهری که زیر بمباران دشمن است چیست.»
فاطمه نفری در تأیید ضعف ساختاری بیان شده گفت: «با توجه به فقدان پیرنگ منسجم و شخصیتپردازی و بسیاری از عناصر داستانی، میتوان گفت، زمین سوخته رمان نیست، روایت نیست و حتی خاطره هم نیست. بلکه صرفاً گزارشی منفعلانه از روزهای آغازین جنگ ایران و عراق است. هرچند در این میانه، گاهاً اطلاعات بسیار خوبی، از آن روزهای سخت و دردناک بی پناهی ایران و مردمش گزارش میشود.»
سیده فاطمه موسوی غیبتِ سرنوشت خانواده راوی را حذفِ یک لایه مهم از واقعیت جنگ خواند و گفت: «مادر، خواهر، خواهرزاده و سایر بستگان، اهواز را ترک میکنند و به مناطق دیگر میروند. اما احمد محمود هیچ تصویری از آنچه بر آنها میگذرد، ارائه نمیدهد. نه خبری از مسیر مهاجرت آنها داریم، نه از شرایط اسکان، نه از ترسها، گرسنگیها، نه حتی از تماسهای احتمالی راوی با آنها یا دلتنگیاش. این فقدان، خواننده را با خلأ مهمی در روایت مواجه میکند: جنگ بهتنهایی در مرکز باقی مانده و تبعات گستردهترش غایب است. صدهاهزار نفر از خوزستان در همان هفتههای نخست جنگ آواره شدند. آنها حافظه زیسته تلخی را حمل میکردند. احمد محمود به عنوان نویسندهای که خود خوزستانی است، میتوانست این وجه انسانی جنگ را عمیقتر و کاملتر وارد متن کند. این غیبت، اگرچه ممکن است ناشی از محدودیتهای زمانی یا حجم باشد، اما در متن نهایی به عنوان یک نقص تقریباً اساسی باقی مانده است.»
فقدان شخصیتپردازی عمیق و کاوش روانی در لایههای انسانی داستان از محورهای دیگر گفتوگوی اعضا انجمن ادبی خورشید بود. عالمی کمتوجهی به شخصیتپردازی راوی و شخصیتها را مربوط به تأثر نویسنده از نگاه کمونگرای جریان چپ ادبیات دانست و گفت: «این نگاه بنای قهرمانپروری ندارد و جامعه برای او اصیل است، اما همچنان بیچهره و نام بودن راوی محل بحث است. او کیست و چه در جهانش دارد که ما باید از چشمها و منظر او به داستان و وقایعش وارد شویم؟ او فقط در شهر میگردد و وقایع داستان را بدون اینکه خودش در آن تأثیری داشته باشد برای مخاطب تعریف میکند، با کمترین میزان برگشت به گذشته. آیا دانای کل نمیتوانست این نقش را با مدیریتی در بخش حسی داستان ایفا کند؟»
ویژگی آثار سالهای اغاز جنگ چیست؟
مرضیه نفری یکی از نقاط ضعف کتاب را فقدان درونکاوی شخصیتها نام برد و گفت: «شخصیتهایی چون امیرسلیمان، محمدمکانیک یا ننهباران میتوانستند ظرفیت بالایی برای تحلیل روانی داشته باشند، اما نویسنده از کنار آنها گذشته و از چرایی رفتارشان عبور کرده است. این ویژگی در بسیاری از آثار سالهای آغازین جنگ نیز دیده میشود. گویی روانشناسی و تحلیل درونی شخصیتها به ادبیات پس از جنگ، بهویژه آثار ضد جنگ مانند «هرس» واگذار شده است. شاید این رویکرد در آن زمان درستترین تصمیم بوده است. در میانه جنگ، جامعه بیش از هرچیز به روایت مقاومت، استقامت و روحیه حماسی نیاز دارد، نه کنکاش زخمهای روانی.»
