تنظیمات
تصویر
مشخصات خبر
اندازه فونت :
چاپ خبر
شاخه : فرهنگی
لینک : econews.ir/5x4098145
شناسه : 4098145
تاریخ :
شعر در سوگ رحلت پیامبر اعظم(ص)؛ خشم خداست در غضبت أیها الرّسول اقتصاد ایران: همزمان با ۲۸ صفر، گزیده‌ای از اشعار آیینی در سوگ شهادت حضرت محمد (ص) منتشر می‌شود.

ﺑﻪ ﮔﺰارش ﺧﺒﺮﮔﺰاری اﻗﺘﺼﺎداﯾﺮان

- اخبار فرهنگی -

به گزارش خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم، پیامبر مکرم اسلام در 28 صفر سال 11 هجری رحلت کرد. به مناسبت ایام رحلت جانسوز حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم اشعاری از شاعران آیینی کشور منتشر می‌شود. 

یوسف رحیمی

هر عاشقی‌ست در طلبت أیها الرّسول،
اَلجَنَةُ لَهُ وَجَبَت أیها الرّسول
 
عالم هنوز تشنهٔ درک حضور توست
اَرض و سماست در طلبت أیها الرّسول
 
روشن شده‌ست تا به ابد عالم وجود
از سجدهٔ نماز شبت أیها الرّسول
 
تو می‌روی و در دل هر کوچه جاری است
عطر متانت و ادبت أیها الرّسول
 
آمادهٔ سفر شدی و با وصیتت
جان‌ها اسیر تاب و تبت أیها الرّسول
 
گفتی رضای فاطمه شرط رضای توست
خشم خداست در غضبت أیها الرّسول
 
اما تو چشم بستی و یک شهر درد و داغ
شد سهم یاسِ جان‌به‌لبت أیها الرّسول

محسن عرب‌خالقی

ای که جز نامت ندارد حسن مطلع کارها
ختم شد با مُهر مِهر تو همه طومارها

در بیانت بند می‌آید زبان ناطقان
قامت مدحت کجا و خلعت گفتارها

طفل ابجدخوان تو سلمان سیصدساله است
استوار مکتب ایثار تو عمارها

پای‌بوسی تو عزت داده ما را بی‌گمان
گل نباشد، کس نمی‌آید سراغ خارها

 کی رود یاد تو از خاطر که در روز ازل
کنده‌اند اسم تو را بر سنگ دل حجارها

داغ تو در سینه‌ی ما هست چون خاک توأیم
لاله کی روییده در آغوش شوره‌زارها

خاک کویت توتیای چشم اهل آسمان
عطر نامت کیمیای شیشه‌ی عطارها

باز مانده از تماشایت دهان کوه نور
ای حرایت تا قیامت قبله‌گاه غارها

در شجاعت آن‌چنانی که میان کارزار
رو به تو آرند وقت خستگی کرارها

ای که با خون دلت پرورده‌ای اسلام را
ای که خرما خورده‌اند از نخل تو"تمار"ها

گرچه با تیشه به جان ریشه‌ات افتاده‌اند
می‌دهد این نخل تا روز قیامت بارها

سنگ می‌خوردی و می‌گفتی که ایمان آورید
کس ندیده از رسولی این‌چنین ایثارها

با پروبال تو ای بال و پرت زخمی عشق
درک کردند آسمان را جعفر طیارها

با عیادت از عجوزی سنگدل ای آینه
روح ایمان را دمیدی بر دل بیمارها

لب به نفرین وا‌نکردی در تمام عمر خویش
بر سرت گرچه بلا بارید چون رگبارها

رفتی و داغ تو پشت دین رحمت را شکست
جان به لب شد از غمت شهرت - مدینه - بارها

تا که چشمت بسته شد ای قافله‌سالار عشق
بسته شد دست خدا و پاره شد افسارها

آن‌قدر گویم پس از تو میخ در هم خون گریست
ناله‌ها برخاست بی تو از در و دیوارها

حمید رمی

آنکه با غمزه‌‌های گفتارش
درس‌آموزِ صد مدرّس بود
در نفس‌های آخرِ عمرش
قلم و کاغذی طلب بنمود

چون که می‌خواست بعد از او مردم
نشوند از مسیر حق، گمراه
خواست در آخرین وصیت خویش
بنویسد: "علی ولی‌الله"

