نفوذ بهاییان در دوره پهلوی در برخی مناصب کلیدی
اقتصاد ایران: براساس استنادات موجود، در دوران پهلوی نقشی بسیار پررنگ داشته و حضور آنان در ساختار حکومتی کاملاً مشهود بوده است. کلیدیترین پستهای حکومت پهلوی در اختیار وابستگان بهائی بوده است.
ﺑﻪ ﮔﺰارش ﺧﺒﺮﮔﺰاری اﻗﺘﺼﺎداﯾﺮان
خبرگزاری مهر، گروه فرهنگ و ادب، زهرا اسکندری: کتاب «پرواز مسکو» اثر زکیه عباسی امسال موفق شد رتبه دوم بخش داستان رمان بزرگسال را به خود اختصاص دهد. این رمان روایتگر داستانی است که از حرم مطهر امام رضا (ع) در مشهد آغاز میشود، جایی که پدر و دختری از روسیه با هدف مسلمان شدن، شهادتین میخوانند. اما در جریان این واقعه، دختر روسی به نام ساشا درمییابد که پدرش جاسوس انگلیس است و تنها برای پیشبرد اهداف مأموریت خود، مسلمان شده است. این کشف باعث میشود ساشا به تحقیق و بررسی میان مسیحیت و اسلام بپردازد و در مسیر جستوجوی حقیقت با خانوادهای مذهبی و انقلابی به نام خانواده شیخ علیاکبر آشنا شود. ساشا با گذر زمان به پسر خانواده، سجاد، علاقهمند میشود و در نهایت به یکی از شاهدان عینی واقعه گوهرشاد بدل میگردد. به مناسبت کسب این موفقیت، با زکیه عباسی، نویسنده اثر، گفتوگویی ترتیب دادیم تا درباره روند خلق رمان و پیامهای آن بیشتر بدانیم. بخش اول این گفتگو را با عنوان بازخوانی واقعه گوهرشاد از دریچه نگاه یک شاهد روس در ادامه میخوانید.
رمان شما در دل یک دوره تاریخی پرتنش اتفاق میافتد و شخصیتها با وقایع واقعی و تحولات اجتماعی و مذهبی مواجهاند. با توجه به اینکه پرداخت دقیق به جزئیات تاریخی، آداب و رسوم، و تحول شخصیتها نیازمند تحقیق گسترده بوده است، میتوان گفت نوشتن این رمان چه میزان زمان و انرژی صرف کرده و بزرگترین چالشهایی که در مسیر نوشتن آن با آنها مواجه شدید، چه بوده است؟
نگارش این اثر سه سال به طول انجامید و شش ماه از آن صرف مباحث تاریخ شفاهی، گردآوری اسناد و بررسی منابع شد. در این مدت، بهطور مداوم در کتابها به جستوجوی بخشهای مستند پرداختم، مصاحبههای متعدد را مرور کردم و هر گفتوگویی که در حوزه واقعه گوهرشاد وجود داشت، مشاهده کردم. همچنین برشهای روزنامهای، گزارشها و هر نوع سندی که در «بسته واحد گوهرشاد» قابل بررسی بود را دنبال کردم. در طول این شش ماه، بخشی از این اسناد را پیشگذاشته و در گوشی ذخیره کرده بودم، بخشی را بهصورت کلیپ نگهداری میکردم و مصاحبههای مهم را نیز آرشیو کرده بودم. اطلاعات کتابی را نیز بهصورت دستی فیشبرداری میکردم.
خودِ فرایند نگارش کتاب سه سال زمان برد؛ البته نمیتوان گفت که تمام این سه سال بهدلیل سختی کار یا جنبه تاریخی اثر بوده است. معمولاً نگارش کتابی با حجم صفحات «پرواز مسکو» بین یک سال تا نهایتاً یک سال و نیم طول میکشد و حتی برخی معتقدند که میتوان آن را در حدود نه ماه به پایان رساند. اما در اینجا، بخشی از طولانیشدن کار مربوط به ماهیت تاریخی اثر و دشواری استنادها بود. حساسیت من نسبت به صحت منابع در حدی بود که حتی ابزارهای مورد استفاده در آن دوران را بهصورت موردی بررسی میکردم.
