نجفزاده که مجری این برنامه است با این عبارت باب گفتوگو را باز میکند؛ «همچنان هم خوشتیپ و دوستداشتنی هستید و جذابتر از پیش.»، پورعرب با مکثی پاسخ میدهد: «بالاخره نمیشه جلوی عبور زمان رو گرفت و مشخصه که چهچیزهایی در این سالها بر آدمها گذشته».
شاید این عبارتِ پرسشی «نجفزاده» داغ دل ابوالفضل پورعرب را تازه کرد، او پرسید: متوجه شدید چقدر سریع موها رو سفید کردید؟ و پورعرب اینگونه پاسخ داد: واقعاً در یک شب موهایم سفید شد؛ چون داستان تلخی دارد، تعریف نمیکنم، خیلی تلخ بود...، خیلی ما را اذیت کردند و نمیتوانم بگویم جرمم فیلم «عروس» بود اما واقعاً جرمم فیلم «عروس» بود، من اینقدر باهوش بودم که جلوی کسی کار اشتباهی نکنم تا برای بقیه تعریف کند.
او صحبتهایش را در این باره ادامه داد: در آن زمان دنبال این بودند که سینمای ناب داشته باشند؛ ما از خود مردم هستیم و من 11 ماه در جبهه بودم (قبل از فیلم عروس) اما دلیل نمیشود که بعد از ورود به سینما زندگی را طور دیگری ببینم، بچه پایین شهر هستم و تعصبات خاص خودم را داشته و دارم؛ ورود به دنیای خصوصی آدماست که آزاردهنده است، دل آدم از این مسائل میگیرد، با این همه تلاش فقط متهمی، با حدس و گمان و حسادتهای عجیب و غریب آدم را آزاد میدهند.
پورعرب در اینجای صحبتهایش مثل خیلی از پیشکسوتان دیگر سینما و تلویزیون دغدغهاش را درباره آموزشگاه بازیگری مطرح کرد: آموزشگاههای زیاد بازیگری هم داستانی جداست؛ ما واقعاً به این همه بازیگر احتیاج داریم؟ سینما این همه بازیگر نمیخواهد، مگر چند نفر نقش اول بازی میکنند؟! در واقع خروجی به ورودی نمیخورد.
او مثال قشنگی برای بازیگری میزند: «وقتی میروی به جنگل، درختها همه تنومند، سبز و خوشگلاند اما اگر بخواهی همان درخت را در گلخانه پرورش بدهی باید رسیدگی کنی اما مثل درخت جنگل نمیشود...».
بازیگر قدیمی سینما و تلویزیون در پاسخ به این سؤال که منظور از این مثال و حرفها نقشفروشی است؛ اینگونه پاسخ داد: «نقشها را جای دیگری میفروشند...»، نقشها در مهمانیها، نشستهای خصوصی، دعوتها فروخته میشود، اما من در سینما مجموعه را درنظر گرفتم؛ فیلم سنگام را خیلی دوست داشتم و مجموعه فیلم من را جذب هنر بازیگری کرده بود و دوستش داشتم.
در اینجا «نجفزاده» مجری برنامه به این نکته اشاره کرد که خیلیها با دیدن آقای پورعرب عاشق سینما شدند؛ پورعرب میخندد و میگوید: بدا به حال آنها...، چون خود من خیلی خوشایند نیستم از سینما...، البته نه از صنعت سینما از سینمای ایران.
پورعرب به برنامهای اشاره میکند که در آن فردی میگوید "در خیابان به من گفتند «میآیی در فیلم بازی کنی؟»"، کجای دنیا چنین سؤالی میکنند؟ همین باعث میشود ذهن مردم در مورد بازیگری عوض شود، این موارد جزو موضوعاتی است که نمیشود در مورد آن صحبت کرد.
مجری برنامه در ادامه این سؤال را مطرح کرد: فرض کنید سال 68 است و بهروز افخمی سناریوی فیلم عروس را برای شما تعریف میکند؛ میپذیرید در این فیلم ایفای نقش کنید؟ ابوالفضل پورعرب پاسخ جالبی داد: میدوم...، چون بهروز افخمی به من لطف کرد؛ باید در این فیلم نقش بازی کنم تا سینما را بشناسم و بعد بگویم نه، هنوز هم میگویم که از افخمی ممنونم.
پورعرب در پاسخ به این سؤال که «اگر در زندگی واقعی نیز مانند فیلم «عروس» تصادف کنید، میایستید یا ترجیح میدهید که گذر کنید؟»، گفت: انسانها باید پای عواقب تمام کارهایشان بایستند؛ در واقع باید پای حادثههای زندگی بایستیم، تصادف هم یک اتفاق است و باید پای آن ایستاد.