ناگهان از میان جمعیت
محضر حضرت رسول‌الله
یک نفر _آن‌که دانی و دانم_
گفت "إنَّ الرَجُل لَیَهْجُر"... آه

او که آیات را نمی‌فهمید
گفت قرآن برای ما کافی‌ست
او نفهمید که حدیث رسول
جز کلام خدای سبحان نیست

آن رسولی که گفت: ای مردم!
یک امانت زِ من کنار شماست
اجر پیغمبریِ من، تنها
احترامِ به دخترم زهراست

چند روزی گذشت... مردی که
بر نبی بست تهمتِ هذیان
او که قرآن برای او بس بود
حمله‌ور شد به کوثر قرآن

کوچه آماده، هیزم آماده
یک نفس مانده بود تا آتش
داد زد: ای اهالیِ خانه! 
یا که بیعت کنید یا آتش...

همه گفتند: فاطمه آنجاست
گفت: فضه، حسن، علی، یا او،
هرکسی پشت درب این خانه‌ست
طُعمه‌ی آتش است حتی او

همه گفتند: محسنش پس چه؟
گفت: فرقی نمی‌کند اصلاً
باید این خانه را بسوزانم
مرد باشد میانِ آن یا زن

چند لحظه سکوت کرد و سپس
چند گامی سوی عقب برگشت
همه گفتند: منصرف شده است
همه گفتند که بخیر گذشت

ناگهان باز سمت خانه دوید
لگدی زد به در...خدا!... مادر
فاطمه بی‌سپر...خدا!... محسن
در شده شعله‌ور...خدا!...مادر

سید میلاد حسنی

ای مهربان نبی! که تو را زهر داده است؟
دستش شکسته باد که قلب تو را شکست

از آن دو زن نصیب تو جز شوکران نبود
آن جام زهر، رشته‌ی اسلام را گستت

گفتی صحابه را قلم و کاغذ آورند
تا بعد تو دوباره نگردند بت پرست

می‌خواستی به فتنه نیفتند امتت
تا دست، بعد تو نگذارند روی دست

ناگه در آن سکوت، صدایی بلند شد
اِنَّ‌الرَجُل که گفت، دل دخترت شکست

باب جسارت آنکه به روی تو باز کرد
در کوچه راه را به روی دختر تو بست

زهرا کنار بستر تو زار می‌زند
شکر خدا که فاطمه بالا سر تو هست

قسمت نبود محسن او را بغل کنی
این صحنه در بهشت ولی دیدنی‌تر است

بر سینه‌ات حسین تو بود آخرین نفس
اما به روی سینه‌ی او قاتلش نشست

علی اکبر لطیفیان

شَصت و سه سال زندگی‌ات مهربان گذشت
با کیسه‌های وَصله‌ایِ آب و نان گذشت

شَصت و سه سال زندگی‌ات بین کوچه‌ها
در بنده‌ی خدا شدن این و آن گذشت

گاهی میان دورترین خانه­‌ی زمین
گاهی میان دورترین آسمان گذشت

گاهی کنارِ سفره‌ی بیوه زنان شهر
گاهی کنارِ خاطره‌ی کودکان گذشت

وقتِ نزول، حضرتِ خاکی‌نشین شدی
وقت صعود ردّ تو از بی‌کران گذشت

آن روزها که شعب ابی طالبی شدی
ایام درد بود ولی همچنان گذشت

ای آن که زندگی تو خرج نجات شد
ای آن که زندگی تو با مردمان گذشت

برگرد رنج و درد بشر را نگاه کن
این زندگیِ سرد بشر را نگاه کن

یک عده ای به عشق تو دور از وطن شدند
یک عده‌ای ندیده اویس قرن شدند

از خانواده‌ام وم همه عَبدُاللَهِ شما
از خانواده‌ات همه آقای من شدند

تو پیر خانواده، بزرگ قبیله‌ای
محصولِ زندگیِ تو پنج تن شدند

یک عده زینب و علی و فاطمه شدند
یک عده‌ای حسین شدند و حسن شدند

بعد از تو دختر تو و زینب کنار هم
مشغولِ کار بافتن پیرُهَن شدند

یک عده بچه‌های تو پاره‌جگر ولی
یک عده بچه‌های تو پاره‌بدن شدند

این کشته‌ها تمام جگر گوشه‌ی توأند
یا ایها الرّسول! ببین بی کفن شدند

«یا مصطفاه» این تن پامال را ببین
این کشته‌ی فتاده به گودال را ببین