و اما مطهری راد در ادامه افزود: «شخصیتهای زمین سوخته مردمی معمولی با زندگیها و دغدغههای روزمره هستند که ناگهان با مفاهیمی مثل وطن، دفاع، مرز و دشمن مواجه میشوند. این مردم که پیشتر مبارزه با رژیم شاه را پشت سر گذاشتهاند، حالا باید خود را آماده جنس دیگری از مبارزه کنند و چون هنوز شناختی از عملکرد حکومت جدید ندارند و اجباراً به صورت مستقیم با دشمن مواجه هستند تصمیم میگیرند منتظر حکومت نشوند و هرآنچه در چنته دارند، برای دفاع به کار گیرند. نگاه احمدمحمود در این داستان به زنها منصفانه و واقعگرایانه است و تلاش کرده نقش واقعی آنها را در موقعیتهای متعدد بهدرستی نشان دهد.»
سیده فاطمه موسوی ضمن بررسی شخصیت راوی و تأثیر آن بر روند داستان گفت: «شخصیت اصلی رمان که راوی نیز هست، با وجود نقش کلیدی، از نقاط ضعف اثر محسوب میشود. راوی در طول روایت، مشخصات روشنی ندارد و به شکل مبهم و گاه نامفهومی در داستان حاضر است. این موضوع نهتنها به ضعف شخصیتپردازی منجر شده؛ بلکه پرسشهایی اساسی درباره کارکرد و جایگاهش در متن ایجاد کرده است. مشخص نبودن سن، پیشینه و جایگاه اجتماعی راوی است؛ اطلاعات حداقلی درباره سن، حرفه، یا پیشینه خانوادگی راوی ارائه نشده است. این ابهام، که گاه ممکن است به قصد خلق راوی «نمادین» باشد، اما به واقعیت متن و روانشناسی شخصیت آسیب زده است. خواننده نمیداند راوی چگونه با محیط پیرامونش ارتباط برقرار میکند، یا انگیزههای شخصی او چیست؟ این خلأ باعث میشود نتوان به خوبی با احساسات و رفتارهای او همذاتپنداری کرد.»
همچنین سیده فاطمه موسوی بزرگترین ضعف راوی را عدم کنشگری بهرغم حضور مستمر در متن و روایت دانست و گفت: «او نه بهدنبال تغییر وضعیت است، نه حتی واکنشی فعال در برابر تهدیدها و نابسامانیها نشان میدهد. این انفعال تا حدی غیر واقعی به نظر میرسد؛ زیرا در چنین شرایطی انسانها معمولاً یا بهدنبال فرار هستند یا برای دفاع و بقا دست به کار میشوند. این مشکلات ساختاری در شخصیتپردازی باعث میشوند که کل روایت رمان، بیشتر به شکل یک گزارش شخصی و نامنظم از بحران جلوه کند تا یک داستان زنده و درگیرکننده.»
«زمین سوخته» صدای اعتراض نویسنده است
فاطمه نفری با ارجاع به دیدگاه «آیریس مرداک» که میگوید، «رمان باید هم به کشف جهان بیرونی بپردازد و هم به ساختار خود» گفت: «نقد ادبی به ما آموخته که هیچ اثری را به صرف نام نویسنده، تبلیغات و یا تعریف و تمجیدها نباید خواند و هنگام بررسی اثر نباید تحتتأثیر هیچیک از این موجها اظهارنظر کرد؛ بلکه باید خود اثر را مستقل دید. در زمین سوخته، نویسنده حتی به کشف جهان انسانهایش نیز نمیپردازد، چه رسد به کشف جهان خارج. این اثر صدای اعتراض نویسنده است بر جنگی که به شهر راوی تحمیل شده و او به بیاعتنایی دولت و در امان بودن سایر شهرها معترض است. او خود و همشهریهایش را قربانی شرایط پدید آمده در جنگ میداند و ازاینرو است که هیچیک را قضاوت نمیکند و در مقام دفاع یا رد هیچیک برنمیآید، با همه مینشیند و بلند میشود، همکلام میشود و هیچ اقدامی نمیکند جز تماشا و گزارش.»
محور دیگر بحث، ضربآهنگ شتابزده اثر بود که از دید حاضران، مجال تأمل و درنگ را از مخاطب سلب میکند و اثر را از کارکردهای داستانپردازی دور میسازد.
