به مدیری و افشاریان برسانید که ایران مراقبت میخواهد!
اقتصاد ایران: این روزها حواشی مربوط به اجرای مشترک سجاد افشاریان و مهران مدیری با انتشار برشهای ویدئویی از این اجرا داغ و داغتر میشود.
برترینها: این روزها حواشی مربوط به اجرای مشترک سجاد افشاریان و مهران مدیری با انتشار برشهای ویدئویی از این اجرا داغ و داغتر میشود. مثل این ویدئوی اخیر که از آن تقاطعهایی بود که بسیاری را به پرسش واداشت: چه نسبتی میان این دو چهره در زمینه هنر وجود دارد؟ یکی بیشتر به عنوان طنزپرداز و کارگردان در ذهنها مانده و دیگری با ادا و اطواری که مثلا هنریست، رجوع به هنر مگر صرفا به منزله رسیدن به غم و اندوه بیپایان است؟
مهران مدیری، چهرهای محبوب در کمدی، حالا با صدایی که از نظر بسیاری فاقد کیفیت هنری خوانندگی است، بر صحنه موسیقی حاضر شده. این استفاده از اعتبار گذشته و انتقال آن به حوزهای نامرتبط، بیش از آنکه تجربهای هنری باشد، بازنمایی نوعی مصرفگرایی در شهرت است. مدیری بر اساس محبوبیت گذشتهاش، سعی دارد حضوری تازه در فضایی دیگر را تجربه کند، اما نتیجه بیشتر به تقلای بیرمق برای بقا در فضای فرهنگی شبیه است تا خلق یک اثر ارزشمند.
در طرف دیگر، سجاد افشاریان قرار دارد. او با اشعاری غمبار و تمهایی اغلب بر پایه اندوه، از مدتی پیش سبک خود را در شعرخوانی و اجرا تثبیت کرده. اما این سبک تا کجا میتواند ادامه پیدا کند؟ آیا غم و اندوه، بهعنوان یک استراتژی هنری، همیشگی است؟ آیا افشاریان نخواسته یا نتوانسته از این دایره شرقی غمگین بیرون بزند؟ تکرار اندوه در نهایت ممکن است به شکل نوعی "مدیحهسرایی مدرن" درآید؛ هنری که نه التیام میدهد و نه حرکت، فقط تکرار است و تکرار.
اما این غم، از دل واقعیتی آشنا میآید؛ موضوعی که افشاریان در صحبتهایش به آن اشاره کرد: مهاجرت. جملهی او که: "بریم به درد کی بخوریم؟" صدایی بود از عمق تجربهی جمعی این سالها. افشاریان به تنهایی و ازدسترفتن امید در لایههای اجتماعی اشاره کرد. اما سوال اینجاست: اگر توان نگهداشتن نیروهای فرهنگی و خلاق وجود ندارد، آیا حداقل تلاشی برای مراقبت از این وضعیت شده است؟ تنها دیدن رفتگان در قاب رسانهها، کافی نیست. نظام فرهنگی نیازمند تدبیر است؛ نه فقط برای جلوگیری از مهاجرت، بلکه برای ایجاد امید در آنان که ماندهاند.
در نهایت، آنچه در این کنسرت رخ داد، بیش از آنکه یک اتفاق هنری باشد، آیینهای از وضعیت بلاتکلیف هنر در این روزها بود، هنوز متوجه ارتباط مدیری با این میزانسن غمگین نشدیم؟ افشاریان هم شاید گزارهای تاثیرگذار بگوید اما خب انتهای آن چیست؟ ایران مراقبت میخواهد!
کاربران چه گفتند؟
عاطفه نوشت: این حجم از مهاجرت این روزا نیاز به حرف زدن و شنیده شدن داره. این حجم از دلتنگی و فشار چه برای مهاجران، چه اطرافیانشون بدون دیده شدن و شنیده شدن حقیقتا سخته.
حمید هم معتقد است: مرزی وجود نداره برای پیشرفت، وطن در قلب بوده هست و خواهد بود، کافیه هر جا هستی براش قدم برداری...
سیمین و دلتنگیهایش: تورنتوام ولی روحم برای ایران پرواز میکنه. نمیدونم چی شد یهو چشم باز کردم دیدم خیلی دورم از خونهای که جونم بهش وصله و اینجا برام خونه نیست. ماها مجبوریم شدیم به مهاجرت، مجبور شدیم از خونمون دل بکنیم. پاینده باشی ایرانم...
رویا که مقیم اسپانیاست: واقعا! تو مادریدم ولی فکرم وطنه. دارم میگم من کجام؟ اینجا کجاست؟ چی شد یهو سر از اینجا درآوردیم. من که تو خونهم نشسته بودم سرکارم رو میرفتم. بعد از این چی میشه، تا کی اینجا هستیم؟ آه وطن ....
ایرج: وطن یعنی همه چیز، وطن یعنی خونه آدم، وطن یعنی صدای استاد شجریان، وطن یعنی بوی بهارنارنج...
خاطره تلخ بهناز: مهاجرت کردم و مادرم آسمانی شد و پروازها لغو شدن و من نتونستم حتی برای آخرین بار روی ماهش رو ببینم و بوسه آخر رو بر صورتش بزنم...
مهدی: وقتی میبینم اینجا امکانات زیادی دارند، دلم میخواد همه هموطنانم در ایران چنین شرایطی داشته باشن.
فرحناز اما معتقد است: برای زندگی بهتر، برای آرزوهاشون مهاجرت کردن...
و مایا: من باید میرفتم، ایران الان مشکل آب، برق و گاز داره، بیمار به سختی به داروی خاص میرسه، از تورم خانواده نمیتونی درست کنی دیگه و ... رفتن اجباری بود و به دلتنگی و اشک محکوم شدم. من از رفتن پشیمون نیستم ولی چرا باید مجبور میشدم برم؟ من با این مشکل دارم.