نخلبند شاعران یا شاعری بیخاصیت؟!
اقتصاد ایران: چرا خواجوی کرمانی با همه هنرنماییها و نقشش در هموار کردن راه برای حافظ، شاعر چندان بزرگی نیست و جایگاه شعر شاعرانی چون رودکی، منوچهری و... را ندارد؟
به گزارش خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم، خواجوی کرمانی را نخلبند شاعران خواندهاند، اما بهاندازه لقبی که او را بخشیدهاند، بخت و اقبال نداشته است.
او از نظر زمانی میان دو شاعر پرآوازه قرار گرفته است: سعدی و حافظ. هرچند برخی این امر را به فال نیک گرفته و این سه شاعر را مکمل و مؤثر بر هم تعریف کردهاند، اما قرار گرفتن زیر نام هر یک از این دو که یکی در شعر عاشقانه در کمال است و دیگری در غزل عاشقانه و عارفانه مایه رشک هزاران شاعر، سرنوشت محتوم خواجوست.
محمدصادق بصیری در کتاب «زندگی خواجوی کرمانی» در همین رابطه مینویسد: پیداست که این دو شاعر طراز اول ادب پارسی، چنان نظر پژوهشگران و ادبدوستان را به خود جلب کردهاند که در حق خواجوی بینوای کرمان، اگر نگوییم بیمهری، بسیار کممهری شده است و آنطور که باید به زندگی، اشعار و آثارش پرداخته نشده است و آثار منثور وی هنوز پس از قرنها، به صورت نسخه خطی باقی مانده است.
به گفته این مؤلف؛ حق آن نیست که در میان پژوهشها و تألیفهای فراوان ادبی، هنوز اثری که در خور این فرزند خوشذوق و نجیب کرمان باشد و به زندگی و آثار و افکار وی بپردازد، سراغ نداشته باشیم.
اما چرا خواجو با تمام هنرمندیاش در عرصه سخن، نتوانسته چندان که باید خوش بدرخشد؟ آیا صرفاً جبر زمان این توفیق را از او گرفته است؟ علیرضا بهرامپور عمران، نویسنده و پژوهشگر ادبی، در یادداشتی بهمناسبت 17 دی، روز خواجو کرمانی مینویسد:
سرنوشت برخی از شاعران رقتبرانگیز است. یکی از آنان خواجو است؛ خواجویی که بهسببِ هنرنماییهای بیانیاش به « نخلبند شعرا»ی شعر فارسی شهره بود. چرا خواجو با همهٔ هنرنماییها و نازکخیالیها و نقشش در هموار کردنِ راه برای حافظ، شاعر چندان بزرگی نیست؟ شعر فردوسی و سعدی و... که جای خود دارد، چرا در تاریخِ ادبیاتِ ما شعر خواجو ( تاکید میشود با همهٔ هنرنماییها و ایهامگراییها) جایگاه شعر رودکی، ناصرخسرو، منوچهری، نظامی، خاقانی، عطار، صائب و ... را ندارد؟
یکی از راههای ارزیابیِ ارجمندیِ یک شاعر آن است که تصور کنیم فقدانِ شعرش چه خسرانی خواهد بود برای شعرِ فارسی؟ رودکی با همینمایه شعری که از او بهیادگارمانده چهرهٔ منحصربهفرد و درخشانی دارد؛ ستیهندگی و رویاروییِ ناصرخسرو با قدرتِ مستقر و نیز ساختها و صورتهای زبانی و بیانیِ شعرش، او را تکرارناپذیر و جاودانه ساخته؛ مفاخرهها و حبسیّههای خاقانی و بلاغتِ قصائدش، منحصر به خودِ اوست؛ شعر مسعودِ سعد نیز، از منظر فردیّت و بروز احساساتِ شخصی، یگانه است.
نظامی و سنایی و عطار نیز هرکدام جایگاهی دارند که هیچ شاعری نمیتواند جای خالیِ آنها را پرکند. اما خواجو چه؟ شعرِ خواجو شعری یگانه و یا حتی نسبتاً یگانه نیز بهشمار نمیرود.