برای نمونه، درباره دوربینی که پدر ساشا از آن استفاده میکرد که فکر میکنم برند «کنون» بود به صورت مداوم اخبار و منابع مختلف را بررسی میکردم تا مطمئن شوم چنین مدلی در دوره زمانی موردنظر در ایران وجود داشته است یا خیر. درباره خودروی ساموئل نیز بررسی کردم که در آن زمان چه مدلهایی در ایران موجود بوده و چه میزان از آن استفاده میشده است. درباره تفنگی که سعید بهکار میبرد که اگر درست بهخاطر داشته باشم تفنگ «ماوزر» بوده است. تحقیقات زیادی انجام دادم تا این تفنگ را ببینم، بررسی کنم که آیا در آن دوره در ایران وجود داشته یا نه، نحوه کارکرد آن چگونه بوده و ظرفیت خشاب آن چقدر بوده است. زیرا تعداد تیرهای سعید در داستان بسیار اهمیت داشت و بخش مهمی از رخدادهای مربوط به شخصیت سعید وابسته به تفنگ و تعداد تیرهای او بود. به همین دلیل است که میگویم این اثر بهطور کلی سه سال برای نگارش و شش ماه برای مباحث شفاهی و مستندسازی زمان برده است.
در رمان، ساشا متوجه میشود که پدرش صرفاً به ظاهر مسلمان شده و در واقع با حمایت انگلیسیها در تلاش برای تبلیغ بهاییت است. این خط داستانی، با وجود اهمیت سیاسی و تاریخیاش، به شکل محدود و گذرا مطرح شده است. چه انگیزهای داشتید تا این جزئیات درباره نقش پدر ساشا و بهاییت را وارد روایت کنید و در عین حال چرا تصمیم گرفتید به آن بهطور مفصل نپردازید و آن را بیشتر در حاشیه نگه دارید؟
بهائیت، براساس استنادات موجود، در دوران پهلوی نقشی بسیار پررنگ داشته و حضور آن در ساختار حکومتی کاملاً مشهود بوده است. تقریبا میتوان گفت کلیدیترین پستهای حکومت پهلوی در اختیار وابستگان بهائی بوده؛ از جمله برخی وزیران که بهایی بودهاند و آنان در بسیاری از حوزهها، از جمله در ماجرای واقعه گوهرشاد، نقش هدایتکننده داشتهاند. در بسیاری از شهرها نیز افراد کلیدی پهلوی یا بهایی بودهاند یا از بهاییان مشورت میگرفتند و میتوان گفت این جریان همچون موریانه در تکتک ساختارهای حکومت نفوذ داشته و تاثیرگذار بوده است. این موضوع اهمیت زیادی داشت.
درخصوص اینکه اشاره به نقش بهاییان در داستان کوتاه و گذراست، باید گفت دلیل آن یک علت پنهان داشت. هرچقدر تلاش کردم نقش واقعه گوهرشاد را بهطور مستقیم به بهاییان متصل کنم، بهدلیل کمبود منابع مستقیم موفق نشدم؛ زیرا فرمانها در ساختار حکومت پهلوی و در تهران صادر شده و دستیابی به اسناد دقیق درباره آنچه در دربار گذشته بسیار دشوار بوده است. در کتابهایی که مطالعه کردم و حتی در جستوجوهای اینترنتی، به منابعی که بتواند این ارتباط را مستقیم و مستند نشان دهد، دست پیدا نکردم.
بااینحال، ارتباطی با یک مؤسسه بهاییپژوهی برقرار کردم و موضوع را با آنان در میان گذاشتم. توضیح دادم که در حال نگارش کتابی هستم و میخواهم بدانم بهاییت در این ماجرا نقشی داشته یا خیر. یکی از اساتید آن مؤسسه به من مشورت داد و اظهار کرد که: «بهطور مستقیم نمیتوانیم چیزی بگوییم، زیرا سندی در اختیار نداریم؛ اما بهطور غیرمستقیم این ارتباط بسیار قابل استناد است. اساساً شیوه کار بهاییت آن است که در هر واقعهای که وارد میشود، پس از آن آثار حضور خود را پاک میکند. در نتیجه، در چنین اتفاقاتی نمیتوان تأیید مستقیم ارائه داد، اما میتوان نسبت داد». او گفت که با توجه به اینکه اصل ماجرا مرتبط با موضوع حجاب است، میتوان با قطعیت گفت هرجا بحث حجاب مطرح باشد، ردّ پای بهاییان وجود دارد.
