زیارت ذوقبلتین و ثوابی که به سیدحسن نصرالله تقدیم شد

اقتصاد ایران: حامد عسکری شاعر سال ۹۸ به حج مشرف شده است،‌ او روایتی زیبا از این سفر را در «خال سیاه عربی» با مخاطب به اشتراک گذاشته است،‌ کتابی که به آسانی نمی‌توان آن را زمین گذاشت.

- اخبار ویژه نامه‌ها -

به گزارش خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم، «خال سیاه عربی» از جمله سفرنامه‌های حج است که خواننده را مجذوب خود می‌کند و به سادگی نمی‌توان آن را کنار گذاشت. حامد عسکری، با بیانی احساسی که پیش‌تر در اشعارش نمایان بود، دست مخاطب را می‌گیرد و او را به کوچه‌های کودکی‌اش در بم می‌برد و تجربیات خود در شناخت خدا را با او به اشتراک می‌گذارد.

سفر حج نیز به قلم منحصربه‌فرد عسکری، به شیوه‌ای خوش‌سبک و شیرین روایت می‌شود. این روایت، خواننده را با احساسات و ارتباطات شخصی نویسنده همراه کرده و او را در تصور و تخیل، به موقعیت‌های مختلف داستان می‌کشاند.

حامد عسکری در این سفرنامه از زبانی روان و توصیف‌های زیبا برای بیان افکار و احساساتش بهره می‌برد. او با استفاده از کلمات دقیق و تصاویر تشبیهی، داستان را به پراحساس‌ترین شکل ممکن روایت می‌کند و تأملات و فکرهای شخصی‌اش را به اشتراک می‌گذارد تا مخاطب نیز با او همذات‌پنداری کند.

او در ابتدای کتاب می‌نویسد: «خدا… این واژه، این مفهوم، بزرگ‌ترین پرسشی بود که در دوران کودکی برای من مطرح شد. این مفهوم، این قدرت، این نور، این حقیقت، این هرچه که هست، کیست؟ از کجا آمده است؟ وظیفه‌اش نسبت به من چیست و وظیفه من نسبت به او چیست؟»

خدا را در اولین سال‌های کودکی از دیدگاه‌های متعددی شناختم. اولین دیدگاه، از معلمان دینی‌ام بود. خدای آن معلمان دینی به همان اندازه تند و سخت‌گیر بود که خودشان بودند. او مانند یک نظام بود، مثل قوانین دقیق و زمان‌بندی‌های مدرسه. اگر کسی اشتباه می‌کرد، عذاب و عقاب داشت؛ تنبیهی که از مدرسه هم سخت‌تر بود و هر خطای کوچکی باعث تحمل آتش جهنم و سنگینی‌های سیاه می‌شد. این خدا به نوعی بی‌تحمل و عصبانی بود و همین سبب برخی رفتارهای منفی من می‌شد. من واقعاً از این خدا ترسیدم.

دیدگاه دوم، از مادرم بود. این خدا مانند مادرم بود؛ مهربان، صمیمی و همیشه در چشمان و صدایش یک قطره احساس و بغض وجود داشت. به این خدا علاقه زیادی داشتم. اگر اشتباه می‌کردم، از من ناراحت می‌شد، اما با یک جمله معذرت‌خواهی، یک «دوستت دارم، خدا»، یا حتی یک «مگه چند تا پسر داری که باهام حرف نمی‌زنی؟»، دلش را می‌گشود، دستم را می‌گرفت و با لبخند می‌گفت: «پسر خوبی باش! من ناراحت می‌شوم که سر تو فریاد بزنم.»

در بخشی از این سفرنامه می‌خوانیم:

«ذوقبلتین مسجدی است دارای دو قبله. مسجد سفید یکدست است با معماری‌ای شبیه به مسجد قبا. دیوارها از کمر به پایین، سنگی شکلاتی‌رنگ دارد. کودک درونم مسجد را به یک کیک سفید بزرگ خامه‌ای تشبیه می‌کند. کودک درونم را ساکت می‌کنم و به همان سفید یکدست مرمری رضایت می‌دهم.

