ﺑﻪ ﮔﺰارش ﺧﺒﺮﮔﺰاری اﻗﺘﺼﺎداﯾﺮان
خبرگزاری مهر - گروه فرهنگ و ادب - طاهره ساکی: امروز به سراغ کتاب «ستاره میبارید» رفتهام... کتابی که میشود گفت اولین تجربه داستانی (بزرگسال) نشر ۲۷ بعثت است. این نشر که تاکنون در گونه مستندنگاری و خاطرهنویسی در حوزه ادبیات پایداری پرچمدار بوده، با انتشار این اثر و مقدمهای که در صفحات ابتدایی آن درج شده، خبر از ورود جدیاش به حوزه ادبیات داستانی میدهد.
اگر برچسب رمان و طرح جلد زیبای این کتاب، توجه شما را هم جلب کرده با من همراه شوید.
حتما میدانید واژه رمان ریشه در کلمه nouvelle دارد. این واژه متعلق به زبان فرانسویست و احتمالاً به دلیل ارتباطات فرهنگی ایران و فرانسه وارد زبان فارسی شده است. اما آیا ساختار رمان را میشناسید؟ آیا میدانید چه مؤلفههایی آن را از دیگر گونههای ادبی متمایز میکند؟
اول:
نکته اصلی این است که بدانیم، رمان داستانی مبتنی بر پیرنگ است.
پیرنگ به سلسله رویدادها و حوادثی گفته میشود که به شکل علّی و معلولی در کنار هم قرار میگیرند و هر یک میتوانند به دیگری منتهی شوند؛ یعنی هرچند جهان رمان جهانی تخیلیست، اما پیرنگ آن باید در سیری منطقی، پیوندهای علّی داشته باشد.
ارسطو مبدع پیرنگ، در بوطیقای خود، پلات یا پیرنگ داستانی را به سه پرده یا سه قسمت (شروع، اوج و پایان) تقسیم کرده بود. نویسندگان پس از او سالها بر اساس همین الگو طرح رمانهایشان را پایهریزی میکردند، تا رفتهرفته الگویش جهانی و به قالب اصلی رماننویسی تبدیل شد. بهعنوان مخاطب حرفهای ادبیات باید بدانیم پیرنگ انواع مختلفی دارد (شاهپیرنگ، خردهپیرنگ، پیرنگ شخصیت، پیرنگ موقعیت، ضدپیرنگ و...) و با توجه به ژانر اثر میتواند خیلی ساده تعریف شده یا ساختار پیچیدهای داشته باشد و حتی به ریز پیرنگهای متعددی منشعب شود.
دوم:
نکته بعدی شخصیتپردازی و سیر تطور شخصیت اصلی در رمان است. شخصیت اصلی در رمان باید سفر قهرمان را شروع کند و در نقطه پایان دیگر آن انسان اولیه نباشد. این تغییر میباید در روند داستان و یا به شکل نوعی ضربه، بر اساس اتفاقی دراماتیک در وجود شخصیت اصلی پدیدار شود. و در آخر نثر رمان، برش زمانی و مکان داستان...
نثر رمان متشکل از سه عنصر: تصویر، دیالوگ و روایت است که اگر در استفاده از هرکدام، نویسنده کوتاهی یا زیادهروی کند، از اعتبار ادبی کار خود کاسته و همراهی مخاطب را از دست خواهد داد. زمان و مکان نیز گزارههایی هستند که نویسنده موظف است تکلیف مخاطب را با آنها روشن کند. با این تفاسیر، نویسنده باید برای ساخت یک پیرنگ قوی، به چند عامل کلیدی توجه داشته باشد که نخستین آنها، وضوح و انسجام در رویدادهاست.
