سالهاست که جای شما میان ما خالیست جناب قادری!
اقتصاد ایران: سیزده سال از روزی که مرد خاص سینمای ایران را از دست دادیم گذشت، ایرج قادری، نامی آشنا و پرتکرار در حافظه تصویری چند نسل از ایرانیان است.
برترینها: سیزده سال از روزی که مرد خاص سینمای ایران را از دست دادیم گذشت، ایرج قادری، نامی آشنا و پرتکرار در حافظه تصویری چند نسل از ایرانیان است؛ نهفقط بهخاطر سیبیلهای معروفش، بازیهای پرصلابت یا فیلمهای پرفروش، بلکه بهخاطر انسانی که پشت پرده این ظاهر مقتدر قرار داشت، یک روح زخمی و در جستجوی معنا نهفته بود. او را گاهی ساده میدانند، گاهی بازماندهی سینمای عامهپسند، اما کمتر کسی از عمق زخمهای او باخبر است. قصه زندگی ایرج قادری، قصه مردی است که تمام عمر با سایههای خودش جنگید؛ مردی که با سینما زنده ماند، با مردم معنا گرفت، و با درد، زیست. مردی که برخلاف بسیاری از همنسلانش، هرگز کشورش را ترک نکرد، هرگز دست از تلاش برنداشت و تا واپسین لحظه، قلبش برای پرده نقرهای تپید.
از داروخانه تا دوربین؛ شروعی ناخواسته اما سرنوشتساز
ایرج قادری در ۲۸ فروردین ۱۳۱۳ در تهران متولد شد. برخلاف بسیاری از چهرههای سینمایی، او نه کودکیاش را با رویای بازیگری گذراند و نه جوانیاش را با عشق به پرده نقرهای سپری کرد. پدرش کارمند گمرک بود و بهواسطه شغلش، خانواده را مدام از شهری به شهر دیگر میبرد. ایرج اما به دانشگاه رفت و رشته داروسازی خواند؛ مدرکی که بعدها، در بحرانهای مالی و جسمی زندگیاش، گاه ناجیاش شد. او همزمان با تحصیل، در داروخانه برادرش کار میکرد و مسیر زندگیاش ظاهراً از سینما دور بود. اما گاهی یک نگاه، یک تصادف ساده، کل مسیر زندگی انسان را تغییر میدهد.
عشق و زخم؛ روایت ناتمام تهمینه و ایرج
تهمینه، دخترک اهل مشهد، تنها یک سال از ایرج کوچکتر بود. آنها در یک دیدار ساده و شاعرانه در یک جمع ادبی با هم آشنا شدند. از همان ابتدا، عشقشان با مخالفت خانوادهها، فشارهای اجتماعی و نگاههای پرقضاوت احاطه شد. ایرج برای ازدواج با تهمینه، بارها به در بسته خورد تا جایی که این دو عاشق، دست به فرار زدند و بیاجازه خانوادهها، نزد روحانی محل عقد کردند. تهمینه، بعدها از جهیزیه، مراسم و حتی رضایت رسمی خانوادهاش گذشت تا با ایرج زندگی کند. این آغاز یک عشق آتشین اما پرفشار بود؛ عشقی که در بستر فرهنگ محافظهکار آن زمان، به سرعت مورد قضاوت و هجمه قرار گرفت. قادری از همان ابتدا درگیر این پرسش بود: آیا انتخاب عشق، هزینهای چنین گزاف باید داشته باشد؟
آغاز پرشور، شکستهای تلخ و مصالحه با گیشه
در سال ۱۳۳۸، قادری با پیشنهاد سیامک یاسمی برای بازی در فیلم "چشمه آب حیات" بهطور رسمی وارد سینما شد. این ورود اما برای او بیشتر از روی اجبار روحی بود تا اشتیاق هنری. او میخواست از نگاههای سنگین نسبت به همسرش فرار کند، از محیط مسمومی که تهمینه را قضاوت میکرد. با این وجود، قادری از همان ابتدا نگاهی متفاوت به سینما داشت. فیلمهایی مانند "تار عنکبوت" و "بنبست" نشان میدهند که او قصد داشت سینمایی متفاوت، نزدیک به استانداردهای بینالمللی خلق کند. اما این سینما در ایرانِ آن زمان خریدار نداشت. فیلمها شکست خوردند، قادری بدهکار شد، داراییهایش را از دست داد و مدتی حتی به فکر خودکشی افتاد. اما جملهای در ذهنش او را نجات داد: "یک مرد نباید خودکشی کند."