معماری مسجدهایشان ساده است. مسجد خلوت است و به اندازه قبا مشتری ندارد؛ اما از قبا خنک‌تر و خوش‌بوتر است. فرش‌های یکدست عنابی‌رنگی دارد که در هر مترش تقریباً یک جای سجاده درآورده‌اند. پیری کهن‌سال دم در، کیسه کفش به حاجی‌ها می‌دهد. محراب از دور، قامت افراشته به کرشمه و تغزل، بلندبالا و فریباست؛ با مایه سفید که از کرم کاراملی به سفید پررنگ در رفت‌وآمد است.

به خودم می‌گویم خب، این یک قبله‌اش، قبله دیگرش کو؟ سمت راست و چپ محراب اصلی دنبال نشانه یک تغییر رنگ، یک جای محراب گل‌گرفته می‌گردم. نیست.

تصورم این است که آن روز که بین دو نماز فرمان تغییر قبله بر محمد ما (علیه و علی آله السلام) آمد، مثل خود ما که جایی مهمان هستیم و قبله را دقیق نمی‌دانیم و بعد صاحب‌خانه می‌گوید یک کم به چپ یا راست متمایل شوید، متمایل شده‌اند به همان سمت و نماز را ادامه داده‌اند. در کشاکش همین فکرم که مستخدم مسجد، که صورتی گندم‌گون دارد، کار گوگل را می‌کند و از راه می‌رسد و 180درجه آن طرف‌تر از قبله، یک قاب توی سقف نشان می‌دهد و می‌گوید: «هذه قبلة الاول الى مسجد الاقصى و هذه (اشاره می‌کند به محراب جوان) الى کعبة‌الکریم». چه ذوقی می‌کنم از این کشف! و انگشت می‌گزم از حیرت. توی تاریخ خوانده بودم که قبله عوض شده، ولی نه دیگر این قدر! یعنی خدا یک جوری گذاشته توی کاسه آن قوم طعنه‌زن که دیگر نتوانند کمر راست کنند.

یک روحانی می‌بینم که قیافه‌اش ایرانی می‌زند. می‌روم جلو، سلام علیکم. جوابش می‌فهماند که اشتباه کرده‌ام، عراقی است و البته که با عراقی‌ها برادر تنی هستیم. می‌گویم برایم بگوید که دقیقاً چی شد و او دوباره با همان عربی فصیح توضیح می‌دهد که اوایل اسلام، یهودی‌های مدینه کلی طعنه و کنایه به رسول ما می‌انداختند که بفرما این چه دینی است که چوپان یتیم مکی آورده که قبله مستقل ندارد؟ کلی تیکه شنیده؛ کلی حرف‌وحدیث مثل اینکه بگویند این چه کوزه‌گری است که از کوزه دیگران آب می‌خورد. غصه خوردم برای محمد (ص).

چقدر تیکه و طعنه شنیدن سخت است. سیدرضا می‌گفت فرق صبر و حلم توی همین است. صبر مال وقتی است تو دچار یک امتحانی بشوی که هیچ کاری از دستت برنیاید، اینجا را اگر تحمل کنی می‌شوی صبور؛ ولی حلم مال وقتی است که می‌توانی بزنی زیر میز، می‌توانی کافه را به هم بریزی، می‌توانی حقت را بگیری ولی به دلیل و مصلحتی زبان ببندی و خشم مقدس بپیچد توی حنجره‌ات و غمباد شود، بعد شب‌ها بروی سرت را توی چاه و چاله بکنی و حرف بزنی و بعد کلمه‌هایت را دفن کنی. سیدرضا می‌گفت: «حلیم علی است و صبور زینب…»

کجای این مسجد نعلینش را از پا درآورده؟ کجای این مسجد شترش نشسته بوده به نشخوار خارهای مدینه تا حبیب خدا از فریضه برگردد؟ آب وضوی ساعد مهتابی‌رنگش کجای این مسجد به زمین ریخته؟

توی وقتی که برادر عراقی‌ام دارد حرف می‌زند، حباب‌های بالای سرم را می‌ترکانم و دل می‌سپرم به حرف‌هایش. می‌گوید: «خدا» که دیده عزیزکرده‌اش دارد اذیت می‌شود، یک جوری می‌گذارد توی کاسه یهودی‌ها که انگشت به دهان می‌مانند. قبله می‌چرخد؛ آن هم نه یک ذره، دو ذره، بلکه 180 درجه! یهودی‌ها کنف می‌شوند.

دور حضرت موسی بگردم که مشتی از پیروانش فقط پوسته‌ای از دینش را گرفته‌اند و… بگذریم. حرف خودمان را بزنیم.