در دوران معاصر نیز نقش بهاییان در مسائل مربوط به زن و حجاب بسیار پررنگ است. در رخدادهای ۱۴۰۱ نیز بهاییان نقش جدی داشتهاند و از جمله سردمداران و آغازگران بخشی از جریانها بودهاند. پیش از آن نیز، در ماجرای «چهارشنبههای سفید» و موارد مشابه، افرادی که نقشهای شاخص داشتند و دستگیر شدند، بهایی بودند. این نشان میدهد که این جریان همواره در مسئله حجاب و پوشش زنان نقش جدی ایفا کرده است.
یکی از بنیانهای فکری بهائیت نیز انتقاد از مسئله حجاب بوده و نخستین زنی که در ایران حجاب از سر برداشت، از استادان و عالمان شناختهشده بهاییت بوده است.
اما دلیل اینکه در کتاب اشاره به نقش بهاییان کوتاه و گذرا بوده، این بود که با وجود اهمیت فراوان موضوع، به منابع مستند مستقیم دسترسی نداشتم و برای من اصل استناد بسیار مهم بود. از سوی دیگر، نمیتوانستم بهطور کامل نیز این نقش را نادیده بگیرم؛ زیرا براساس اطلاعاتی که از همان مؤسسه بهاییپژوهی دریافت کردم و نیز بر اساس کارنامه تاریخی بهاییان، میدانستم که در موضوع حجاب شدیداً فعال بودهاند و هستند. حتی امروز نیز بسیاری از ساختارهای مد و پوشش در کشور، بهصورت پنهانی در اختیار این فرقه است و فعالیتهای سازمانیافته دارند. بنابراین، با وجود دشواری استناد مستقیم، نمیتوانستم از ذکر نام آنها صرفنظر کنم. هرچند خود جریان معمولاً ردّ پای خود را پاک میکند، اما در کتاب لازم بود دستکم نشانهای از این حضور باقی بگذارم.

در رمان، مذهب و حساسیت شخصیتها نسبت به احکام و آداب مذهبی بسیار برجسته است و در مرکز تحولات داستان قرار دارد. آیا تمرکز ویژه بر مذهب و واکنش شخصیتها به آن، عمدتاً با هدف نقد دوران تاریخی و نشان دادن بیتوجهیها یا تضادهای اجتماعی نسبت به اعتقادات مردم بوده است، یا بیشتر جنبهٔ روایت شکلگیری شخصیتها را دنبال میکردید؟
مسئله اصلی این است که باید توجه کنیم درباره کدام دوره تاریخی سخن میگوییم. آنچه مورد بحث است، مشهدی است با بافت اجتماعی و فرهنگیای که از گذشته تا امروز، همواره بخش غالب آن مذهبی بوده است. حتی اکنون نیز، در روزگار معاصر، با وجود تغییراتی که در جامعه رخ داده، همچنان میتوان گفت بدنه اصلی جمعیت مشهد را افراد مذهبی تشکیل میدهند و این واقعیت، امروزه نیز قابل مشاهده است. حال اگر همین ویژگی امروز را مبنا قرار دهیم و به گذشته بازگردیم، بیتردید در آن دوره تاریخی، این گرایش مذهبی بسیار پررنگتر و گستردهتر بوده است. جامعه مشهد، جامعهای اصیل، مقید و عمیقاً مذهبی بوده و مردمی که روایت آنها را بازگو میکنیم، در بستر چنین زیست و فرهنگی قرار داشتهاند؛ زیستی که مذهب جزء جداییناپذیر آن بوده است.
در این فضا، ورود برخی افراد غیربومی یا متفاوت با فرهنگ غالب – مانند شهرداری که همسر فرانسوی داشته و تحصیلکرده خارج بوده – پدیدههایی استثنایی بودهاند؛ افرادی که «به مشهد وارد شدهاند و میکوشند خود را در ساختار اجتماعی شهر تثبیت کنند». حتی شخصیتی چون اسدی نیز با وجود اینکه از چهرههای مهم و شناختهشده مشهد بوده، به دلیل روحیه مذهبیاش و احترامی که برای حضرت رضا(ع) قائل بوده، در ماجرای گوهرشاد برخوردی محتاطانه و متفاوت نشان میدهد. او با آنکه نقشی داشته، اما چون از بدنه اصیل مشهد برآمده، نهایتاً از مشارکت مستقیم کناره میگیرد و میگوید: «اینها کاری را که میخواهند انجام دهند، من کنار میروم و خود را آلوده نمیکنم.» این رویکرد را میتوان بخشی از «طبیعت اجتماعی مشهدیهای آن دوره» دانست.
