کتابخانهای که انفجار پنجرهاش را باز کرد؛ ماهی قرمزها دلتنگ بچهها
اقتصاد ایران: ایران بارها حمله دیده، بارها شیشههایش شکسته اند و دیوار و سقفهایش ریخته اند، اما باز در برگ برگ این کتابها و دل و دست و اندیشه آنها که ایران را در جانشان حفظ میکردند سر برآورده است.
خبرگزاری مهر، گروه فرهنگ و ادب _ طاهره طهرانی: توی کوچه روبهروی مدرسه را زده بودند، خانههای دور و بر خراب شده بود و این طرف خیابان و کوچه پایین و بالا همه شیشهها شکسته بود… پشت نوار زردی که راه کوچه را بسته بود، خانهها یا شیشه نداشتند یا بخشی از دیوارها ریخته بودند. پردههای آویخته با تکههای شیشه پاره شده بودند و توی کوچه و میان شیشه خردهها فلاسک و شمعدان و وسایل خانهها را میشد دید. بانک کنار مدرسه که بخشی از سقفش ریخته بود، با حضور نیروهای مشغول در منطقه داشتند صندلیها را بیرون میآوردند تا داخل را آماده کنند. خیابان آرام بود و مردی داشت صندلیهای خاک آلود را با آب میشست.
از در مدرسه که میروی تو، اول حوض ماهیهاست، که حالا روی آبش پر از ماهیهای قرمز مرده بود، موج انفجار باعثش شده بود. قرار بود یکی بیاید تا ماهیهای زنده را از آب بگیرد تا بشود حوض را دوباره با آب تمیز پر کرد… سرت را که می آوری بالا و ساختمان را نگاه میکنی، تیزی شیشههای شکسته پنجرهها نگاه را خراش میدهد. شیشههای کلاسها و شیشه بالای درها هم همه ریخته بودند، همه به جز شیشههای کتابخانه کوچکی که کنار در ورودی است، که داشتند برای آمدن بچهها در تابستان آماده میکردندش.
بیست و چهار ساعت بعد از حادثه است و بعد از بررسیهای اولیه امنیتی اجازه ورود دادند، هنوز قطعاتی از آنچه منفجر شده بود را میشد در حیاط مدرسه دید، کنار پانلهای ریخته سقف ورودی و قطعهای دیگر کنار گلدانها. مدیر و معلمین و کادر مدرسه و کارگران مشغول تمیز کردن بودند. یکی جارو میکرد، یکی پردههای پاره را جمع میکرد… یکی هم قطعات تیز شیشه را که هنوز به قاب پنجره چسبیده بود جدا میکرد تا بشود پنجره را عوض کرد. کاغذِ اسمِ یکی از کلاسها لای خرده شیشهها روی زمین افتاده بود.
خانم «سین» مدیر مدرسه را توی راهرو و میان شیشههای خرد شده دیدم و از او درباره برنامه مدرسه پرسیدم که گفت: قرارمان این بود که کلاسها از اول تیر شروع بشوند، ولی همزمان شد با این حملهها و انداختیم برای شانزدهم. ولی به نظر میآید که برای شانزدهم هم مدرسه آماده نشده باشد و نمیدانیم کی حاضر میشود. چون بعضی از اتفاقهایی که افتاده خودشان زمانبر هستند و انجام شدنش طول میکشد. به نظر میآید حداقل دو سه هفتهای درگیر باشیم.
او در پاسخ اینکه برآوردتان از تخریب مدرسه و آماده شدنش برای حضور دوباره بچهها چقدر است؟ گفت: برآورد تخریب سخت است، مثلاً بعضی از فضاها با شیشه سکوریت جدا شده بودند و نمیشود به سرعت جایگزینش کرد؛ در هر حال باید امنیت مدرسه برای برگشتن بچهها فراهم بشود و اینها هم پیگیری میخواهد و زمان میبرد. تقریباً حدود نیمی از بچهها در کلاسهای تابستانی شرکت میکنند؛ یعنی الان در واقع نصف بچهها ورودشان عقب افتاده و ما باید پیشبینی برنامههای مکمل داشته باشیم و ببینیم که خود تغییرات برنامه والدین چگونه است. از یک طرف هم برنامههای فشردهای را در طول شهریور ماه پیشبینی بکنیم، چون بعضی از پایهها کلاسهای تابستانیشان الزامی است برای شروع سال تحصیلی. حالا امیدواریم که بتوانیم با فشرده کردن برنامه و کار فشردهتر معلمها، بچهها را برسانیم.
با مؤسس مدرسه که در راهرو ایستاده بود گفتگو کردم و از زمان حادثه و نوع اطلاع دادن پرسیدم، گفت: تقریباً آخرین حملهای بود که به تهران شد، سحرگاه سهشنبه ساعت ۳ نصف شب این اتفاق افتاد. کادر مدرسه و معلمها منزل بودند و کسی اینجا نبود، وقت نماز صبح تقریباً از طریق منطقه و مخصوصاً دانشآموزانی که منزلشان در همین منطقه است مطلع شدیم و ساعت ۶ رسیدیم به صحنه. روز اول نیروهای اصلی توی منطقه بودند و امکان صورت جلسه کردن برای مدرسه نبود، امروز از طرف ۱۱۰ آمدند برای صورتجلسه و بررسیهای لازم را کردند. بعد اجازه دادند بیاییم برای نظافت و دیدن وضعیت و شرایط.
برگشتم به حیاط، صدای سرودهایی با مضمون ایران در حیاط میآید. وارد کتابخانه شدم، همه چیز منظم بود. تصورم این بود که اگر شیشهها خرد شده باشند و دیوارها یا سقف ریخته باشد ممکن است کتابها آسیب دیده باشند، اما جالب بود که همه چیز سر جایش بود، نه شیشهها شکسته بود و نه سازه آسیب دیده بود. با مسئول کتابخانه که صحبت کردم گفت: خدا را شکر کتابخانه سالم مانده، فقط یک اتفاق افتاد! ما اینجا یک پنجره داریم که باز نمیشد و خیلی سفت بود، ظاهراً موج انفجار پریشب درستش کرده، حالا باز میشود و هوای تازه میآید!
کتابخانه زود آماده میشود تا بچهها باز بیایند. مدرسه که آماده بشود، بچهها که باز بدوند توی این حیاط، باز هم ماهیهای توی حوض برق بزنند زیر نور آفتاب؛ این گوشه امن جایی است که میشود نشست و گوش داد به سرودهایی درباره ایران؛ میشود نشست و خواند و آموخت. ایران بارها حمله دیده است و بارها شیشههایش شکستهاند و دیوارها و سقفهایش ریختهاند… اما باز در برگبرگ این کتابها و دل و دست و اندیشه آنها که ایران را در جانشان حفظ میکردند سر برآورده و بالیده است. تا کتابخانهها و بچهها در امن و امان باشند، امید فرداهای بهتری هست.