یک جدایی اعلام نشده؛ دلایل طلاق عاطفی چیست؟
اقتصاد ایران: خانواده یکی از نهادهای ارزشمند اجتماعی است که در معرض انواع آسیبها قرار دارد و زمانی که زندگی مشترک دچار چالش میشود در بدترین حالت به طلاق میانجامد.
خبرگزاری مهر، گروه جامعه؛ در جوامع امروزی به دلیل رشد روز افزون تکنولوژی و ارتباطات، دگرگونی در سبک زندگی و نگاه انسانها به جهان پیرامون خود، شتاب زیادی گرفته است و عدم تطابق با این تغییر و شتاب، چالشهای زیادی آفریده است. مدیریت چنین فضایی در کنار حفظ ارزشها و نهادهای اساسی اجتماع مسئلهای است که همه از پس آن برنمیآیند. خانواده یکی از این نهادهای ارزشمند اجتماعی است که در معرض انواع آسیبها قرار دارد و لازم است برای مواجهه با این آسیبها به ابزارهای فکری و فرهنگی مجهز باشد. این ابزارها میتواند از آموزش در مدارس و دانشگاهها شروع شود و تا رسانه، سینما، امور فرهنگی دیگر، مشاوره و مطالعه ادامه داشته باشد.
به نظر میرسد اولین گام برای حفظ این نهاد و جلوگیری از فروپاشی آن، افزایش شناخت نسبت به این آسیبها و راهکارهای مقابله با آنها است. زمانی که زندگی مشترک دچار چالش میشود انواع راهکارها برای ترمیم رابطه زوجین مطرح میشود و در بدترین حالت وقتی زندگی به بنبست رسید به طلاق میانجامد. اما جدایی تنها پایان برای این تراژدی تلخ نیست و گاهی این زندگی یک پایان باز دارد.
طلاق عاطفی یکی از انواع طلاق است که متأسفانه بسیاری از زوجین، درگیر آن هستند. طلاق عاطفی زمانی اتفاق میافتد که زوجین بدون احساسی که بین آنها وجود دارد، همچنان در زیر یک سقف زندگی میکنند.
طلاق عاطفی نشانههایی دارد که همه یا بعضی از آنها در برخی از خانوادهها بروز میکند فقدان صمیمیت و گفتگوی عاطفی یکی از مهمترین نشانههای این نوع جدایی است. در این پدیده زوجین نسبت به نیازها، خواستهها و احساسات یکدیگر بی تفاوت هستند. تمایلی به برقراری رابطه جنسی با یکدیگر ندارند، بر روی مسائل و مشکلات زندگی تمرکز میکنند و به دنبال مقصر هستند.
در این حالت زن و شوهر به طور مداوم با یکدیگر بحث و جدل میکنند. این در حالی است که هر دو به شدت در کنار یکدیگر احساس تنهایی و انزوا میکنند و بدترین اتفاق این است که یکی از زوجین به دیگری خیانت میکند.
طلاق عاطفی در خانواده میتواند منجر به افزایش آمار طلاق، کاهش تمایل جوانان به ازدواج، افزایش مشکلات اجتماعی و کاهش سلامت روانی جامعه شود. از این رو بررسی علل و عوامل این پدیده در خانواده و ارائه راهکار برای مواجهه با این اتفاق ضروری است. اینکه باید دلایل چنین رخدادی را در کنش زنان جستوجو کرد یا سبک زندگی مردان و یا هر دو را مقصر دانست و برای آن نسخه پیچید نکتهای است که باید مورد بررسی بیشتری قرار گیرد.
در این راستا در گفتوگویی با علی نوری، جامعه شناس مدرس دانشگاه و پژوهشگر حوزه خانواده و دبیر گروه خانواده انجمن جامعه شناسی ایران داشتهایم که مشروح آن را در زیر میخوانیم:
ما دقیقاً چه زمانی میتوانیم بگوییم روابط زوجین به سمت وقوع طلاق عاطفی رفته و این اتفاق چه نشانههایی دارد؟
بارزترین مشخصه که میتوانیم برای این پدیده در نظر بگیریم این است که رابطه زوجین سرد شده و محبت و صمیمیت میان زوجین از بین میرود. اگر احترامی هم باشد از نوع احترام دو فرد غریبه است و صمیمیتی که باید بین زوجین باشد، دیگر وجود ندارد و رابطه سرد است و زن و شوهر حمایت عاطفی از هم ندارند. یعنی عملاً هر کدام زندگی خودش را دارد و از دیگری مستقل شده است. انگار از لحاظ عاطفی و روحی یک جدایی اعلام نشده میانشان اتفاق افتاده است. این افراد بیشتر به خاطر اینکه فرزندانشان آسیب نبینند کنار هم هستند در یک خانه با هم زندگی میکنند، با هم غذا میخورند، مهمانی میروند اما هیچ محبتی میانشان وجود ندارد.