حتی امروز نیز چنین نگاهی دور از ذهن نیست؛ مشهد هنوز به نسبت بسیاری از شهرهای دیگر، گرایش مذهبی پررنگتری دارد. هرچند تغییراتی رخ داده، اما این تغییرات در قیاس با دیگر شهرها کمتر بوده است. طبیعتاً در برهه تاریخی مورد روایت، این ویژگی برجستهتر و نمایانتر بوده است.
اما درباره پرداختن به شخصیتها، برای من بسیار اهمیت داشت که این جنبهها در لایههای فردی و شخصیتی آنان نیز دیده شود. برای نمونه، شخصیت شیخ را داریم که حساسیتهای جدی دینی برایش مهم است؛ بهخصوص در مواردی که به حریم امام رضا(ع) مربوط میشود. او ممکن است در سطح شهر شاهد بدحجابی باشد، اما وقتی پای حرم به میان میآید، این مسئله برایش دیگر قابل اغماض نیست و واکنشش تندتر و صریحتر میشود. همین شدتِ عمل و روحیه قاطع در رفتارهای دیگرش نیز دیده میشود؛ برای مثال، لحظهای که سعید را از خانه بیرون میکند و به اطرافیان میگوید دخالت نکنند. این ویژگیها باعث میشود پسر بزرگش از او فاصله بگیرد؛ زیرا شیخ همیشه آرزو داشته پسرش دقیقاً ادامهدهنده راه او باشد، اما این اتفاق نیفتاده و همین امر به تدریج فاصله میان آنها را بیشتر کرده است. شیخ نیز در واکنش، نوعی دلزدگی نشان میدهد و میگوید: «دیگر گذاشت و رفت؛ دربارهاش حرف نزنید.»
این روند شخصیتی شیخ برای من اهمیت زیادی داشت. زیرا با تذکرات بیبی و نیز مشاهده صحنههایی که در شهر درباره جوانها و دخترها رخ میدهد، او کمکم به این نتیجه میرسد که اگر نتواند بر فرزند خود اثر بگذارد، نمیتواند بر دیگران نیز تأثیرگذار باشد. همین است که به خانه سعید میرود و با شکستن غرور و فاصلهای که سالها ایجاد شده، میکوشد خود را اصلاح کند و فرزندش را بازگرداند. هرچند سعید بازنمیگردد، اما همین تلاش شیخ، اثر خود را میگذارد و بعدها در نقطه مهمی از زندگی سعید، این تأثیر بروز میکند. سعید تا حدی پیش میرود اما در لحظهای مهم توقف میکند؛ چرا که برخوردهای شیخ و آن آموزههای درونیشده، در او ریشه دوانده است.
شخصیت سعید چگونه خلق شد؟ آیا میتوان او را نمادی از جوانان امروزی دانست؛ با توجه به تربیت در خانوادههای سنتی، فاصله نسلی با والدین، و چالشهایی که از سبکهای تربیتی نادرست در سالهای ابتدایی زندگی ناشی میشود؟
سعید در این روایت، نماینده و نماد بسیاری از جوانان امروز است؛ جوانانی که ممکن است با عقاید سنتی و مذهبی خانواده خود همراهی کامل نداشته باشند و این فاصله، عمدتاً ریشه در سبکهای تربیتی دارد که والدین، آگاهانه یا ناآگاهانه، به کار بستهاند. در داستان نیز اشاره میشود که شیخ علیاکبر، از ابتدا دوست داشته است پسرش بازتاب دیگری از خودش باشد؛ اما این اتفاق رخ نداده و از همان دوران کودکی فاصله میان او و فرزندش شکل گرفته است. مانند بسیاری از خانوادهها در زمان حاضر نیز، با تولد فرزند دوم یا سوم، نگاه والدین به فرزند بزرگتر ناگهان تغییر میکند و او را بزرگ و مستقل میدانند، حتی اگر در واقعیت سه یا چهار سال بیشتر نداشته باشد. این نوع نگاه نادرست که هنوز هم در بسیاری از خانوادهها دیده میشود، باعث ایجاد فاصلههای عاطفی و تربیتی عمیق میشود و نوجوان را از مسیر مورد انتظار والدین دور میسازد.
