حلوای پسین و ملح اول، سنت نعت حضرت رسول در شعر فارسی
اقتصاد ایران: سنت نعت و مدح پیامبر اسلام (ص) در ادبیات فارسی جایگاه ویژهای دارد و از دیرباز شاعران فارسیزبان با سرودن اشعاری در وصف پیامبر اکرم (ص)، عشق و ارادت خود را به ایشان بیان کردهاند.
خبرگزاری مهر، گروه فرهنگ و ادب _ طاهره طهرانی: سنت نعت و مدح پیامبر اسلام (ص) در ادبیات فارسی جایگاه ویژهای دارد و از دیرباز شاعران فارسیزبان با سرودن اشعاری در وصف پیامبر اکرم (ص)، عشق و ارادت خود را به ایشان بیان کردهاند. این سنت ادبی نه تنها نشاندهندهی ایمان و اعتقاد شاعران به پیامبر اسلام است، بلکه بازتابدهنده فرهنگ و عرفان اسلامی در ادبیات فارسی نیز هست.
ویژگیهای نعت و مدح پیامبر (ص) در ادبیات فارسی
مضامین عرفانی و معنوی: اشعار نعت و مدح پیامبر (ص) اغلب با مضامین عرفانی و معنوی همراه است. شاعران با توصیف زیباییهای اخلاقی، معجزات و فضائل پیامبر، سعی در بیان عظمت و مقام والای ایشان دارند.
تأثیر قرآن و حدیث: بسیاری از شاعران از آیات قرآن و احادیث نبوی الهام گرفتهاند و این مضامین را در اشعار خود منعکس کردهاند. به عنوان مثال، توصیف پیامبر به عنوان «رحمتٌ للعالمین» از آیات قرآن گرفته شده است.
استفاده از تشبیهات و استعارات: شاعران فارسیزبان از تشبیهات و استعارات زیبا برای توصیف پیامبر استفاده کردهاند. مثلاً پیامبر را به خورشید، ماه، دریا و دیگر عناصر طبیعی تشبیه کردهاند که نماد نور، هدایت و عظمت هستند.
تلفیق عشق زمینی و آسمانی: در برخی اشعار، عشق به پیامبر با عشق عرفانی و الهی تلفیق شده است. شاعران گاه عشق خود به پیامبر را با زبانی شبیه به عشق زمینی بیان کردهاند، اما این عشق در واقع نمادی از عشق به خدا و معنویت است.
زبان فاخر و ادبی: اشعار نعت و مدح پیامبر معمولاً با زبانی فاخر و ادبی سروده شدهاند. شاعران از صنایع ادبی مانند سجع، جناس، تضاد و دیگر آرایههای ادبی برای زیباسازی شعر استفاده کردهاند.
شاعران و نمونههای اشعار نعت و مدح پیامبر (ص)
جلالالدین محمد بلخی (مولوی): در مثنوی معنوی و دیوان شمس، مولانا بارها به مدح پیامبر پرداخته و از ایشان به عنوان الگوی کامل انسانیت یاد کرده است. غزل معروف او درباره رسول اکرم (ص) با این ابیات آغاز میشود:
جامه سیه کرد کفر نور محمد رسید
طبل بقا کوفتند ملک مخلد رسید
روی زمین سبز شد جَیب درید آسمان
بار دگر مه شکافت روح مجرد رسید
گشت جهان پرشکر بست سعادت کمر
خیز که بار دگر آن قمرین خد رسید
دل چو سُطُرلاب شد آیتِ هفت آسمان
شرح دل احمدی هفت مجلد رسید
در ادامه غزل هم تماماً شادی و سرور است و این شادی به تمام اجزای آفرینش سرایت کرده است:
عقل مُعقل شبی، شد برِ سلطان عشق
گفت به اقبال تو نفس مقید رسید
پیک دل عاشقان رفت به سر چون قلم
مژدهی همچون شکر در دل کاغد رسید
چند کند زیر خاک صبر روانهای پاک؟
هین ز لحد برجهید نصر مؤید رسید
طبل قیامت زدند، صور حشر میدمد
وقت شد ای مردگان حشر مجدد رسید
بعثر ما فی القبور حصل ما فی الصدور
آمد آواز صور روح به مقصد رسید
دوش در استارگان غلغله افتاده بود
کز سویِ نیکاختران اختر اسعد رسید
رفت عطارد ز دست لوح و قلم درشکست
در پی او زُهره جَست مست به فرقد رسید
قرص قمر رنگ ریخت سوی اسد میگریخت
گفتم خیرست، گفت ساقی بیخود رسید
عقل در آن غلغله خواست که پیدا شود
کودک هم کودکست گو چه به ابجد رسید
خیز که دوران ماست شاه جهان آنِ ماست
چون نظرش جان ماست عمر مؤبد رسید
ساقی بیرنگ و لاف ریخت شراب از گزاف
رقص جمل کرد قاف، عیش ممدد رسید
باز سلیمان روح گفت صلای صبوح
فتنه بلقیس را صرح ممرد رسید
رغم حسودان دین، کوری دیو لعین
کحل دل و دیده در چشم مرمد رسید
از پی نامحرمان قفل زدم بر دهان
خیز بگو مطربا عشرتِ سرمد رسید...
