ﺑﻪ ﮔﺰارش ﺧﺒﺮﮔﺰاری اﻗﺘﺼﺎداﯾﺮان
خبرگزاری تسنیم: فاطمه مرادزاده: سفر پررنج اسرای کربلا به کوفه و شام در محرم سال 61 هجری، به جز رقیه خاتونِ سه ساله (س)، گویا یک شهیده دیگر هم داشته است؛ شهیدی که کمتر دربارهاش گفته و نوشته شده و حکایت عمرِ کوتاه و شهادت جانسوزش مثل افسانهای، سینه به سینه نقل شده و زبان به زبانِ مردم محلیِ سرزمین بابِل در عراق میچرخد.
حکایت، حکایت شهیدهای است که در اسناد رسمیِ تاریخی کمتر دربارهاش مطلبی آمده، اما مردم محلیِ «حله» در استان بابِل، در 30 کیلومتری کربلا برایش حکایتها نقل میکنند.
شهیدهای که اگر حکایتهای تاریخیِ مردم حله حقیقت باشد، میشود گفت مثل پدرش حسن بن علی(ع) مظلوم است و مظلوم مانده است و جایش در نوحهها و روضههایمان حسابی خالی است.
عمه بیا گمشده پیدا شده ...
نامش فاطمه است؛ یازده سالهای باوقار، آرام، مهربان و بخشنده...
نوزدهم محرم است و 9 روز از ظهر عاشورا گذشته است. شترها که برمیخیزند و کاروان که به راه میافتد دلینگ دلینگ زنگ شترها دوباره سکوت بیابان را میشکند. کاروان اسرا تازه از کوفه خارج شده است. یک هفته اقامت اجباری در کوفه در شرایط سخت، به خواست ابن زیاد ملعون، خاندان اهل بیت(ع) را خستهتر و رنجورتر کرده است. رنج اسارت در کوفهای که برای امام حسین(ع) نامه فدایتشوم، نوشت و پس از آن به روی او و خانواده و یارانش شمشیر کشید، تلخ است و جانکاه... این تلخیِ گزنده یک هفته مثل سوهان، روح و جان فاطمه را خراشیده است. تشنگی، گرسنگی، داغ سنگین شهادت عمو و برادرانش عبدالله و قاسم، و رنج اسارت، فاطمه نحیف 11 ساله را نحیفتر کرده و از رمق انداخته است.
صدای زنگ شترها اما دوباره بلند شده و کاروان باید دوباره راهی بیابان بشود؛ مقصد این بار دورتر است؛ شام است؛ چیزی حدود 900 کیلومتر دورتر از کوفه و با مردمانی شاید 900 هزار بار غیرقابل تحملتر از مردم کوفه.
مقصد شام است و کاخ یزید بن معاویه؛ همانجا که بعدها وقتی از امام سجاد(ع) میپرسند: سختترین مصائب شما در سفر کربلا کجا بود؟ در پاسخ 3 بار میفرماید: الشّام، الشّام، الشّام! امان از شام!
و حالا کاروان اسرا در نوزدهمین روز محرم به قصدِ شام از کوفه خارج شده است.
دوباره راه، دوباره بیابان، دوباره گرما و تشنگی و آفتاب و درد نشستن روی شترهای عریان و بیجهاز.
کاروان به نخلستانهای نزدیک حله میرسد، فاطمه اما رنجورتر از آن است که 900 کیلومترِ دیگر روی آن شترهای بیجهاز در بیابانهای عراق و شام، زیر تیغ آفتاب دوام بیاورد.
در تمام ساعات یازدهمین روز از محرم که کاروان اسرا از کربلا تا کوفه در حرکت بود و در تمام آن یک هفته اقامتِ پررنج در کوفه، تشنگی و گرسنگی جسم فاطمه را و داغ شهادت برادران و عموی نازنینش حسین(ع)، روح و جانش را مچاله کرده بود و ذره ذره آب...
فاطمه تب دارد و سرش گیج میرود. دیگر نه چشمانش سو دارد و نه جانش ذرهای رمق که خود را روی شتر نگه دارد...
موسیقی غریب زنگ شترهایِ در حال حرکت توی نخلستانهای اطراف حله پیچیده است ...
حضرت زینب (س) چشمش به شتر فاطمه میافتد، شتر بیسوار است، فاطمه نیست...
کمی بعد کاروان میایستد... ولوله بر پا میشود؛ صدای شیون بانوان گرانقدر اهل بیت(ع) که در پای کاروان و میان نخلها به دنبال فاطمه میگردند از یک سو، و فریاد گوشخراش و ناسزاهای تلخ و درشت سربازان ابن زیاد از سوی دیگر ...
فاطمه پیدا میشود... جایی لا به لای نخلها ...