در داستان، سعید روایت میکند که با تولد برادرش سجاد، در چهار پنج سالگی ناگهان بزرگ تلقی شده است؛ و همین موضوع، او را از رسیدن به آن شخصیتی که خانوادهاش برایش تصور کرده بودند، بازمیدارد. این همان خطای تربیتی است که امروزه نیز میان والدین و نوجوانان دیده میشود: یا انتظار دارند فرزندشان دقیقاً شبیه خودشان باشد، اگر حس میکنند مسیر موفقی پیمودهاند؛ یا میخواهند نسخهای چند برابر بهتر از خودشان را پرورش دهند. چنین الگوهای تربیتی اشتباه، اغلب نتیجهای کاملاً معکوس به بار میآورد و کودک را به مسیری عقبتر از آنچه در ذهن والدین بوده میرساند. نمونهاش در داستان آن است که شیخ در ذهن خود برای پسرش آیندهای عالممآبانه تصور کرده بود، اما سعید وارد قزاقخانه میشود؛ مسیری که از نگاه شیخ ننگآور است، اما سعید آن را انتخاب میکند.
با این حال، نکته مهم این است که با تغییر تدریجی رویکرد شیخ و نرمتر شدن فضای تربیتی، بسیاری از ارزشهای درست خانوادگی همچون رزق حلال، غیرت، حرمت ناموس و حفظ شرافت در ذهن و شخصیت سعید باقی میماند. سعید در جایی میگوید: «من در برابر لات و عربدهکش میایستم، نه در برابر ناموس.» این روحیه مردانگی و جوانمردی را از همان فضای خانه آموخته است.
در جریان بررسی منابع تاریخ شفاهی نیز، با سربازی مواجه شدم که هنگام وقوع واقعه گوهرشاد، با صحنه تیراندازی همردگانش به زنان و کودکان روبهرو میشود و در تردید میان اطاعت از فرمان ظالمانه یا اطاعت از وجدان، نهایتاً خودکشی میکند. او ترجیح میدهد درد گلوله و مرگ را تحمل کند اما زن و کودک بیدفاعی را که تنها با داس یا چهارشاخه از خود دفاع میکنند، نکشد. این شخصیت تاریخی ـ که پیش از شکلگیری شخصیت سعید در ذهنم با او مواجه شدم ـ مرا بسیار درگیر کرد. آن لحظه تردید، آن جدال درونی که او تجربه کرده، الهامبخش شکلگیری نقطه اوج شخصیت سعید شد؛ همان دقایق پایانی که با خود کلنجار میرود، تعداد تیرهای ماوزر را میشمارد، پیامد هر شلیک را در ذهن مرور میکند و در نهایت تصمیم میگیرد دست به کاری بزند که از نظر وجدان او درست است، نه از نظر فرمان نظامی.
از همینجا بود که شخصیت سعید و ایده داشتن یک پسر بزرگتر برای شیخ علیاکبر شکل گرفت؛ پسری که با پدرش مشکلات جدی تربیتی دارد، ازدواج کرده و همراهی همسرش را نیز با خود دارد، وارد قزاقخانه میشود اما همچنان روحیه لوطیگری، جوانمردی و شرافت در وجودش زنده است. او نمیخواهد در رذایل و ظلم همقطاران خود شریک شود و تا لحظه آخر با وجدانش درگیر میماند. همه اینها باعث شد که شخصیت سعید برای من از مهمترین شخصیتها باشد؛ چه در مسیر رشد، چه در لحظههای بحرانی، چه در دیالوگها و چه در بزنگاههایی مانند حضور در قزاقخانه یا صحنه جشن. همین اهمیت و حساسیت باعث شد که این شخصیت برایم بسیار دوستداشتنی باشد و برای طراحی و پرداخت آن زمان و انرژی زیادی صرف کنم.