طلاق عاطفی میتواند آخرین مرحله، قبل از طلاق رسمی در نظر گرفته شود. اما در بسیاری از اوقات این طلاق به طلاق رسمی منتهی نمیشود. عواملی مانند توجه به فرزندان یا ترس از آبرو و اینکه طلاق را بد بدانند، در جامعه و اقوام قضاوت شوند یا به دلیل شرایط شغلی و اجتماعی طلاق، رسمی نمیشود. ولی همه فاکتورهایی که در طلاق رسمی اتفاق افتاده در طلاق عاطفی هم رخ میدهد و در واقع فقط رسمی و مستند نشده است.
این اتفاق هم برای زوجین آزاردهنده است و هم برای فرزندان دارای آسیب و ناراحتی خواهد بود. فرزندان متوجه احساس سرد والدین میشوند و از این بابت آسیب خواهند دید. متأسفانه در جامعه ما طلاق عاطفی خیلی افزایش پیدا کرده در سالهای اخیر با توجه به اینکه نرخ طلاق هم زیاد شده، طلاق عاطفی هم به همان نسبت زیاد شده است.
آیا آماری در این زمینه در کشور ما وجود دارد؟
طلاق عاطفی در واقع یک جدایی اعلام نشده است و اینکه ما آمار رسمی در این زمینه داشته باشیم دور از انتظار خواهد بود. اما معمولاً مطابق پژوهشها و بررسیها در دنیا حدوداً یک و نیم تا دو برابر آمار طلاق رسمی، طلاق عاطفی اتفاق میافتد. مثلاً اگر در ایران در سال ۹۲ طلاق رسمی ما حدود ۲۰۰ هزار نفر بوده است، باید طلاق عاطفی را بین ۳۰۰ تا ۴۰۰ هزار نفر در نظر بگیریم اما نمیتوان آمار دقیقی در این خصوص به دست آورد.
فقدان صمیمیت و گفتوگوی عاطفی بین زن و شوهر به چه دلایلی اتفاق میافتد؟
در واقع وقتی توقعات دو طرف برآورده نمیشود و یا ازدواج بر اساس شناخت ناکافی با پارامترهای مالی و ظاهری اتفاق میافتد و دو طرف شناختی از یکدیگر ندارند احتمال این اتفاق، در خانواده زیاد است. افراد بدون شناخت روحی، عاطفی، توانمندیهای مالی و ذهنی یا بینش و نگرش وارد رابطه میشوند، بعد از ازدواج که انتظاراتشان با عینیت فرد مقابل و توانمندیهای فرد مقابل متفاوت باشد زمینهای برای دلسرد شدن خواهد شد. یعنی ما انتظاری از ازدواج یا از طرف مقابل داریم و چون تلاش نکردیم که بفهمیم آیا همسرمان چنین ویژگیهایی دارد یا نه و صرفاً با آرزوی اینکه دارای این ویژگیها خواهد بود، ازدواج کردیم، وقتی میبینیم که توقعات و انتظارات ما در این زمینهها برآورده نمیشود طلاق عاطفی اتفاق میافتد. البته دلایل دیگری هم در کنار این وجود دارد.
اما ما در گذشته کمتر شاهد چنین اتفاقی در میان زوجین بودیم. آیا میتوانیم بگوییم برخی انتظارت غیر منطقی در جامعه به وجود آمده که منجر به این اتفاق شده است؟
در جامعه سنتی به دلیل مشخص بودن الگوهای زندگی و نبود تنوع انتظارات کمتر بود. در گذشته برای زن خانهدار الگوی مشخصی وجود داشت. بنابراین افراد خیلی توقعات و انتظارات متنوعی نداشتند. علاوه بر این نهاد حکمیت و ریش سفیدی وجود داشت و اگر مسئلهای هم پیش میآمد، بزرگ فامیل، پدر و پدر بزرگ اگر چیزی میگفت طرف مقابل قبول میکرد و حتی حاضر بود از گذشتگی کند. اما امروز الگوهای زندگی خیلی متنوع شده و آن نهاد حکمیت گذشته از بین رفته است.
