«لم یزرع» روایتی است از یک زندگی عراقی. شاید همان جوی آبی که قهرمان این داستان را به سوی سرچشمه خود میکشاند و در نهایت آشنایی با دخترک، همین موقعیت است. پسرک عراقی کشاورز زاده در اوج غرور جوانی، دل به دختری میبندد که همکیش او نیست. یکی از پیروان تشیع است و دیگری تسنن و هر دو مثل جوی آب زلال.
قصه اما از جایی شروع میشود که این جوی آب بخشکد. از جایی که سنتهای عشیرهای نمیگذارند، مسیر درست طی شود و راه خود را برود. پسر عراقی سردرگم و حیران، برای جنگیدن با سنتهایی که نمیبیند اما حسشان میکند، به جنگ با تنهایی میرود که میبیندشان، اما نمیداند برای چه باید با آنها جنگید. این خاصیت جنگ است که استخوان انسان را میترکاند و از او موجودی دیگر متولد میکند. جنگ است که میتواند قواعد زیست را چنان تغییر دهد که از ترس مردن، دست به خودکشی و پسرکشی بزنی.
«لم یزرع» در مقام رمان، روایتی است از سرنوشت تمامی این رویدادها. رمان محمدرضا بایرامی را اما میتوان فراتر از یک داستان دید؛ فراتر از روایتی که او در پس یکسال مطالعه در تاریخ رویدادهای معاصر عراق روایت کرده و از فاجعه دُجیل توانسته روایتی دراماتیک ایجاد کند. این اثر سرگذشت محتوم یک ملت و یک سرزمین است. سرگذشت مردمی که نه میدانند برای چه باید با هم نوع خود بجنگند و نه اینکه کجا باید بجنگند و به میدان بروند. سرنوشت محتوم سرزمینی که سالهاست بایر و بدون کشت و زرع مانده و دیگر انگار افسانه لمیزرع بودنش برای مردم شیرینتر از آباد شدنش به شمار میرود.
بایرامی خود درباره این رمان گفته است: «از سال 1388 تمام تاریخ معاصر عراق و دوران به قدرت رسیدن صدام را مطالعه کردم و آن را دورهای بسیار دراماتیک یافتم. تخیل در این دوره و یا هر دوره دیگر برای نویسنده بسیار دشوار است چراکه رسیدن به صرف تخیل از قدرت انسان خارج است و هیچ نویسندهای به گرد آن هم نمیرسد. همانطور که میدانید رمان پس زمینههای تاریخی دارد و البته مطالعات تاریخی چنین راهی را پیش رویم قرار داد. این پس زمینههای تاریخی به نوعی با اتفاقات در منطقه خودمان در ارتباط است. با وجود مطالعات چند ساله هنوز قادر به نوشتن نبودم، تردیدهایی داشتم تا اینکه به عراق سفر کردم و سبب شد در نوشتن آن تعجیل کنم. این رمان اگرچه به مسائل تاریخی میپردازد اما نباید آن را تاریخی پنداشت. همچنین علاوه بر مطالعه متون تاریخی با افرادی در عراق صحبت میکردم تا شاید بتوانم به روح زمانه در آن دوره نزدیک شوم.»