برای جبران بدهیها و ماندن در سینما، قادری به سینمای عامهپسند رو آورد. فیلمهایی با سبک عامیانه، دیالوگهای محاورهای و قهرمانهایی از جنس مردم کوچهوبازار. این فیلمها اگرچه از نگاه منتقدان کمعمق تلقی میشدند، اما مردم دوستشان داشتند. قادری با فیلمهایی چون "کوچه مردها"، "آژیر خطر"، و "غلام جاندارم" به ستارهای مردمی تبدیل شد. او شخصیتهایی را خلق میکرد که همزمان خشن، رفیقباز، احساساتی و خاکی بودند؛ قهرمانهایی که جامعه خسته آن روزها، به آنها نیاز داشت. ایرج قادری حالا دیگر فقط کارگردان نبود؛ شمایل مردانگی سینمای ایران شده بود.
مرگ تورج؛ فاجعهای که قادری را در هم شکست
در میانه سالهای موفقیت، حادثهای سهمگین همهچیز را تغییر داد. تورج، پسر جوان قادری که برای تحصیل به آمریکا رفته بود، در یک سانحه رانندگی درگذشت. خبر از طریق تماس تلفنی یکی از دوستان تورج به قادری رسید. او در حالی که تهمینه از سفارت برگشته بود تا خبر دریافت ویزا را بدهد، ناگهان با صدای گریه و خبر مرگ پسرش روبهرو شد. این ضربه چنان سنگین بود که قادری هر سال در اردیبهشت، عکس تورج را با شمعی روشن روی میزش میگذاشت. از آن روز، ایرج دیگر همان آدم سابق نشد؛ او شکست، در خود فرو رفت، و هرگز از این زخم التیام نیافت.
بازگشت با برزخیها و ماجرای توبهنامه
پس از انقلاب، بسیاری از چهرههای سینمای قبل از انقلاب از سینما دور شدند. ایرج قادری هم از این قاعده مستثنا نبود. با تمام تلاشها و پیگیریها، تا چند سال اجازه فعالیت نداشت. اما با ساخت فیلم "برزخیها"، قادری با حضور ستارگان بزرگ مانند سعید راد، ناصر ملکمطیعی و حتی فردین، بازگشتی قدرتمند داشت. فیلم فروش بیسابقهای داشت، اما خیلی زود توقیف شد و همه بازیگرانش، از جمله قادری، ممنوعالفعالیت شدند. همین برزخیها، هم نقطه اوج قادری در عصر تازه بود و هم آغاز سقوطی دوباره. سالها بعد، ایرج قادری تصمیمش را گرفت. برای بازگشت به سینما، توبهنامهای رسمی نوشت و از مردم و مسئولان بابت فیلمهایی که در گذشته ساخته بود، عذرخواهی کرد. در این نامه، از بدهیها، فشار مالی و شرایط ناامن دوران قدیم گفت و تأکید کرد که حالا تنها هدفش ساختن فیلمهایی در خدمت مردم و ارزشهاست. این توبهنامه، راه را برای بازگشت دوبارهاش باز کرد؛ بازگشتی که قادری برای آن، از گذشتهاش ابراز پشیمانی کرد.
دهه ۷۰ و ۸۰؛ از آکواریوم تا شبکه
قادری در دهه 70 و 80 با فیلمهایی چون "میخواهم زنده بمانم"، "آکواریوم" و "محاکمه" دوباره به سینما بازگشت. او ستارههایی چون امین حیایی، محمدرضا گلزار و مهناز افشار را پرورش داد و همچنان در هدایت بازیگران جوان، استاد بود. فیلم "آکواریوم"، با استقبال مردم و بازی خودش در نقش دایی، نمایشی از قادریِ پا به سن گذاشته بود که همچنان مؤثر ایفای نقش میکرد. نگاه نافذ، کنترل صحنه و وفاداری به سبک خودش، نشان داد که مردی که ۱۲ سال ممنوعالکار بود، هنوز چیزهایی برای گفتن دارد.
ایرج قادری تا روزهای پایانی عمرش با سرطان مثانه دستوپنجه نرم کرد. در روزهای آخر، قادر به راه رفتن نبود و با ویلچر به بیمارستان منتقل میشد. اما حتی در همان شرایط، نگاهش به سینما زنده بود. در ۱۷ اردیبهشت ۱۳۹۱، مردی که بیش از پنج دهه در سینمای ایران حضور داشت، درگذشت. بدون مراسم پرزرقوبرق، در آرامستان بیبی سکینه کرج به خاک سپرده شد. اما قادری، حالا در حافظه سینمای ایران، جاودانه است.
ایرج قادری را نمیتوان تنها با واژه "فیلمفارسی" قضاوت کرد. او انسانی بود با تضادهای درونی، با عشق به مردم، با زخمهایی از عشق، سیاست، قضاوت و سانسور. مردی که تلاش کرد تا سینما را برای مردم نگاه دارد، حتی اگر مجبور عقبنشینی شود. کارنامهاش پر از افتوخیز است، اما یک چیز در او ثابت ماند: "ساده حرف زدن" و "صادق بودن". شاید برای همین است که هنوز، وقتی نامش برده میشود، چهرهای آشنا و دوستداشتنی در ذهن میلیونها ایرانی زنده میشود.