از طرفی رسانه و ارتباطات گسترده هم این الگوهای متنوع را را هرچه بیشتر در دسترس ما قرار میدهد. پس امکان مقایسه بیشتری برای زنان و مردان به وجود آمده است. همسرشان را با دیگران مقایسه میکنند، هر چند این مقایسهها مبنای صحیح ندارد. شخصی با یک زن یا مرد زندگی میکند و همسرش را با یک فرد بیرونی که واقعیت زندگیش را نمیداند مقایسه میکند. همین که دورادور این را میبیند و اطلاعات و اخبار او را میشنود در قیاس با زندگی خودش، انتظارات و توقعاتی برای او ایجاد میشود. فرد احساس میکند طرف مقابلش به او بی توجهی میکند و به اندازه کافی برایش زمان نمیگذارد افراد به اندازه کافی وقت برای گفتگو کردن درباره مسئلههای مشترکشان ندارند
علاوه بر این سبک زندگی امروزی به دلیل مشغله زیادی که برای همه افراد ایجاد میکند و سبک زندگی شهری و مشغله زیاد آن موجب میشود که افراد فرصتی برای با هم بودن نداشته باشند و در نتیجه فرد احساس میکند طرف مقابلش به او بی توجهی میکند و به اندازه کافی برایش زمان نمیگذارد. افراد به اندازه کافی وقت برای گفتگو کردن درباره مسئلههای مشترکشان ندارند.
موضوع دیگر این است که آموزش کافی برای مهارتهای زندگی هم وجود ندارد. اینکه افراد بدانند حالا که ازدواج کردهاند سبک زندگیشان باید چه تغییراتی داشته باشد، وقتی بچه دار شدند چه تغییراتی باید در زندگی ایجاد کنند مسئله مهمی است. جامعه به سرعت در حال تغییر، نیازمند آموزش متناسب و بهروز است، در غیر این صورت شیوه رفتار ما با اطلاعات موجود در جامعه همخوانی نخواهد داشت. فاصله نسلی امروز به ۵ سال رسیده است. نیمه اول دهه ۸۰ سلیقهها، انتظارات و دغدغههای متفاوتی با نیمه دوم آن دارد. لذا باید متناسب با زمان آموزش ببینند و مهارت زندگی بیاموزند. اگر این اتفاق نیفتد این فرد در زندگی روزمره دچار سرگشتگی میشود. اطلاعات مختلفی از جاهای مختلف تشدیدکننده تضادها است.
قبلاً پیش میآمد که زن و شوهر به مدت طولانی از هم دور باشند، مثلاً آقا در یک شهر دیگر کار کند اما این اتفاق و برای آنها پیش نمیآمد، چگونه امروز با این ابزار ارتباطی افراد در حد طلاق عاطفی از هم دو میشوند؟
در گذشته این فاصله بین زن و شوهر وجود داشته اما مقصود فاصله فیزیکی نیست سردی رابطه مطرح است. یعنی مردی که مثلاً نظامی بوده در مدت طولانی در شهر دیگری حضور داشته و ۲۰ روز تا یک ماه هم خانواده را نمیدید اما دچار سردی رابطه در خانواده نمیشدند.
ما در گذشته آموزش چندانی در حوزه خانواده نداشتیم و این آسیبها تا این حد متوجه خانواده نبود، چرا امروز احساس میکنیم که نیاز به آموزش در این حوزه وجود دارد؟
در گذشته الگوهای ثابتی برای زندگی وجود داشته مبتنی بر اینکه شیوه زندگی این است و چیز دیگری نبود که از بیرون بخواهد روی این رابطه اثر بگذارد. مثلاً رسانه تعاملی امروز، شبکههای اجتماعی، اینترنت، ماهوارهها و غیر نبود و در نتیجه الگوی زندگی مشخصی مبتنی بر تعهد، وفاداری وجود داشت. ارزشهای ثابتی که از خانواده به فرد منتقل میشد که تو باید تو تمام داشتههای را نثار همسر و فرزندانت کنی. آموزشها جامعه پذیر تر بود و البته از کانال مستقیم پدر و مادر دریافت میشد.
در رساندن این پیام هیچ پارازیتی مانند رسانههای مختلف نبود که اثر بگذارند. اما امروزه سطح انتظارات، توقعات از سبکهای زندگی تحت تأثیر رسانه قرار دارد و از طرفی سرگشتگی ایجاد کرده است.
