۳ رفیق صمیمی، ۹ خاطره ناب از آوینی؛ماجرای قهر و آشتی با جبهه
اقتصاد ایران: خاطرات شهید آوینی را نه در کتابها میتوان پیدا کرد، نه در فیلم و مستند؛ رفقایش بهترین راویان برای بیان داستان زندگی پر پیچ و خم آقا مرتضیاند.
خبرگزاری تسنیم - علیرضا رحیم بصیری
20 فروردین 1372 روز عجیبی در تاریخ فرهنگ و هنر ایران است؛ روزی که شهید آوینی به یاران شهیدش پیوست و در جریان تصویربرداری یکی از فیلمهایش با موضوع دفاع مقدس به شهادت رسید.
شهید آوینی چهره شناختهشدهای در سینمای ایران است؛ بخش مهمی از مشهور شدن او به دلیل فیلمهای مستندی بسیار متفاوتی است که او ساخته و تبدیل به اسناد تصویری ماندگار از دفاع مقدس شدهاند. اما برهههای مختلف از زندگی شهید آوینی و زندگی خاص او نیز در مشهور شدنش بی تاثیر نبوده است. به قول بسیاری از نزدیکان شهید آوینی و همدورهایهای او در دانشگاه، پیش از انقلاب آوینی با شلوار جین و دستبند و سیگاری بر گوشه لب در بین عموم ظاهر میشد اما چند سال بعد و پس از پیروزی انقلاب اسلامی، مرتضی تحت تاثیر اندیشههای امام خمینی سبک و روش دیگری را در پیش گرفت و آدم متفاوتی شد.
همسر شهید آوینی در توصیف این تغییر مینویسد:"چند سال از انقلاب گذشته بود که مرتضی سیگارش را ترک کرد. دلیلی که برای این کار ذکر کرد این بود که آقا امام زمان در همه حال ناظر بر اعمال و رفتار ما هستند؛ در این صورت من چطور میتوانم در حضور ایشان سیگار بکشم؟ اینگونه بود که دیگر هرگز لب به سیگار نزد!"
خودِ آوینی درباره جوانیش میگوید: "تصور نکنید که من با زندگی به سبک و سیاق متظاهران به روشنفکری ناآشنا هستم. خیر. من از یک «راه طی شده» با شما حرف میزنم. من هم سالهای سال در یکی از دانشکدههای هنری درس خواندهام. به شبهای شعر و گالریهای نقاشی رفتهام. موسیقی کلاسیک گوش دادهام، ساعتها از وقتم را به مباحثات بیهوده درباره چیزهایی که نمیدانستم گذراندهام. من هم سالها با جلوهفروشی و تظاهر به دانایی بسیار زیستهام، ریش پروفسوری و سبیل نیچهای گذاشتهام و کتاب انسان تکساحتی هربرت مارکوزه را ـ بیآنکه آن زمان خوانده باشماش ـ طوری دست گرفتهام که دیگران جلد آن را ببینند و پیش خودشان بگویند: عجب! فلانی چه کتابهایی میخواند، معلوم است که خیلی میفهمد…
اما بعد خوشبختانه زندگی مرا به راهی کشانده است که ناچار شدهام رو دربایستی را نخست با خودم و سپس با دیگران کنار بگذارم و عمیقاً بپذیرم که «تظاهر به دانایی» هرگز جایگزین «دانایی» نمیشود، و حتی از این بالاتر دانایی نیز با تحصیل فلسفه حاصل نمیآید. باید در جستوجوی حقیقت بود و این متاعیاست که هرکس بهراستی طالبش باشد، آن را خواهد یافت و در نزد خویش نیز خواهد یافت… و حالا از یک راه طی شده با شما حرف میزنم."
مرتضی آوینی که تحصیلکرده در رشته معماری بود، پس از انقلاب به فیلمسازی روی آورد و در همین مقطع بود که برای بسیاری از علاقهمندان به فرهنگ و هنر و عموم مردم شناخته شد. مستندهای او که در قالب گروه جهادی روایت فتح از تلویزیون پخش میشد، طرفداران زیادی داشت و اصطلاحا خیابانخالیکن بود. بنابراین، آوینی تحصیلات آکادمیک فیلمسازی نداشت اما عجیب است که چگونه توانست یکی از ماندگارترین فیلمهای مستند ایران پس از پیروزی انقلاب را بسازد.
همزمان با ایام شهادت سید مرتضی آوینی، بخشی از خاطرات او از زبان نزدیکانش مرور شده است؛ افرادی که آوینی را از نزدیک میشناختند و با او در گروه روایت فتح همکاری میکردند.
مرتضی شعبانی، مرتضی دالایی و محمدرضا اسلاملو، روایتگر سیدمرتضی آوینی شدهاند و 9 خاطره از وی را بیان کردند.