کعبه می‌شود قبله‌گاه مسلمین جهان. کعبه را می‌گویند پدر گرامیمان آدم ابوالبشر ساخت. ابراهیم خلیل‌الله تعمیر اساسی‌اش کرد و مردم جهان را فراخواند به آیین حج؛ همین حجی که رودخانه‌ای خروشان است و تا اکنون جاری و گواراست.

برمی‌گردم و چرخی توی مسجد می‌زنم، نفس می‌کشم و چند تا دو رکعت نماز می‌خوانم به نیابت از مسعود و حسین و محمد و ایمان، بعد به سمت قبله کهن‌سال که یک نقش دیوار است در جایی حوالی سقف درست بالای در ورودی مسجد، سلام می‌دهم به بیت‌المقدس. افسوس می‌خورم چرا چفیه فلسطینی‌ام را نینداخته‌ام.

ثواب زیارت مسجد را دو قسمت می‌کنم: نیمش را تقدیم می‌کنم به سیدحسن نصرالله و نیمش را به حاج احمد متوسلیان نازنین. امیر تاجیک توی ذهنم می‌خواند: یه مسجد وسط دو  تا مثلث اسیره.

…ذوقبلتین پر از جزئیات زیبا و هوش‌رباست و شدیداً ترغیبت می‌کند به عکس گرفتن. هم معماری زیبایی دارد و هم عکس گرفتن در مسجدی که شاهد اتفاق بزرگی بوده، اولاً و اصولاً چیز جذابی است. این وسط جوانی مصری می‌خواهد از او با محراب و منبر عکس بگیرم. می‌گیرم.

معماری ساده‌ای دارد با پرسپکتیوهایی به شدت جذاب و ستون‌هایی گچ‌بری‌شده. در مساجد حجاز خبری از کاشی‌کاری لاجوردی و فیروزه‌ای و اسلیمی و تنوع رنگ نیست. هر چه هست سنگ سفید و مات است و گچ‌بری‌هایی که نمونه‌شان هم در مساجد خودمان کم نیست و نورپردازی‌های دقیق و لطیف. دیواره‌طورهایی با چوب سرخ گره‌کاری‌شده در طبقه دوم، فضای زنانه را سوا می‌کند و قفسه‌های زیبای قرآن‌ها هم دور تا دور مسجد را زیباتر کرده است.

با روحانی کاروان، ابوعلی، هم‌کلام می‌شوم. از قدس می‌گوید و درود می‌فرستد به روح آقا روح‌الله که روز قدس را بنیان گذاشت تا این مسجد زندانی فراموش نشود. کامم مزه زیتون می‌گیرد؛ زیتون‌هایی آغشته به خون. یاد صبرا و شتیلا می‌افتم، یاد همه آن‌هایی که هفتاد سال است زندگی‌شان غصب شده، یاد مردان در بند گرفتار و زنان و کودکان بی‌مرد و مدد.

مرتضی می‌گفت زن‌های فلسطینی توی گردنشان به جای سینه‌ریز و گردن‌بند، یک کلید آویزان است؛ کلید خانه‌ای که غصب شده، خانه‌ای که شهرک شده، خانه‌ای که نیست. مرتضی می‌گفت هفتاد و خرده‌ای سال است این کلید از گردن مادری به گردن دختری ارث می‌رسد و سند خانه‌ها هم همین جور دست اولاد ذکور خانواده‌ها دست به دست می‌شود.

انتهای پیام/

نظرات کاربران

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط خبرگزاری در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.

نرخ ارز

عنوان عنوان قیمت قیمت تغییر تغییر نمودار نمودار
دلار خرید 24759 0 (0%)
یورو خرید 28235 0 (0%)
درهم خرید 6741 0 (0%)
دلار فروش 24984 0 (0%)
یورو فروش 28492 0 (0%)
درهم فروش 6803 0 (0%)
عنوان عنوان قیمت قیمت تغییر تغییر نمودار نمودار
دلار 285000 0.00 (0%)
یورو 300325 0.00 (0%)
درهم امارات 77604 0 (0%)
یوآن چین 41133 0 (0%)
لیر ترکیه 16977 0 (0%)
ﺗﻐﯿﯿﺮات ﺑﺎ ﻣﻮﻓﻘﯿﺖ اﻧﺠﺎم ﺷﺪ