در غزلی دیگر از دیوان شمس، مولوی دین محمد مصطفی (ص) را به شرابی الهی مانند میکند و این شراب خم الهی را مست کننده تر و بیدار کننده تر میداند:
ای ساقی جان پر کن آن ساغر پیشین را
آن راه زن دل را، آن راه بر دین را
زان می که ز دل خیزد، با روح درآمیزد
مخمور کند جوشَش، مَر چشم خدابین را
آن بادۀ انگوری، مر امت عیسی را
و این باده منصوری، مر امت یاسین را
خُمها است از آن باده، خُمها است از این باده
تا نشکنی آن خُم را هرگز نچشی این را
آن باده به جز یک دم، دل را نکند بیغم
هرگز نکُشد غم را، هرگز نکَنَد کین را
یک قطره از این ساغر، کار تو کند چون زَر
جانم به فدا باشد این ساغر زرین را...
سعدی شیرازی: در بوستان و گلستان، سعدی با زبانی شیوا و دلنشین به توصیف فضائل پیامبر اسلام پرداخته است. شاید مشهور ترین شعر او در این باره این بخش از ابتدای بوستان باشد:
کریم السجایا جمیل الشیم
نبی البرایا شفیع الامم
امام رسل، پیشوای سبیل
امین خدا، مهبط جبرئیل
شفیع الوری، خواجۀ بعث و نشر
امام الهدی، صدر دیوان حشر
کلیمی که چرخ فلک طور اوست
همه نورها پرتو نور اوست
شفیعٌ مطاعٌ نبیٌ کریم
قسیمٌ جسیمٌ نسیمٌ وسیم
یتیمی که ناکرده قرآن درست،
کتبخانۀ چند ملت بشست
چو عزمش برآهخت شمشیر بیم،
به معجز میان قمر زد دو نیم
چو صیتش در افواه دنیا فُتاد،
تزلزل در ایوان کسری فتاد
به لا، قامت لات بشکست خرد
به اعزازِ دین، آب عزی ببرد
نه از لات و عزّی برآورد گرد،
که تورات و انجیل منسوخ کرد
سپس به توصیف شب معراج برمیآید که در ادب فارسی اشعار بلندی درباره آن سروده شده:
شبی بر نشست از فلک برگذشت
به تمکین و جاه از ملک درگذشت
چنان گرم در تیه قربت براند،
که بر سدره جبریل از او بازماند
بدو گفت سالار بیتالحرام
که: ای حامل وحی برتر خرام
چو در دوستی مخلصم یافتی،
عنانم ز صحبت چرا تافتی؟
بگفتا: فراتر مجالم نماند،
بماندم که نیروی بالم نماند
اگر یک سر موی برتر پرم،
فروغ تجلی بسوزد پرم!
پس از این شاه بیت شگفت انگیز از قول جبرئیل، باز به مدح پیامبر اکرم صلی الله و علیه و آله برمیگردد:
نماند به عصیان کسی در گرو،
که دارد چنین سیدی پیشرو
چه نعت پسندیده گویم تو را؟
علیک السلام ای نبی الوری
درود ملک بر روان تو باد
بر اصحاب و بر پیروان تو باد
و بعد از نام بردن از صحابه و امیرالمومنین علی بن ابیطالب خدا را به حق اهل بیت و فرزندان حضرت زهرا سلام الله علیها قسم میدهد:
خدایا به حق بنی فاطمه
که بر قولم ایمان کنم خاتمه
اگر دعوتم رد کنی ور قبول
من و دست و دامان آل رسول
چه کم گردد ای صدر فرخنده پی
ز قدر رفیعت به درگاه حی،
که باشند مشتی گدایان خیل
به مهمان دارالسلامت طفیل؟
خدایت ثنا گفت و تبجیل کرد
زمین بوس قدر تو جبریل کرد
بلند آسمان پیش قَدْرَت خجل