سطح سواد افراد بالا رفته ولی امروزه کمبود یا عدم آموزش مشکل زیادی آفریده است. مشکل ما عدم تشخیص درست از نادرست است. مشکل ما این نیست که در معرض اطلاعات قرار نداریم. مسئله این است که چیزی را بیاموزیم و یاد بگیریم که بتوانیم به کار ببندیم.
آموزش در مقاطع ابتدایی و دبستان ما باید در حوزه مهارتهای زندگی باشد. این دوران تربیت فرزندان ماست. اما ما اصرار داریم به آنها ریاضی و علوم یاد بدهیم، در صورتی که این فرد باید در دوره دبستان یاد بگیرد که چگونه با دیگران رابطه درست برقرار کند، مهارت گفتگو یاد بگیرد، مهارت حل مسئله یاد بگیرد، که آسیب نبیند و حق خودش رو رعایت کرده و حق دیگران را هم در نظر بگیرد. صبر، خویشتنداری توان گفتگوی صحیح، مهارت نه گفتن، مهارت حل تعارض را یاد بگیرد. عامل رسیدن خانوادهها به طلاق عاطفی و طلاق رسمی این است که افراد در اختلافات مهارت گفتگو کردن با همسر، دوست یا جامعه را ندارد
در حال حاضر عامل رسیدن خانوادهها به طلاق عاطفی و طلاق رسمی این است که افراد در اختلافات مهارت گفتگو کردن با همسر، دوست یا جامعه را ندارد. در زمان گذشته در جامعه سنتی خانواده این آموزشها را به صورت شفاهی با پند و اندرز منتقل میکرد.
اما امروز جامعه به سرعت در حال تغییر است و هر لحظه از چیزی صحبت میکنیم که احتمالاً دیگر وجود ندارد. پس باید مهارت روز را یاد بگیریم. برای زندگی امروز باید از نهادهای آموزشی، فرهنگی مانند مسجد، حوزه، دانشگاه، مدرسه، رسانه عمومی، رسانه ملی، تلویزیون، روزنامه، مجله و غیره آموزش درست انجام شود اما این نهادها کارشان را درست و اساسی و بر اساس آن جامعه انجام نمیدهند.
از نظر شما طلاق عاطفی چه پیامدهایی دارد و چه آسیبهایی میتواند به زوجین و فرزندان آنها بزند؟
در طلاق عاطفی افراد رابطه را ترک میکنند و یا از این رابطه هیچ لذتی نمیبرد زیرا حسرت روابط صمیمی را دارد. مثل دو غریبه با هم در یک خانه روزگار را سپری میکنند. این موضوع، آزاردهنده است و این حس به فرزندان هم منتقل میشود. فرزندان متوجه این حال بد هستند و وقوع عدم تمرکز و افسردگی برای زوجین و فرزندانشان محتمل است.
افت تحصیلی برای فرزندان، بدتر شدن شرایط مالی و زندگی آینده برای فرزندان و خود زوجین ممکن است پیش بیاید. چون دیگر انگیزه کافی برای تلاش ندارند. عدم شادابی و نشاط، انواع بیماریهای روانی از آسیبهای طلاق عاطفی است.
از طرفی برای فرار از این موضوع رفتن به سمت انواع اعتیاد، مواد مخدر، الکل و حتی مسیر پر مخاطره خیانت معمولاً اتفاق میافتد. وقتی این رابطه گرم در خانواده تجربه نمیشود با توجه به انواع شبکههای ارتباطی، ممکن است فرد جذب اخلاق و محبت فرد بیرونی از جنس مخالف شده و چه مرد، چه زن به خیانت روی بیاورند.
مسائل اقتصادی که امروز در جامعه وجود دارد چقدر میتواند عامل این اتفاق در خانواده باشد؟
از جهات مختلفی این میتواند عامل باشد. مثلاً خود مسئله اقتصادی میتواند مرد را خسته کند، دو شیفت کار کند و نتواند به اندازه کافی در خانه وقت بگذارد. حوصله بحث و گفتوگو هم ندارد. تنها میشود یا حتی بعضاً دوستانش را هم از دست میدهد، منزوی و افسرده میشود.
پول شرط کافی برای خوشبختی نیست اما شرط لازم است. یعنی شما حداقلی از شرایط مالی را نیاز دارید تا خوشبخت بشوید.
طلاق عاطفی از سوی مردان بیشتر اتفاق میافتد یا زنان؟
در واقع میتوانم بگویم مردان ابزار آن هستند. یعنی به دلیل مسائل اقتصادی یا هر موضوع دیگری، عدم توجه نسبت به زن، عدم توجه به خواستههای زنان موجب سردی روابط میشود.