- روزی که آوینی دستیار دوم فیلمبردار شد!
مصطفی دالایی فیلمبردار شهید آوینی در جبهه است و همراه با آقا مرتضی فیلمسازی میکرده؛ او از خاطرات عملیات کربلای 5 میگوید:
"کربلای 5 اتفاق عجیبی برای من در زندگی کاریام بود؛ تا پیش از آن سالها بود که آقا مرتضی را کنار مویلا دیده بودم و درباره موضوعات مختلف صحبت میکردیم اما او هیچ وقت همراه با من در یک سفر نبود اما ناگهان اعلام کرد که چون رضا مرادینسب ازدواج کرده من همراه با شما میآیم! این اتفاق برای من بسیار عجیب بود و در همان لحظات ابتدایی به او گفتم که شما کارگردان این فیلم باشید. بدون مکث پاسخ داد: «خیر! من فقط صدابرداری میکنم و شما کار همیشگیتان را انجام بدهید.»
ما برای ساخت فیلم رفتیم و او واقعا صدابرداری کرد. این اتفاق برای من بسیار عجیب بود. جایگاه او برای ما بسیار بالا بود اما فارغ از آن جایگاه کار کرد. خاطرم هست چند روز گذشت و رضا مرادینسب برگشت اما آقا مرتضی نرفت! برایم این سوال پیش آمد که چرا او نمیرود؟ جالب است بدانید که دستیار هم داشتیم (آقای احمد عباسی) و به همین دلیل آقا مرتضی تبدیل به دستیار دوم فیلمبردار شد! البته در ادامه عملیات کربلای 5، اتفاقات دیگری نیز رخ داد؛ رضا مرادینسب بعد از اینکه برگشت و وسایل را از آقا مرتضی تحویل گرفت، بنابر دلایلی زودتر از اکیپ ما جدا شد و در نهایت در همان عملیات به شهادت رسید."
شبهای آوینی؛ به ظاهر تنها، در باطن پُر آه!
دالایی از شبهای آوینی سخن میگوید؛ شبهایی که به ظاهر به تنهایی سر میشده اما احوالات گوناگونی را در آقا مرتضی ایجاد میکرده است. دالایی خاطراتش را این گونه بیان میکند:
"شبها زمانی که همه میرفتند، آقا مرتضی میماند و فیلمهای رزمندگان را میدید. در این شرایط او چه میکرد؟ اولا نریشن مینوشت و با دیدن حال رزمندگان گریه میکرد. بنابراین برای بررسی آوینی باید به دو جنبه نظر داشت؛ اول قدرت و تسلط او بر ادبیات است و دیگری دلبستگیهای او به بچهها؛ به نظرم نریشنهای روایت فتح جمع این دو مورد بود. شاید صدای پرحزن و مهربان او از همینجا میآمد. آقا مرتضی، فرد بسیار بزرگی بود و به نظرم باید سالها روی حالات صدا و نریشنهایش کار کرد تا بفهمیم چه بوده است."
چرا آوینی به سفر فکه رفت؟!
مرتضی شعبانی فیلمساز و تهیهکننده سینمای مستند است که تجربه سالها همراهی با شهید آوینی را در روایت فتح دارد. او نویسنده کتاب «روایت آخر» نیز هست؛ کتابی که درباره آخرین روزهای شهید آوینی است و لحظه شهادت وی را روایت میکند. شعبانی میگوید:
"کتاب روایت آخر را در پاسخ به سؤالاتی که از من پرسیده میشد نوشتم. برای مثال، از من میپرسیدند آوینی چگونه شهید شد و چرا داخل میدان مین رفت؟ سؤالات زیادی وجود داشت و احساس میکردم که باید تک تک آنها را پاسخ بدهم. وقتی نوشتن این کتاب را آغاز کردم احساس کردم خوب است یکبار برای همیشه صفر تا صد سفر فکه را بنویسم. البته چند ماه بعد از شهادت آقا مرتضی، بخشی از خاطرات آن را نوشته بودم که در روزنامهها منتشر شده بود، اما بخش مهمی از آنها باقی مانده بود. بنابراین آرزو داشتم که این خاطرات را دستهبندی کنم و به صورت کامل بنویسم.