در قرنِ هشتم، چندین شاعر با اندک تفاوتها در سبک و سیاق و نیز مضمون و محتوا در کارِ سرودناند؛ کمالِ خجندی و سلمانِ ساوجی و عمادِ فقیه از این زمرهاند. هُمام تبریزی (درگذشته به 714 ق) و حتی خیالیِ بخارایی (درگذشته به 863 ق) را از نسلهای قبل و بعد نیز میتوان به این نامها افزود.
اهمیّت هر شاعر (و هر هنرمندی) در میزانِ تمایز و فاصلهٔ آثارِ اوست از آثارِ دیگران؛ البته اگر نخست، اثر یا آثار برادریاش را اثباتکند و «اثر» بهشمار آید! هنر نیز یعنی تشخّصیافتنِ فرم و یگانه بودنِ بلاغت، و فاصله گرفتن از تکرار که همانا ابتذال است.
شعرِ خواجو در داستانپردازی، دنبالهٔ کار نظامی و امیرخسرو دهلوی است، نه تکاملبخشِ راهِ آنان. در غزل نیز شعرِ او تلفیقی است از غزلِ سعدی، حسنِ دهلوی، همامِ تبریزی و نیز شعرِ دیگران. خواجو همچون بسیاری از همروزگارانش مسیرِ تقلید و تکرار را میپیماید. البته حافظ نیز همچون خواجو، از دهها و چهبسا صدها شاعر تأثیرپذیرفته و حتی مضمون ربوده، اما شعرش کمتر به شعرِ دیگران شبیه است؛ ما با خواندن شعر خواجو حتی بهیادِ شعر حافظ میافتیم! با آنکه او نزدیک به 40 سال پیشتر از وفاتِ حافظ درگذشت.
خواجو شاعر فرمگرایی است. در شعر او تصویر و مضمون صرفاً در خدمتِ تصویر و مضمون است، نه در خدمتِ ایده و عواطفِ انسانی، آنگونه که فیالمثل در شعرِ حافظ میبینیم. او موضعی در برابر روزگارِ خود نداشته، ازهمینرو شعرش نیز شعری بهنسبت بیهویّت و بیشخصیّت، و در نتیجه کموبیش بیخاصیّت است. شعری که شاعر و زمانهاش در آن غائب است و تصویرِ همروزگارانش را در آیینهٔ آن نمیتوان دید. ازهمینرو رند و صوفی و زاهد و عاشق نیز در شعر خواجو چهرههایی بیهویّتاند.
اگر دیوانِ خواجو نبود، خسرانِ چندانی متوجهِ شعرِ فارسی نبود اما اگر ناصرخسرو نمیبود چه؟! مسلّماً ذوقِ مخاطبانِ شعرِ فارسی، دنبالِ کسی میگشت. شاید نستوهی و ستیهندگیِ شعرِ کسایی یا ابن یمین و سیفِ فرغانی را بیشتر میستود و آنان را در جایگاهی مینشاند فراتر از آنچه امروز، در آن نشستهاند.
به گفته بهرامپور؛ اهمیتِ خواجو بیشتر در نقشِ کلیدیاش در تکاملِ بلاغیِ غزلِ فارسی و ظهورِ حافظ است، نه درخششِ شعرِ خودِ او. از دیگر اهمیتهای کارِ خواجو بهخصوص آن است که آرایه ایهام را تنوّع بخشید و آن را پروراند و این ظرفیتِ گسترده بلاغی را به حافظ سپرد. او همچنین همچون مولانا، در بهرهگیری از اوزانِ گوناگون، شاعری قابل توجه است.
علیرغم نظر بهرامپور، نباید از تأثیر شاعری چون خواجوی کرمانی در حفظ زبان فارسی و فرهنگ ایرانی آن هم در عصری که ایران، آماج تاخت و تازها و ویرانیها و انواع بلایاست، غافل شد.
از سوی دیگر، تأثیر او بر مکتب شیراز که بعدها با حافظ به کمال رسید، غیر قابل کتمان است. شاید اگر پژوهشها در باب اشعار خواجو بیشتر صورت گیرد، عیار او در نظر خاص و عام بیشتر پیدا خواهد شد.
انتهای پیام/