مرضیه نفری در این خصوص گفت: «روایت داستان بسیار پرشتاب است و حوادث پیدرپی رخ میدهند. این شتاب، فرصتی برای تأمل به خواننده نمیدهد. به نظر میرسد نویسنده نیز قصد توقف یا تحلیل ندارد؛ زیرا خود روزهای نخست جنگ، سردرگمی مردم و حکومت، و سرعت بالای تحولات را بهدرستی در روایت بازتاب داده است. زاویه دید نمایشگونهی انتخابشده نیز به این شتاب دامن زده است.»
اما مطهریراد به بیان ویژگی خاص احمد محمود از این حیث پرداخت و گفت: «وی در شروع داستان مراحل درک مردم از جنگ را به تصویر میکشد. از نقطه ناباوری که شخصیتها قرار است با جنگی ناغافل مواجه شوند و رفتارهای کنجکاوانه و جستجوگرانه میکنند تا وقتی به مرحله بهت و باور میرسند و سپس مرحلهای که جنگ را میپذیرند و سعی در اقدامی درخور برای مبارزه با دشمن میکنند. از این جهت احمد محمود استاد نشان دادن فاصله کنش تا واکنش است؛ فاصلهای ظریف و حائز اهمیت که اسباب همدلی مخاطب با شخصیتها میشود.»
مرضیه نفری در تأیید اضافه کرد: «نویسنده بهخوبی موفق شده اضطرابها، ترسها، نگرانیها، رشادتها، نابسامانیها، فداکاریها و خیانتها را به تصویر بکشد.»
احمد محمود از نویسندگان شاخص در ادبیات اقلیمی
در ادامه معصومه امیرزاده سخنان خود را با اشاره به سابقه داستان اقلیمی در ایران آغاز کرد و گفت: «داستان اقلیمی در ایران از دهه سی آغاز شد و تا دهههای چهل و پنجاه به اوج شکوفایی خود رسید. این جریان متأثر از عوامل فرهنگی-اجتماعی متعددی بود. روستازادگی نویسندگان، پیامدهای اصلاحات ارضی در پی انقلاب سفید، اعزام معلمان از طریق سپاه دانش به روستاها و مهمتر از همه، مواجهه نظام سنتی با هیمنه مدرنیسم که به فروپاشی روابط کهن اجتماعی انجامید. در همین بستر تاریخی، نگاه نوستالژیک نسبت به جهان بومی شکل گرفت؛ نگاهی که همزمان واجد دلبستگی به طبیعت و نوعی وطنگرایی فرهنگی بود و از سوی دیگر، حسرت نابودی آئینها و سنتها را نیز در خود داشت. گفتنی است تکنگاریهای جلال آلاحمد نیز در تشدید این گرایش نقش مؤثری ایفا کردند. بیشک احمد محمود یکی از نویسندگان شاخص در ادبیات اقلیمی ایران است. او توانسته مؤلفههای زیست اقلیمی جنوب ایران را با حوادث سیاسی و تاریخی زمانه درآمیزد و نمونهای روایتمحور از جامعه در داستانهای خود ارائه دهد. این تلفیق، آثاری خلق کرده که بهعنوان سندی اقلیمی از جامعه خوزستان قابل تحلیل است.»
امیرزاده به نقل از «رابرت مککی» درباره تمرکز داستان گفت: «هرچه دنیای داستان گستردهتر و بیمرکزتر باشد، شناخت نویسنده سطحیتر و خلاقیت او محدودتر خواهد بود. در مقابل، جهان داستانی کوچک اما عمیق، خلاقیت اصیلتری میآفریند. محمود، با شناخت کامل از اقلیم خود، جهانی کوچک اما پُر جزئیات خلق کرده که باورپذیر و زنده است.»
مطهریراد نیز زمین سوخته را در بستر مکتب جنوب تحلیل کرد؛ مکتبی که در نگاه او، به توصیف زندگی اقلیمی مردم جنوب ایران میپردازد. او با توجه به نخستین بودن این اثر در حوزه جنگ، آن را نمایش واکنش ابتدایی مردم خوزستان به جنگ از منظر نویسنده دانست و گفت: «ادبیات اقلیمی همواره در میان دو قطب حرکت میکند. در یکسو بازسازی پیوند انسان با ریشههای تاریخی و جغرافیایی خویش قرار دارد و در سوی دیگر، اعتراض به وضع موجود و تمایل به ساختن وضع مطلوب. محمود نیز در زمین سوخته، از دل تجربه زیسته خود به بازنمایی وضعیت بحرانی جنوب ایران در آغاز جنگ میپردازد که در واقع واکنش به یک وضعیت است.»