در سیر نگارش کتاب، مدام مجبور میشدم به عقبتر از سفر فکه برگردم و خاطرات آنجا را نیز مرور کنم. به همین دلیل به سالها قبل برگشتم و روایت کتاب را از سال 1365 که خودم برای اولین بار وارد روایت فتح و با آقا مرتضی آشنا شدم، نوشتم. همچنین سراغ دیگر شاهدان عینی رفتم تا خاطرات را تقاطع بدهم و به روایت درستتری برسم. وقتی صحت اطلاعات برایم محرز میشد، همان را در کتاب مینوشتم. بنابراین دقتم در تاریخنگاری کتاب بسیار بالا بود. علاوه براین، در جمعآوری عکسها نیز حساسیت و دقت بسیار زیادی کردم. با خود گفتم برای یکبار هم که شده باید هر عکسی که از آقا مرتضی وجود دارد را جمعآوری و منتشر کنم؛ البته برخی عکسها منتشر نشد، چرا که کتاب روایت آخر، کتاب عکس نیست!
هدفم از نوشتن این کتاب این بود که آقا مرتضی را به زبان روان برای کسانی که او را ندیدند، معرفی کنم. به هر حال، هر کسی که شهید آوینی را دیده یک قرائتی از او دارد. عدهای او را روشنفکر دیدند، عدهای او را مذهبی میدانستند و ... با این حال، در این کتاب سعی کردم آقا مرتضی را از دید خودم، به عنوان فیلمبردار مستندهای او همراه با تمام جزئیاتی که از او به یاد داشتم، معرفی کنم."
شهادت علی طالبی، بزرگترین ضربه روحی مرتضی آوینی
دالایی در بخش دیگری از خاطراتش به ارتباط قلبی و عمیق آوینی با شهید علی طالبی اشاره میکند و تاکید دارد که آوینی بعد از شهادت علی طالبی، تا مدتها فیلم نساخت! او میگوید:
"سید مرتضی آوینی بعد از شهادت علی طالبی دچار یک نوع شوک شد و به همین دلیل تا مدتها فیلم جنگ نمیساخت و حتی تدوین هم نمیکرد. نریشنی که برای علی طالبی مینویسد بسیار عجیب و غریب است و نشان میدهد که واقعا ما علی را نمیشناختیم. من فکر میکنم اگر از آوینی میپرسیدند در جمع شما بچههای گروه جهاد، چه کسی اولین نفر و چه کسی آخرین نفر شهید میشود؟ میگفت: خودم اولین نفرم و علی طالبی آخرین!
آوینی در یکی از نریشنهایش به درستی اشاره میکند و میگوید: «ما علی را نشناخته بودیم.» من معتقدم شوک وارده به آوینی بعد از شهادت علی طالبی وصف نشدنی است. ماجرای کار نکردن آوینی در فیلمهای جنگ ادامه داشت تا اینکه در سال 1364، یک اتفاق مهم توسط محمد یوسفزادگان با فیلم «عروج» رقم خورد. فیلمی که بسیار قشنگ بود و به نظرم مرتضی آوینی با دیدن این اثر و فیلمهای بقیه بچهها، انرژی دوبارهای برای کار کردن گرفت. از اینجا به بعد بود که آقا مرتضی به فیلمهای تولید شده در سالهای 1361 تا 1364 مربوط به عملیاتهای خیبر، بدر و ... بازگشت."
بازگشت دوباره به جبهه و از دست دادن دوباره یک رفیق
دالایی که ارتباط نزدیکی با شهید آوینی داشته، درباره بازگشت دوباره آقا مرتضی به جبهه سخن میگوید. بازگشتی که در عملیات کربلای 5 به وقوع میپیوندد، اما باز هم با یک اتفاق تلخ برای آوینی همراه میشود!
"در سال 1365، آقا مرتضی تصمیم میگیرد بعد از سالها به جبهه برگردد. وقتی خبر را شنیدم که قرار است مرتضی به جبهه بیاید واقعا شوکه شدم. به ایشان گفتم: شما کارگردان باشید و من فیلمبردار؛ هر تصویری که لازم است را بفرمایید تا من بگیرم! مرتضی گفت: نه؛ همان کاری که همیشه انجام میدهید را بکنید و من فقط صدابرداری میکنم. واقعا هم همین کار را کرد و کل زمان فیلمبرداری در کنار من حضور داشت. نمیدانم چرا این کار را کرد؟ شاید فکر میکرد سالهاست ارتباطی با جبهه نداشته و باید دوباره خودش را با حال و هوای عملیات کربلای 5 تازه کند!
رضا مرادینسب صدابردار که برای جابهجایی خانهاش به جبهه نیامده بود، بعد از 2-3 روز از تهران آمد و به ما ملحق شد. فکر میکردم با آمدن رضا، آقا مرتضی برمیگردد اما نرفت. فکر میکنم تازه مزه جبهه به مذاقاش خوش آمده بود! جالب است بدانید که مرتضی دوست داشت در همین عملیات، درباره پشتیبانی جهاد در جبهه نیز کار کند. در همان عملیات اتفاقات عجیبی هم رخ داد و در نهایت رضا مرادینسب نیز به شهادت رسید."