تو مخلوق و آدم هنوز آب و گل
تو اصل وجود آمدی از نخست
دگر هرچه موجود شد فرع توست
ندانم کدامین سخن گویمت
که والاتری زانچه من گویمت
تو را عزّ لولاک تمکین بس است
ثنای تو طاها و یاسین بس است
چه وصفت کند سعدی ناتمام؟
علیک الصلوه ای نبی السلام
حافظ شیرازی: حافظ بیشتر به غزلهایش مشهور است و استقلال ابیاتش در هر غزل، و اشاراتش به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم متناسب با مضامین ابیاتش است:
در این چمن گلِ بی خار کس نچید آری
چراغِ مصطفوی با شرارِ بولَهَبیست
یا این بیت که اشاره است به بخش دوم این آیه وَإِن تُکَذِّبُواْ فَقَد کَذَّبَ أُمَمٌ مِّن قَبلِکُم وَمَا عَلَی ٱلرَّسُولِ إِلَّا ٱلبَلَاغُ ٱلمُبِینُ (عنکبوت/۱۸) یا آیه وَمَا عَلَینَا إِلَّا ٱلبَلَاغُ ٱلمُبِینُ (یاسین/۱۷):
نشاط و عیش و جوانی چو گُل غنیمت دان
که حافظا، نَبُوَد بر رسول غیر بَلاغ
نظامی: نظامی در ابتدای مخزن الاسرار ۵ بخش در نعت و مدح حضرت رسول (ص) و شب معراج دارد، که یکی از آنها بسیار مشهور است، (با اندکی تلخیص):
ای مدنی بُرقَع و مَکّی نقاب
سایهنشین چند بوَد آفتاب
گر مهی از مهر تو مویی بیار
ور گلی از باغ تو بویی بیار
منتظران را بهلب آمد نفس
ای ز تو فریاد، بهفریاد رس
سوی عجم ران، منشین در عرب
زرده روز اینک و شبدیز شب
ملک برآرای و جهان تازه کن
هردو جهان را پُر از آوازه کن
سکه تو زَن، تا اُمرا کم زنند
خطبه تو کُن، تا خطبا دم زنند
خاکِ تو بویی به ولایت سپرد
باد نفاق آمد و آن بوی برد
باز کش این مسند از آسودگان
غسل ده این منبر از آلودگان
ما همه جسمیم بیا جان تو باش
ما همه موریم سلیمان تو باش
شحنه تویی، قافله تنها چراست؟
قلب تو داری علَم آنجا چراست؟
دایره بنمای به انگشت دست
تا به تو بخشیده شود هر چه هست
با تو تصرف که کند وقت کار؟
از پی آمرزش مشتی غبار
از تو یکی پرده برانداختن
وز دو جهان خرقه درانداختن
مغز نظامی که خبرجوی تست
زندهدل از غالیه بوی تست
در ابتدای هفت پیکر در دو بخش به نعت حضرت رسول (ص) میپردازد و بعد به ذکر شب معراج، که در هر دو قسمت استعارات نجومی و مباحث کلامی بسیاری را مطرح میکند:
نقطه خط اولین پرگار
خاتم آخر آفرینش کار
نوبر باغ هفت چرخ کهن
درهالتاج عقل و تاج سخن
کیست جز خواجه مؤید رأی،
احمد مرسل آن رسول خدای...
در ابتدای خسرو و شیرین هم اینطور نعت پیامبر را میآورد:
محمد کآفرینش هست خاکش
هزاران آفرین بر جان پاکش
چراغافروز چشم اهلِ بینِش
طراز کارگاه آفرینش
سر و سرهنگْ میدان وفا را
سپهسالار و سر خیلْ انبیا را
و در ابتدای لیلی و مجنون میگوید:
ای شاهسوار ملک هستی
سلطان خرد به چیرهدستی
ای ختم پیمبران مُرسَل
حلوای پسین و ملح اول
ای خاک تو توتیای بینش
روشن بهتو چشم آفرینش...