مطهریراد در همین خصوص گفت: «کتاب زمین سوخته در حیطه مکتب جنوب میگنجد. این مکتب که بهویژه در استان خوزستان نمود دارد، به آثار داستانیای گفته میشود که به توصیف و تحلیل زندگی که خاص مردم همان منطقه است میپردازد. در زمین سوخته با توجه به سوژه، بستر این نوع اقلیمنویسی روی جنگ ایران و عراق سوار شده است. یکی از مواردی که زمین سوخته را حائز اهمیت کرده، اولین بودنِ آن است. این کتاب جزو اولین داستانهایی است که در حیطه جنگ ایران و عراق نگاشته شده است.»
در ادامه برخی از اعضا به اهمیت زبان در اثر و توان آن در شکلدهی سایر عناصر داستان پرداختند. امیرزاده با تأکید بر نقش نثر در داستان اقلیمی گفت: «نثر احمد محمود دارای جاذبههای عاطفی است؛ زیرا از دل زبان مردم و فرهنگ عامه برآمده است. این کیفیت زبانی، عامل مهمی در خلق وجوه تصویری داستان است و بهطور مستقیم با عناصر اقلیمی پیوند دارد.»
مرضیه نفری نثر اثر را ساده و روان توصیف کرد و گفت: «دایره واژگان نویسنده گسترده است، اما جملات کوتاهند، توصیفها ساده و خواندن داستان آسان است. سادهنویسی به سادهفهمی انجامیده و خواننده در هیچ کجای داستان نیاز ندارد برای درک مطلب به عقب بازگردد. او با متنی بیابهام و بدون بازیهای زبانی مواجه است. به عنوان مثال: چیزی نمیبینم. بیشتر مردم سیاه پوشیدهاند. کمتر کسی هست که شهید نداده باشد. مردم هجوم میبرند به طرف در بزرگ حسینیه.»
فاطمه موسوی نثر احمد محمود در زمین سوخته را همانند دیگر آثارش ساده، فشرده و بسیار وابسته به زبان محاوره و محلی توصیف کرد و گفت: «این زبان محلی ضمن افزودن اصالت جغرافیایی، به خلق فضایی ملموس و صمیمی کمک میکند. جملات کوتاه، گاه ناتمام و پراکنده، نشانه اضطراب و ناامنی محیط روایت است. این انتخاب سبک، حس حضور در بحران را منتقل میکند و مخاطب را در دل آشوب ذهنی شخصیتها میبرد.»
عدالت اجتماعی پامال شده و اعتراض مردم در زمین سوخته
در تحلیل مضامین اثر، مطهریراد زمین سوخته را در شاخه مارکسیستیِ نقد جامعهشناسی قابل توجه دانست و گفت: «نظریه مارکسیستی که معترض نابرابریها و بیعدالتیهای نظام سرمایهداری است، بهنوعی مایل است در عرصه عدالت اجتماعی، تغییر ایجاد کند. نگاه طرفداران این نظریه که امثال جرج لوکاچ، لوسین گلدمن، لویی آلتوسر و… هستند، این است که ادبیات یک جریان روبناییِ حاصل جریان اقتصادی و اجتماعی است. مارکسیتها ادبیات را صحنهای برای جدال اجتماعی در نظر میگرفتند که گزارش دقیقی از وضعیت جامعه میدهد. از این جهت است که در زمین سوخته، کلشعبان بهعنوان یک شخصیت کلیدی در قصه مطرح میشود و چالشهای حول او بهعنوان فروشندهای گرانفروش که اجناس را احتکار میکند و بهنوعی سرمایهدار محسوب میشود، میگردد. نویسنده با تکرار مدام ماجرای کلشعبان و همسرش، سروجان، روی عدالتِ اجتماعیِ پایمالشده، تأکید و عصبانیت مردم را در اعتراض به این وضع توجیه میکند. از نگاه لوکاچ، منتقد مجارستانی، متن باید تضادهای جامعه را آشکار کند تا بتواند آنها را از بین ببرد. اینجاست که میگوید، محتوا فرم را به وجود میآورد. از این جهت احمد محمود از تقابلهایی مثل ثروتمندان و فقرا، بالانشینانی که نمیجنگند و پاییننشینانی که همیشه سپر بلا هستند و… میگوید و این تقابلها را برجستهسازی میکند.»
