صفاولیهای لشکر پیامبر صلی الله علیه و آله با وجود آنکه در غدیر از زبان مبارک آن حضرت شنیدند که باید سر به طاعت امیرالمؤمنین علیهالسلام بسپارند و بابت آن بر وصیّ پیامبر تبریک گفتند، بلافاصله با وفات پیامبر، عهد خویش را فراموش کردند و از امیرالمؤمنین نه تنها رویگردان شدند بلکه به بدترین شکل ممکن با آن حضرت برخورد داشتند.
این رفتار، آغاز بنا نهادن سنتی نامبارک در امت اسلام بود تا از آن به بعد هر کسی به خود اجازه دهد از دستور پیامبر صلی الله علیه و آله سرپیچی کند و کار خلافت را به شورا بسپارد؛ در حالی که همگان میدانستند پیامبر جز وحی حرفی نمیزند و جز با وحی رفتاری از خود بروز نمیدهد.
به طور طبیعی این نوع سرپیچی از فرمان خدا و رسولش نتیجهای جز سقوط و انحطاط جامعه اسلامی از ارزشهای اسلامی را نداشت لذا امت اسلام به سنتهای جاهلی بازگشت و نظام طبقاتی که پیامبر سالها برای برچیدن آن زحمت ها کشیده بودند، مجدداً نهادینه شد.
در کنار آن، سیاست منحوس منع کتابت و نقل حدیث نبوی در دستور کار حکومت قرار گرفت تا به این ترتیب حجم زیادی از احادیثی که پیامبر درباره فضائل امیرالمؤمنین علیهالسلام فرموده بود به فراموشی سپرده شود و علی علیه السلام روز به روز بیشتر در بین مردم به انزوا کشیده شود و البته این سیاست در سالهای بعد و در زمان معاویه لعنةالله علیه شدت یافت تا جایی که تا عصر امام صادق علیهالسلام در منبرها آشکارا به سبّ آن حضرت میپرداختند.
با وجود تمام این بلاها و مصیبتهایی که بر سر امیرالمؤمنین علیهالسلام آوردند، او در کنار حکومتها ماند و بلکه با مشورتهای خود، کمک کرد دشمنان خارجی گزندی به مسلمانان وارد نکنند و یا سنت نبوی بیشتر از اینها به حاشیه نرود. هرچند نقل و کتابت حدیث منع قانونی شد اما ایشان همراه با یاران با وفایشان هیچ گاه به این توطئه بها ندادند.
اما آن زمان که مردم با تلخی کار خود مواجه شدند و عقوبت کار خود را درباره رویگردانی از عهد پیامبر با گوشت و پوست و استخوان چشیدند، به درب خانه امیرالمؤمنین یورش بردند تا با ایشان عهد ببنندد تا جایی که به تعبیر خود آن حضرت، نزدیک بود حسنین علیهما السلام زیر دست و پای مردم بمانند.
ایشان با تلخی این مسئولیت را قبول کرد، چرا که دیگر اثری از سنتهای نبوی نمانده بود. امثال طلحه و زبیر که از فرماندهان ارشد لشکر پیامبر بودند، به تعبیر ابن ابی الحدید معتزلی به قدری غرق مادیات شدند که کاخهای مرمرین برای خود میساختند و بیت المال را به چپاول میبردند. همچنین حاکمانی را منسوب کرده بودند که در فساد شهره بودند که از جمله آنها معاویه بود که حکومت شام را از زمامدار سوم گرفته بود، اما زمانی که امیرالمؤمنین قصد عزل او را داشت، به دشمنی با آن حضرت پرداخت. بنابراین پذیرش چنین جامعه منحطی از سوی آن حضرت مشروط به پازپسگیری بیت المال مسلمین از مفسدان اقتصادی شد که آنها این شرط را پذیرفتند، اما بعدها زیر عهد خود زدند و مقابل امام ایستادند.
نهایت اینکه انحطاط جامعه مسلمین سبب صفآرایی سه گروه از دشمن در بین خود مسلمانان شد که «ناکثین» و «مارقین» و «قاسطین» بودند، همان سه گروهی که پیامبر صلی الله علیه و آله سالها قبل از عداوت آنان خبر داده بود. امام صادق علیهالسلام ضمن روایتی فرمود، پیامبر به همسرش گفت: «... اى ام سلمه بشنو و گواه باش این على بن ابى طالب سید مسلمانان و امام متقیان و پیشواى دست و روسفیدان و کشنده ناکثان و قاسطان و مارقانست؛ وَ قَاتِلُ النَّاکِثِینَ وَ الْقَاسِطِینَ وَ الْمَارِقِین؛ گفتم یا رسول اللَّه ناکثان کیانند؟ فرمود آنها که در مدینه بیعت کنند و در بصره بشکنند، گفتم قاسطان کیانند؟ فرمود معاویه و اصحاب شامى او، گفتم مارقان کیانند؟ فرمود اصحاب نهروان.» پس از پایان جنگ نهروان که با شکست سخت خوارج توسط سپاهیان امیرالمؤمنین علیهالسلام همراه بود، سران خوارج جلساتی در شهر مکه شکل دادند. در یکی از این جلسات سخن از علی علیهالسلام و انتقام از حضرت به میان آمد و به این نتیجه رسیدند بهتر است امت اسلام را از وجود او راحت کنیم. به این ترتیب یکی از خوارج مأمور این ترور شد که ابن ملجم مرادی (لعنةالله علیه) نام داشت.