آوینی چگونه وارد جهاد سازندگی شد؟!
محمدرضا اسلاملو یکی دیگر از چهرههایی است که آوینی را از نزدیک میشناسد. او ماجرای اولین دیدارش با آوینی را تعریف میکند.
"خاطرم هست نماینده امام خمینی در جهاد سازندگی آیت الله بهشتی بود؛ به یاد دارم از طرف ایشان به من زنگ زدند و گفتند 2-3 نفر از برادران جهاد سازندگی میخواهند به گروه تلویزیونی بیایند. ما هم بسیار استقبال کردیم و قرارها گذاشته شد. روز موعود، 3 نفر از جهاد آمدند و با هم آشنا شدیم؛ یکی از آنها شهید سیدمرتضی آوینی بود، دیگری حسین هاشمی و نفر سوم علیرضا افشار بود. حسین هاشمی فارغ التحصیل سینما از کانادا بود و خیلی زود با هم رفیق شدیم! آقای افشار هم که در دانشگاه شریف درس خوانده بود، گفت: «من فقط آمدهام این دوستان را معرفی کنم» او هم خداحافظی کرد و رفت. مرتضی آوینی هم دانشجوی معماری دانشگاه تهران بود. آوینی فیلمبردار بود و از فردای همان روز همراه با آقای هاشمی کارش را شروع کرد."
ماجرای اولین حضور آوینی در جبهه
اسلاملو خاطره اولین روزهای وقوع جنگ و ورود آوینی به جبهه را نیز بیان میکند:
"در آن زمان، جنگ هنوز آغاز نشده بود و ما همراه با آقای آوینی و هاشمی یکی دو مستند از گندمچینی ساختیم. زمانی که جنگ آغاز شد، من و آقای هاشمی تصمیم گرفتیم به جبهه برویم. نمیدانستیم که چه تصاویری از جنگ باید بگیریم؟ به ما گفتند یک اردوگاه آموزشی در نیشابور ساخته شده که رزمندههای داوطلب را آموزش میدهد و شما هم از آن فیلم بسازید. من به همراه آقایان داناییپاژ، هاشمی و صراطی به آن اردوگاه رفتیم و کارمان را آغاز کردیم. فیلمبرداری تمام شد و آقای هاشمی زودتر به تهران برگشت تا فیلمها را برای مونتاژ آماده کند، اما من تصمیم گرفتم همراه با این نیروها بمانم تا دوره آموزشیشان تمام بشود. اردو تمام شد و به تهران برگشتم و متوجه شدم آقای هاشمی و صراطی به قصر شیرین (جبهه غرب) رفتهاند. فرصت همکاری من با آقای هاشمی بسیار کم بود چرا که ایشان اسیر شد."
فیلم آوینی میدرخشید، چون عنایت حضرت زهرا (س) را داشت؟!
در دوران جبهه، همه با اخلاص بودند اما خلوص دو نفر واقعا برجسته بود. یکی شهید سیدمرتضی آوینی بود که واقعا خاص بود و دومی، شهید رهبر؛ البته بعدها لو رفت که چرا شهید آوینی خاص بود؟ به نظرم این موضوع فقط و فقط به خاطر عنایت حضرت زهرا سلام الله علیها به او بود. حتما داستان مربوط به او را میدانید. بگذارید یک چیزی به شما بگویم؛ ما فیلمساز بودیم و چیزهایی میدانستیم. همیشه برایم سوال بود که چرا علیرغم اینکه او سابقه فیلمسازی ندارد، اما هر فیلمی میسازد همه ما تحصیلکردهها را انگشت به دهان میکند؟ نوشتههای او حس عجیبی داشت و واقعا قدسی بود. دوبلورها هیچ وقت نمیتوانستند این حس او را به خوبی ادا کنند و همیشه آوینی با آنها بحثش میشد!
روزی که آوینی برای اولین بار نریشن خواند
اسلاملو خاطرهای از اولین خوانش گفتار متن فیلم توسط سیدمرتضی آوینی را تعریف میکند و میگوید:
"یک روز به من گفت: «بیا و تو هم این نریشن را بخوان، شاید خوب بشود.» به استودیو دوبله رفتیم و چند بار خواندم اما باز هم دوست نداشت. فکری به ذهنم رسید؛ میکروفون را روبه خودش برگرداندم و گفتم: خودت بخوان! این متن را خودت نوشتهای و بهترین کسی که میتواند آن را بخواند خودتی! تعجب کرده بود و نگران بود که مبادا صدای اعتراض دوبلورها بلند شود، اما بالاخره خواند. همان شد که آوینی شروع به گفتارهای متن فیلمهایش کرد و این روند تا شهادتش ادامه پیدا کرد."
انتهای پیام/