چندصدایی بهعنوان مفهومی که به آثار ادبی عمق میبخشد و میتواند بیانگر گسستها و تردیدها باشد مورد توجه برخی از اعضا انجمن ادبی خورشید قرار گرفت. عذرا موسوی دراینباره گفت: «باختین رمان را بهترین گونه ادبی برای شنیدنِ صداهای مختلف میداند و آن را در برابر سایر گفتمانهای ادبی مانند شعر یا حماسه قرار میدهد. چندصدایی حاصل گفتوگومندی و مکالمهای است که میان دستکم دو نفر ایجاد میشود. هرگاه صداهای گوناگون با ایدئولوژیهای متفاوت، همترازِ صدای نویسنده به گوش برسد، بدون آنکه صدای مؤلف بر دیگر صداها غالب گردد، چندصدایی رخ داده است. در زمین سوخته نیز نویسنده، طیفی از صداهای متمایز را از میان جمعیت اندکی که خواسته یا به اجبار در شهر ماندهاند، به گوش میرساند. جالب اینجاست، آنان که ریشههای امید و زندگی را در دل جنگ جستوجو میکنند، همانهایی هستند که در میدان جنگ حضور دارند. باران در مقام رزمنده و دکتر شیدا که توقف و خستگی نمیشناسند، نمایندگان این گروه هستند. دکتر شیدا خطاب به شاهد که در برابر مرگ برادر دچار تشویش شده میگوید: «تو باید زنده بمونی… همه ما باید زنده بمونیم. اگر ما بمیریم، پس تکلیف زندگی چی میشه؟ … تکلیف ئی همه خون به ناحق ریختهشده چی میشه؟» باران نیز راه دست یافتن به زندگی را در مبارزه و نجنگیدن را خیانتی به انقلاب، تاریخ، خود و نسلهای آینده میداند. این نگاه، در مراسم تشییع باران و در قالب شعارها و خطابههای حماسی که از دهان محمدمکانیک و مردم بیرون میآید، متجلی میشود. نکته حائز اهمیت دیگر این است که برخی از افراد داستان تشخص نمییابند و در قامت «مردم» به بیان دیدگاههای خود میپردازند. یکی جنگ را ضد امپریالیستی و دیگری با آمریکا میداند و آن یکی عراقیها را نیز قربانی جنگ میداند. هرچند این اتفاق بیش از پیش اثر را بهسمت گزارشی شدن میبرد.»
عالمی اما در این خصوص گفت: «اگرچه نویسنده بنا داشته در اثر، چندصدایی ایجاد کند، اما نه آیات قرآنی بهکارگرفته در اثر به آن وجه دینی داده و تبدیل به صدای بدنه انقلابی ایران شده است و نه مرگ بر آمریکایی که از زبان شخصیتها درمیآید به آن وجه ضد امپریالیستی داده است، با اینکه شاید مورد اقبال نویسنده در آن روزگار بوده؛ بهویژه که در جایگاه ادبیات، چشم به جریان چپ داشته است. احتمالاً این مهم از این جهت میسر نشده که نویسنده قبل از اینکه بتواند وقایع پیرامونش را به ذهن بسپارد و آنها را مال خودش کند، دست به قلم برده است و از پس فرمی متناسب با این جنگ برنیامده است.»