یعنی در واقع زن با سردی رابطه مواجه میشود و عکسالعمل او این است که کنار میکشد. انتظارات خانم وقتی برآورده نمیشود آرام آرام دلسرد خواهد شد، کنار میکشد و صمیمیت و محبت بینشان کمرنگ میشود
با توجه آسیبهایی که طلاق عاطفی برای زوجین و فرزندان دارد طلاق بگیرند بهتر نیست؟
دو حالت دارد گاهی این افراد تلاش میکنند که رابطهشان بهتر شود و به زندگی برگردند چون گاهی ما میبینیم که حتی بعد از طلاق رسمی هم دوباره دو طرف رجوع میکنند. یعنی گاهی شاید بشود این رابطه را نجات داد. با کمک دیگران مانند یک دوست یا مشاور بتوان کاری کرد.
در غیر این صورت شاید طلاق رسمی راه حل بهتری باشد در بعضی کشورهای دنیا وقتی که زن و مردی برای طلاق اقدام میکنند در لحظه ثبت امضای طلاق قاضی به آنها میگوید که شما شش ماه جدا از هم زندگی کنید اگر بعد از این شش ماه همچنان بنا بر طلاق داشتند، از هم جدا میشوند. در جامعه ما قبح طلاق باعث میشود که افراد به جای طلاق رسمی در طلاق عاطفی بمانند
از طرفی با توجه به مسئله خیانت در زمانی که زندگی به بن بست رسیده شاید بتوانیم بگوییم طلاق یک راهکار است. متأسفانه در جامعه ما قبح طلاق باعث میشود که افراد به جای طلاق رسمی در طلاق عاطفی بمانند. مسئله دیگر مهریه است که باعث میشود که مرد از ترس آن در طلاق عاطفی بماند. حتی ممکن است خانم به دلیل نداشتن پشتوانه مالی ترجیح دهد که در آن خانه بماند.
مسئله فرزندان هم عامل دیگری است. از طرفی برخی به دلیل قضاوت همسایه و فامیل و طلاق عاطفی را ترجیح میدهند.
به نظر شما در وضعیت کنونی چه راهکاری میتوان به خانوادههای درگیر این موضوع پیشنهاد کرد و کمک کرد که زندگی آنها بهبود پیدا کند؟
در وهله اول دو طرف باید تمام تلاش خود را به کار گیرند که از این وضعیت برزخی خارج شوند هر کدام به اندازه سهم خودش باید تلاش کند. از طرفی آموزشهایی هم میتوانند دریافت کنند. کمکهایی از سوی آشنایان و خانواده هم مؤثر است.
البته مهمترین کار این است که از این اتفاق پیشگیری کنیم. آموزش یکی از راههای پیشگیری است اما متأسفانه نهادهای آموزشی ما کاری نمیکنند. مثلاً کتاب مدیریت خانواده و سبک زندگی برای دانش آموزان طراحی شده اما دبیر ندارد.
حاکمیت چه میتواند بکند؟ آیا با چند تا قانون یا با قراردادن امکاناتی که در اختیار زوجین میتوان این مسئله را مدیریت کرد؟
به نظر من مهمتر از همه شناخت موضوع است. ما هنوز پژوهش مؤثری در این رابطه انجام ندادهام. ما اول به شدت نیازمند پژوهش علمی دقیق در این زمینه هستیم که وضعیت کنونی خود را معلوم کنیم. نهادهای فرهنگی ما شامل مدرسه، دانشگاه، حوزه علمیه، صدا و سیما، مساجد، فرهنگسراها، وزارت ارشاد هر کدام میتوانند در بخشی کمک کنند تا فرد یک زندگی متعادل را تجربه کند
نهاد حاکمیت باید برای این موضوع برنامهریزی کند. ما سازمانی به نام سازمان آسیبهای اجتماعی داریم که بخش خانوادهاش وظیفه دارد چنین پژوهشی را با همکاری متخصص و کارشناسان پژوهشی انجام دهد. بر اساس نتایج پژوهش میتوان راهکارهای دقیقی مطرح کرد.
نهادهای فرهنگی ما شامل مدرسه، دانشگاه، حوزه علمیه، صدا و سیما، مساجد، فرهنگسراها، وزارت ارشاد هر کدام میتوانند در بخشی کمک کنند تا فرد یک زندگی متعادل را تجربه کند.
طلاق به لحاظ فردی یک راه حل است اما به لحاظ اجتماعی هر چه نرخ طلاق در جامعه پایینتر باشد آن جامعه کمتر دچار آسیب میشود.