او در ادامه وقتی میخواست بازیگران مورد علاقه خودش را نام ببرد به اختلاف شهاب حسینی و نوید محمدزاده اشاره کرد و گفت: بازیگران این نسل اکثراً خوب بازی میکنند، هدیه تهرانی، شهاب حسینی، اما اگر در مورد بازیگر خوب در فیلمها بخواهم نظر بدهم میگویم جواد عزتی...، من با بازی او در یک فیلم گریه کردم. نوید محمدزاده و شهاب حسینی هم از بازیگران خوب هستند، همین چند وقت پیش با نوید محمدزاده صحبت میکردم برای اتلو از او دعوت کردم که عذرخواهی کرد مشکل دارد و نمیتواند بازی کند، من هم قبول کردم موقع خداحافظی به او گفتم "نوید، شهاب شخصیت خوبی دارد مراقبش باش!"، من این کار را میتوانم بکنم چون اختلاف عجیبی داشتند و بهعنوان مثلاً پیشکسوت توصیهای داشته باشم، خوشبختانه این نسل بسیار رفاقت دارند و زمان ما اینقدر یکرنگی نبود.
پورعرب در ادامه برنامه از زمان کارمندی در صداوسیما میگوید که از سال 60 تا 64 بود و خاطراتی از آن زمان، شعر موردعلاقهاش «دل من مرده و افسوس که کسی مرگ خوشبختی رو باور نداره...» است. وی قبل از ورود به دنیای تصویر با ماشینی که داشت کار میکرد و بعد وارد تئاتر و سینما شد.
وی در مورد اولین باری که تصویر خودش را بر سر در سینماها میبیند هم میگوید: زمان ما عکاسی برای پوستر فیلم وجود نداشت و نقاشی میکردن، خواهر مرحومم به من میگفت؛ «داداش، نقاشی شما رو عمداً بد میکشن.»، وقتی فیلم را دیدم، بازی همه خوب بود اما من از بازی خودم در فیلم عروس راضی نبودم و حتی پیشنهاد دادم که بازیگر نقش مرا عوض کنند.
این بازیگر قدیمی سینما و تلویزیون در مورد شنیدن خبرهای مرگ خود در رسانهها نیز میگوید: دو بار رسانهها اعلام کردند اما در فضای مجازی بیشتر این اتفاق افتاد، در این حالت فقط نگران خانوادهام بودم، حتی زمانی در برنامه هفت یکی از دوستان گفته بود که "برایش دعا کنید"، و مادر من ساعت یکونیم بامداد به خیابان آمده بود و دنبال من میگشت.
پورعرب در این برنامه پرده از یک حقیقت درباره بازیاش در سریال «شهرزاد» برداشت و علت جدایی از این سریال را مطرح کرد و گفت: سناریو تغییر کرد و من دیگر نمیتوانستم با دیالوگی که برای من نیست به کارکردن ادامه بدم و بعد از چند جلسه تصمیم گرفتم که از پروژه جدا شوم، اما واقعاً کمتر کسی پیدا میشود که این کار را بکند؛ چون در آن زمان من ماهی 70 میلیون تومان میگرفتم.
وی ژانر فیلم سینمایی زندگی خودش را کمدی میداند و میگوید: هرچند برای من اینگونه نبود اما برای بیننده کمدی خواهد بود.
پورعرب بزرگترین ترسش در زندگی آبروست و غذای موردعلاقهاش قرمهسبزی، زمانی کشتیگیر بوده است و فیلم بر باد رفته را بارها و بارها دیده است، اما از میان کارهای خودش فیلم مهاجران را بارها تماشا کرده است.
روی صحنه رفتن برای پورعرب هیجان وصفنشدنی دارد. وی در مورد اشتباه گرفتن اسمش با فریبرز عربنیا هم میگوید: برای من مهم نیست و تاکنون نیز برای من دردسری از این بابت ایجاد نشده است.
کامران نجفزاده از پورعرب میخواهد بهجای بازیگرانی که نام میبرد معادل ایرانیاش را بگوید، از نظر او کسی نمیتواند جایگزین چارلی چاپلین در فیلم روشناییهای شهر باشد. حامد بهداد میتواند جایگزین مارلون براندو در فیلم پدرخوانده باشد، داستین هافمن فیلم پاپیون میتواند با ساعد سهیلی جایگزین شود، مرحوم آتیلا پسیانی بهجای جک نیکلسون در دیوانه از قفس پرید، از نظر پورعرب خسرو شکیبایی میتواند جایگزین داستین هافمن باشد و تمام بازیهای او میتواند در کلاسها تدریس شود.
وی میگوید: داستان «طلاق» را در ادامه فیلم عروس نوشتم و اگر خودم بخواهم در آن بازی کنم، بهروز افخمی باید آن را کارگردانی کند.