جنگ و نگاه نویسنده به آن موضوع دیگری بود که به آن پرداخته شد. عذرا موسوی از محل ورود اندیشه ضد جنگ نویسنده گفت: «وقتی شخصیت اصلی، نامه برادر رزمندهاش محسن را میخواند، نویسنده اندیشههای ضد جنگش را رو میکند؛ هرچند که پیشتر، مخاطب موضع ضد جنگ راوی (و به عبارت دقیقتر نویسنده) را دریافته است. انتخاب واژهها؛ ترسیم بیتفاوتی حکومت به بحران خوزستان و حذف آن حتی از اخبار، آنچنان که اعدام یازده محارب و سنگسار زن زانیه را اعلام میکند، ولی به پیشروی دشمن در خاک خوزستان، کشتار و آوارگی مردم و ویرانی خانهها توجهی ندارد؛ تحقیر جنگزدگان مهاجر بهواسطه مردم دیگرشهرها؛ بازگشت ناامیدانه مردم به دل آتش و… نمونههایی از این دست است. حتی آنجا که حرف از عدم بدرفتاری با اسراست، فرد پای قرارداد ژنو را به میان میکشد نه دستور اسلام را!»
موسوی در این بخش از سخنان خود به تبیین این مفهوم پرداخت و اضافه کرد: «میدانیم که ادبیات پایداری شاخهای از ادبیات جنگ است که به بیان مبارزات ملتها در برابر استبداد داخلی و تجاوز خارجی میپردازد و مضامینی چون آزادیخواهی، حقطلبی و مقاومت را در بر میگیرد. ادبیات دفاع مقدس نیز که زیرمجموعه ادبیات پایداری است، شامل آن دسته آثار است که به دفاع مبتنی بر ارزشهای الهی و دینی تأکید دارد. این ادبیات، ضد جنگ هم هست؛ زیرا مفهوم دفاع به معنی تلاش برای رهایی از جنگ است. بااینحال بهطور عام مفهوم ضد جنگ به داستانهایی اطلاق میشود که نویسندگان آنها نگاه بدبینانهای به جنگ داشته، به دستآوردهای فرهنگی و اجتماعی مثبت جنگ چندان توجهی نمیکنند و در نقطه مقابل نویسندگان دفاع مقدس قرار دارند. در زمین سوخته نیز نویسنده بهجای تقدیس شور حماسی، ترویج فرهنگ جهاد و شهادت، و نمایش صبر و مقاومت، به ترسها، سردرگمیها و حس شکست میپردازد و مرگ را بهشکلی تراژیک به نمایش میگذارد. شاهد به واسطه مرگ خالد به جنون کشیده شده و تا مرز فروپاشی پیش میرود، راوی دچار تشویش میشود و در صحنه تکاندهنده پایانی، زمانی که میشود با نجات کودک گلابتون، امیدها به ادامه زندگی در دلها جوانه بزند، ناگهان گلابتون در حرکتی جنونآمیز، طفل خود را بر زمین میکوبد و دیوانهوار سوی ویرانهها میدود. اتفاقاً نام اثر نیز برگرفته از همین دیدگاه است. با اینکه راهبرد بنیصدر در ماههای نخست جنگ با الهام از اشکانیان، سیاست «زمین بده، زمان بخر» بود، به این معنا که ما آمادگی مقابله نداریم و اشکالی ندارد اجازه دهیم عراق در خاک ما پیشروی کند تا آمادگی لازم را بهدست بیاوریم و بعد نیروها را با توانی بالا منهدم کنیم، ولی عنوان «زمین سوخته» ذهن مرا به سمت سیاستی میبرد که با همین عنوان معروف است. در این ترفند، نخست ساکنان منطقه مورد هجوم را با تمامی احشام، دارایی و اثاثیه بیرون میکنند و بعد از تخلیه کامل، منطقه مورد نظر را میسوزانند و چاهها و چشمههای آب را آلوده میکنند تا مهاجمان با کمبود آب و آذوقه مواجه شده و در نهایت از ادامه جنگ منصرف شوند. شاهعباس اول نیز در حمله عثمانی به اراضی شمالغرب ایران، با کوچاندن ساکنان نواحی واقع در مسیر لشکرکشی عثمانی به مرکز ایران و اجرای سیاست زمین سوخته، زمینه شکست عثمانی را فراهم آورد. البته با این ویژگی که خود شاهعباس همواره در میان سربازانش حضور داشت و در میدان میجنگید. به نظر میرسد که نویسنده بهواسطه کوتاهی برخی از مسئولان و رها کردن مردم به حال خود، خوزستان را باتلاقی برای دشمن برای حفاظت از باقی کشور میداند، با این تفاوت که دیگر خبری از تخلیه سرمایهها و حضور مسئولان نیست. او خود، خانواده، مردم و سرزمین خوزستان را گوشت دم توپ برای حفاظت از «دیگرانی» میداند که آنها را «فراری، نامرد، ضد انقلاب، لچکبهسر و ترسو» خطاب میکنند.»