سنایی: سنایی هم در قصایدش بسیار از پیامبر (ص) یاد میکند و نعت آن حضرت را میگوید؛ از آن جمله است:
گر نخواندی «رحمت للعالمین» یزدان ترا
در همه عالم که دانستی صمد را از صنم؟
چون «لعمرک» گفت اینجا جای دیگر «والضحی»
گشتمان روشن که تو بوالقاسمی نه بوالحکم
تا نسیم روی و مویت پرده از رخ بر نداشت،
نه ظَلَم از نور پیدا بود نه نور از ظَلَم
او در حدیقه الحقیقه هم در نعت پیامبر اینطور میگوید:
احمدِ مرسل آن چراغ جهان
رحمت عالم آشکار و نهان
آمد اندر جهان جان هرکس
جان جانها محمّد آمد و بس
تا بخندید بر سپهر جلی
آفتابِ سعادتِ ازلی
نامد اندر سراسر آفاق
پای مردی چنوی بر میثاق
آن سپهرش چه بارگاه ازل
آفتابش که احمدِ مرسل
آدمی زندهاند از جانش
انبیا گشتهاند مهمانش
شرع او را فلک مسلّم کرد
خانه بر بام چرخ اعظم کرد
اندر آمد به بارگاه خدای
دامن خواجگی کشان در پای
پیش او سجده کرده عالم دون
زنده گشته چو مسجد ذوالنون
زبدۀ جانِ پاکِ آدم ازو
معنی بکر لفظ محکم ازو
جان عاقل جهان بدو دیده
زانش بر جان خویش بگزیده
انبیا ریخته هم از زر اوی
هرچهشان نقد بود بر سرِ اوی
تا شب نیست صبح هستی زاد
آفتابی چون او ندارد یار
همه شاگرد و او مدرسشان
همه مزدور و او مهندسشان
او سری بود و عقل گردن او
او دلی بود و انبیا تن او
دل کند جسم را به آسانی
میزبانی به روح حیوانی
کوشکش در ولایت تقدیس
صحن او بام خانۀ ادریس
آستانِ درش به روضۀ انس
بوده بستان روح روحالقدس
کرده با شاه پرِّ طاوسی
جلوه در بوستان قدوسی…
جامی: جامی در هفت اورنگ اینطور نعت پیامبر اعظم (ص) را میگوید:
آن را که بر سر افسرِ اقبال سرمد است،
سر در ره محمد و آل محمد است
فرزند کاف و نون اند افراد کاینات،
احمد میان ایشان فرزند امجد است
مدی که هست بر سر آدم علامتی
زان میم و دال دان که قدمگاه احمد است
آن مد ز چتر دولت سرمد نشانهای ست
آدم سرآمد همه عالم ازان مد است
هر کس نه مرتدی به ردای ولای اوست
در راه دین مرید مخوانش که مرتد است
سر در گلیم فاقه و تن بر حصیر فقر،
شاه هزار صاحب دیهیم و مسند است
خاک رهش جلاده چشم خرد بود
آن را به نقد جان بخَرَد هر که بِخرد است
سروی ست قد او چمن آرای فاستَقِم
طوبی به باغ سدره، هوادار آن قد است
بس تلخکام کفر که بر خوان دعوتش،
شیرین دهان ز چاشنی شهد اشهد است
بس سالخورد دهر کز آغاز بعثتش،
رفته چو کودکان به سر لوح ابجد است
بد را شفیع و پایه نیکان ازو رفیع،
محتاج لطف اوست اگر نیک اگر بد است...
او ترجیع بندی طولانی دارد که ردیف همه بندها نام مبارک محمد است و ترجیع بند صلوات بر او آلش، دو بند را برای نمونه و اعراض از اطناب میخوانیم:
ماه معین چیست؟ خاک پای محمد
حبل متین ربقه ولای محمد
خلقت عالم برای نفع بشر شد
خلقت نوع بشر برای محمد
سوده همه قدسیان جبین ارادت
بر ته نعلین عرش سای محمد
عروه وثقی بس است دین و دوَل را،
ریشهای از گوشه ردای محمد
جان گرامی دریغ نیست ز عشقش،
جان من و صد چو من فدای محمد
جای محمد درون خلوت جان است
نیست مرا دیگری به جای محمد
حد ثنایش به جز خدا که شناسد
من که و اندیشه ثنای محمد
لیس کلامی یفی بنعت کماله
صل الهی علی النبی و آله
نور بقا آمد آفتاب محمد
پرده آن نور خاک و آب محمد
بست نقابی ز آب و خاک وگرنه
رتبه امکان نداشت تاب محمد
چشم خدابین به جز خدای نبیند
چون ز میان برفتد نقاب محمد
افسر کونین گشت کاف لعمرک
از شرف دولت خطاب محمد
چون شب اسری کشید سرمه مازاغ
نقش سوی کی شود حجاب محمد
دولت فردا به هیچ باب نیابد
هر که شد امروز رد باب محمد
هر چه بود درج در صحیفه هستی
منتخبی باشد از کتاب محمد
لیس کلامی یفی بنعت کماله
صل الهی علی النبی و آله
جایگاه نعت در فرهنگ اسلامی:
نعتخوانی و مدح پیامبر نه تنها در ادبیات فارسی، بلکه در فرهنگ اسلامی به طور کلی جایگاه ویژهای دارد. این اشعار در مراسم مذهبی، جشنهای میلاد پیامبر و دیگر مناسبتهای اسلامی خوانده میشوند و به عنوان وسیلهای برای ابراز محبت و وفاداری به پیامبر اسلام مورد استفاده قرار میگیرند. به طور کلی، سنت نعت و مدح پیامبر در ادبیات فارسی نه تنها بیانگر عشق و ارادت شاعران به پیامبر اسلام است، بلکه بخشی از هویت فرهنگی و مذهبی ادبیات فارسی را تشکیل میدهد.