او باید مراقب باشد بهجای سرریز کردن جزئیات، اطلاعات را بهصورت قطرهچکانی و بهتدریج، به خواننده منتقل کند و البته این اطلاعات همه در خدمت پیرنگ داستان باشند. در موضوع شخصیتپردازی نیز، شخصیتهای قوی و معتبر میتوانند جذابیت داستان را افزایش دهند و احساسات واقعی را در مخاطب برانگیزند. کاراکترها میبایست با چالشها و تعارضات داستان هماهنگ باشند و در پیرنگ، نقشی تأثیرگذار داشته باشند... پس شلوغ کردن عرصه داستان با شخصیتهای متعدد نه تنها هنر نیست بلکه میتواند مانع از تمرکز داستان بر قهرمان (شخصیتاصلی) و ضد قهرمان باشد. اما در «ستاره میبارید» مخاطب با برشی روایی از آیندهی داستان به استقبال قصه میرود.
زاویه دید اثر اول شخص است و نویسنده بهعنوان راوی شروع به گزارش میکند. در برشی از کتاب که محبوبه (شخصیت اصلی داستان) به همراه محمد (برادرشوهری که پسرعمویش هم هست) و برای پیگیری درمانش در بیمارستان هستند؛ از واگویههای راوی متوجه میشویم بحبوحه روزهای جنگ ایران و عراق است، چند نفر از مردهای خانواده خصوصا همسر و یکی از فرزندان محبوبه در جبهه هستند و در مجموع با خانوادهای شلوغ طرف هستیم. اما با این نوع روایت و جایگذاری آن در شروع داستان، نویسنده این تعلیق را ایجاد میکند که محبوبه و محمد قرار است در ادامه سر و سرّ خاصی با هم داشته باشند یا حتی یک جایی از قصه، روزگار سرنوشت آنها را به هم گره بزند.
راوی همینطور روی دور تند در حال گزارش است و بی وقفه گزارشات محبوبه فلشبک میخورند و فلشبک در فلشبک چگونگی ازدواجش با علی و حضورش در خانواده عمو حیدر را توضیح میدهد و اینکه خانه آنها یکی از پایگاههای تدارک کمکهای مردمی در پشت جبهه است. چند قسمت از کتاب پیش میرویم اما راوی همینطور سلسهوار گزارش میدهد. اولا که از منظر تخصصی فلشبک در فلشبک جایز نیست و همچنین نویسنده باید مرز داستان و فلشبکها را مشخص کند. ثانیا چرا این همه گزارش؟ آیا نثر داستانی اینگونه است!؟
متاسفانه تا پایان کتاب روایتهای محبوبه در سطح، چه شد و چگونه شد باقی میماند. «رفتیم دیدیم خندیدیم و...» قید و قید و قید است که نویسنده به خط کرده تا جهان داستان را برای مخاطب ترسیم کند.
شاید باور نکنید اما وقتی به خودتان میآیید که قسمت پنجم را هم تمام کردهاید (حدود دوسوم کتاب) به امید اینکه در فصل ششم با گره اصلی قصه مواجه شوید اما دریغ... گره که هیچ، هنوز خبری از دادههای معنایی، تغییر حالات درونی یا بیرونی شخصیت اصلی، فراز و فرودها یا چالشهای داستانی نیست که نیست و اینجاست که در ذهنتان به نویسنده میگویید: خانم سلیمانی عزیز، ممنون که اتمسفر داستان را مطابق با دهه شصت ترسیم کردید، ممنون از آب و تابی که با لحن شیرنتان به دیالوگها دادید، ممنون که ما را به سفر زمان بردید و صفا و صمیمیت خانواده ایرانی آن سالها را به ما نشان دادید، اما من مخاطب میخواهم از این اتمسفر معنا استخراج کنم. میخواهم بدانم این شکل زندگی غریب با محبوبه چه کرد؟ میخواهم محبوبه را در لبه پرتگاه حوادث ببینم، میخواهم ببینم جنگ از محبوبه زن دیگری ساخت یا نه؟ من میخواهم با او همراه شوم، شانهبهشانهاش در بدو بدوهای تدارکات نفسنفس بزنم و برای پیدا کردن چارهای در بیچارگیهایش با او همذاتپنداری کنم. خانم سلیمانی، شما چرا؟
دوست نداشتم به این نتیجهگیری برسم، اما ناچارم بگویم «ستاره میبارید» نه رمان است و نه حتی داستان، روایت است؛ روایتی گزارشی و با صرف نظر از اینکه از خیال و واقعیت ساخته و پرداخته شده است.