فاطمه نفری با توجه به نگاه ضد جنگ و ضد پایداری نویسنده گزارشهای حاصل از تجربه زیسته او را فاقد کارایی برای انسان ایرانی امروز دانست و گفت: «این گزارشها نه در انسان ایرانی حس مقاومت و پایداری، نه حماسه و شجاعت و عزت و نه پیروزی را برمیانگیزد؛ بلکه او را با انسانهایی دچار انواع بدبختیها، آز و طمعها و سستیها مواجه میکند که نه آرمانی دارند، نه باور و اندیشه قدرتمندی. لذا در این بستر فکری، ننهباران که مادر شهید است، تبدیل به عنصری منتقم و خودمختار میگردد که پس از انتقام فرزندش تازه به تعلیم قرآن رو میآورد. شاهد پس از شهادت برادر دچار فروپاشی شده و روانه آسایشگاه روانی میشود و خود راوی علیرغم حضور بیهدف چندماههاش در شهری که با تمام وجود محتاج کمکرسانی او و امثال اوست، کاری جز چرخیدن در قهوهخانه و نظاره و سیگار پشت سیگار کشیدن نمیکند تا روزی که تصمیم به فرار از شهر و مردمان فروپاشیده و مرگزدهاش میگیرد. همهچیز فقط ذیل نگاه چپگرای نویسنده قابل تحلیل است.»
چشم اسفندیار ادبیات جنگ
عالمی با بیان این نکته که شخصیتها تقریباً بخشی از صحنه و موقعیت هستند گفت: «آیا زمین سوخته داستان موقعیت است؟ برآمده از شرایط جنگ و چیزی مشابه داستانهایی که پس از جنگ جهانی دوم در غرب ویرانشده از جنگ نوشته شد؟ اگر اینطور است، کار نتوانسته از عهده موقعیت ایرانیاش بربیاید. انسان غربیِ قرار گرفته در شرایط جنگ همواره در آثارش تصویری برآمده از جهان فکریاش در مواجهه با این بحران دارد. آیا انسان شرقی ایرانی با مبانی اندیشه مبتنی بر تمدنی ششهزارساله باید تصویری مطابق با تصویر انسان اروپایی داشته باشد؟ این چشم اسفندیار ادبیات جنگ در ایران است. اگر زمین سوخته را داستان جنگ ایران بدانیم، آیا با عوض کردن نامها و جغرافیاها چیزی از ایران و انسان ایرانی و مسألهاش در مواجهه با دیگری باقی خواهند ماند؟ از این جهت زمین سوخته تنها نیست؛ بسیاری از رمانهایی که به جنگ ایران و عراق از منظر دفاع شرافتمندانه یک ملت در برابر تجاوز به سرزمینش نگاه کردهاند، از مؤلفههای ایرانی که میتوانست نهتنها بر مضمون، که بر فرم هم اثرگذار باشند، غافل بودهاند. با این ادعا نویسنده ایرانی که در سرزمینی در میانه جهان و در معرض مدام جنگ زندگی میکند، هنوز نتوانسته به ادبیاتی که تصویر بالغی از دفاع او در اعصار گوناگون از این مرز داشته است، برسد. تکوتوک رمانهایی خلق شده، اما با توجه به تأثیر زیاد ادبیات غرب بر ذهن نویسنده ایرانی به جریانی تبدیل نشده است که بتوان از آن چشم به راه مکتب بود. به نظر میرسد با تحمیل شدن سومین جنگ صد سال اخیر بر ایران وقت آن است که نویسنده ایرانی جای خودش را بیابد. به نظر میرسد در زمین سوخته هم همین حداقلخواهی اتفاق افتاده تا راوی، خود نویسنده باشد که برادرش را در روزهای آغاز جنگ در خوزستان از دست داده است. همانطور که نویسنده گفته، وقتی بعد از پیدا کردن پیکر برادرش به تهران بازگشته، اثری از جنگ در پایتخت ندیده و سرخورده، بنا کرده به نوشتن جنگی که در میان مردم دیده است. با این حساب او هم راوی است و هم صابر، برادر دیگر در داستان که مجبور است برای تحمل داغ برادر و خانواده جنگزدهاش قرص اعصاب بخورد. اینجاست که پیرنگ بیشترین آسیب را از درونمایه اثر میخورد.»
مردم در زمین سوخته بیش از کنشگر بودن قربانیاند
امیرزاده با اذعان به مؤلفههای اقلیمی اثر گفت: «آیا نمیتوان گفت زمین سوخته در لایهای عمیقتر، بهسمت ضد اقلیم شدن میل کرده است؟ آیا اقلیم در این رمان صرفاً پسزمینهای خاموش نیست؟ راوی بدون کنش چه میزان به اقلیم تعلق دارد؟ نسبت تاریخی او با شهر چیست؟ در داستان، فرهنگ بومی نه بهعنوان حافظه یا منبع معنا؛ بلکه بیشتر بهصورت تصویرهای منفعل از رنج و ترس بازتاب داده میشود. مردم در زمین سوخته بیش از آنکه کنشگر باشند، قربانیاند. روابط همسایگی، آئینهای مذهبی، مقاومت اجتماعی یا حتی شکلهای سنتی همیاری، در داستان جایی ندارد. شهر در حال فرو ریختن است و راوی داستان صرفاً نظارهگر و گزارشگر. زمین سوخته در عین داشتن عناصر اقلیمی، از منظر روایی از درون اقلیم سخن نمیگوید. شاید بتوان آن را رمان گذار از ادبیات اقلیمی به ادبیات بحران دانست؛ جایی که اقلیم دیده میشود، اما دیگر منبع هویت نیست. برای نویسندگان امروز، مطالعه چنین آثاری، تمرینی برای درک مرز باریک میان بازنمایی اقلیم و تهیسازی اقلیم از معناست.»
در پایان مرضیه نفری افسوس بزرگ در قبال این اثر را پایانبندی آن برشمرد و گفت: «این پایان، خواننده را با حس اندوه، بهت و تیرگی رها میکند. دوربین راوی، در واپسین صحنهها، تنها مرگ، سیاهی و روانپریشی را ثبت میکند و پرسشها باقی میماند: پیام نهایی داستان چیست؟ آیا فقط شاهد ویرانی هستیم؟ یا باید چیزی فراتر از آن ببینیم؟»
فاطمه موسوی نیز دراینباره گفت: «پایانبندی رمان در نگاه نخست، سهمگین و پُر از رویداد است. تصمیم راوی به ترک شهر، مرگ کودک گلابتون به دست مادر، تکهتکه شدن محمدمکانیک و دیگران، و ویرانی کامل محلهای که نماینده زندگی شهری پیش از جنگ است را میتوان نوعی تصویر نهایی از جهنم جنگ دانست؛ نقطهای که همهچیز نابود شده و شخصیت ناچار به خروج از آن است. اما راوی پس از این فجایع، نه دچار بحران اخلاقی یا روانی مشخصی میشود، نه حتی واکنش درونی برجستهای نشان میدهد. راوی در پایان نه میشکند، نه رشد میکند، نه به آگاهی تازهای میرسد. این یعنی پایان رمان، بهرغم بار احساسی شدید و باوجود قدرتش در تصویرسازی بیرونی نتوانسته در دل مخاطب رسوبی ماندگار و چندلایه ایجاد کند.»
این نشست، بار دیگر بر ضرورت بازخوانی آثار جنگ با رویکردی تحلیلی و فاصلهگرفته از داوریهای پیشینی تأکید کرد؛ بازخوانیای که نهتنها جایگاه یک اثر در ادبیات، بلکه نسبت آن با تاریخ، فرهنگ و انسان ایرانی را نیز بازتاب میدهد.