فاطمه! فاطمه! فاطمه! ... عمه زینب با اشک و آه صدایش میکند ... فاطمه اما همانوقت که از شدت تب و بیجانی و بیرمقی از روی شتر افتاد، زیر سُم شتران و اسب سربازان بدخوی ابنزیاد، جان از جسم نحیفش پر کشیده بود...
کاروان رفت و یک شهیده بر جا ماند
کاروان دوباره به راه افتاد؛ با داغ زخمی که دوباره سر باز کرده بود؛ کاروان دوباره شهید داده بود؛ یک شهید یازده ساله؛ یک شهید که ریحانه و دردانه امام حسن مجتبی(ع) بود و پس از شهادت پدر در آغوش پرمهر عمویش حسین(ع) به ناز قد کشیده بود.
کاروان اسرا به سوی شام رفت و فاطمه جایی در میان نخلهای طهمازیه در 9 کیلومتری حله امروزی ماند و مزارش پر از یاس و شقایق شد. عطر یاس با وزش هر نسیم توی نخلستان میپیچید و سرخی گلبرگ شقایقها مثل یک نماد؛ مثل یک پرچم، رهگذران نخلستان حله را به سوی مزار فاطمه میکشاند.
روزها و هفتهها و سالها گذشت و مزار سرخ فاطمه مثل یاقوتی گرانبها در سرزمین بابل و در خطه «حله» میدرخشید و دسته دسته دلها را میربود.
مزار فاطمه زیارتگاه شده بود؛ زیارتگاهی که کسی دست خالی از آن برنمیگشت، مگر اینکه دردش دوا و بیماریاش شفا و حاجتش روا شده باشد.
فاطمه حالا محبوب دل مردم حله بود؛ آنقدر عزیز و دوستداشتنی که صدایش کنند: بیبی شریفه؛ بیبی شریفهای که محال است دردمندی سراغش برود و خوشحال از اجابت برنگردد.
امروز مزار فاطمه(س) دختر گرانقدر امام حسن(ع)، همان بیبی شریفه مردم حله، نه تنها زیارتگاه مردم حله و بابل و نجف و کربلا و سرزمینهای دور و نزدیک عراق است، که زیارتگاهی است محبوب برای زائران جهانی امام حسین(ع) که در ایام اربعین خود را به کربلای سیدالشهدا میرسانند و در میانه پیادهروی اربعینیِ خود یا پس از زیارت سیدالشهدا خود را به مزار بیبی شریفه در حله؛ 30 کیلومتری کربلا میرسانند تا هم یکی از بانوان پاک خاندان رسول خدا(ص) و یادگاران واقعه جانسوز کربلا را زیارت کرده باشند و هم با زیارت آن بانوی کریمه، دلشان را گره بزنند به بقیع و مزار بینام و نشان کریم اهل بیت؛ امام حسن مجتبی(ع)؛ دردانه امیرمومنان علی(ع) و فاطمه زهرا(س).
افسانه یا واقعیت تلخِ تاریخ؟
مزار بیبی شریفه از آن دست زیارتگاههایی است که هر چه اسناد و اقوال تاریخی را زیر و رو میکنی تا بیشتر دربارهاش بدانی، کمتر دستگیرت میشود.
روی سنگ مزار زیارتگاه نوشته: «هذه قبر شریفه بنتالحسنالمجتبی».
مردم محلی و قدیمی «حله» هم میگویند او دختر امام حسن مجتبی(ع) بوده که پس از شهادت پدر بزرگوارش، در خانه عموی نازنینش: امام حسین(ع) بزرگ میشود و با آن امام در کربلا همسفر شده و پس از مصیبت عظیم روز عاشورا همراه با کاروان اسرا راهی سفر پررنج شام میشود. اما در بیستم محرمالحرام، در نخلستانهای نزدیک «حله» بر اثر تب و جراحتهای ناشی از اسارت به شهادت میرسد.
از علمای حله و تولیت حرم نیز نقل قولهایی است از اسناد کشف شده که در آنها اینگونه آمده است: پس از شهادت این نازدانه، شمر لعنتالله اجازه غسل و کفن نمیدهد و مردمان و عشایر منطقه تنِ ناز و نحیف او را به خاک میسپارند. در جای دیگری در همین اسناد آمده: حضرت سجاد(ع) پس از شهادت بیبی شریفه ترتیب غسل و کفن او را میدهد و با انگشت روی قبر او مینویسد: « هذه قبر شریفه بنتالحسن المجتبی(ع)» و درخت سدری در کنار قبر مطهر میروید.
ظاهرا به این اسناد در وسیلةالدارین/ معالی السبطین/ بحاراالنوار/ بحرالمصائب در منازل شام، اشاره شده و در بحرالانساب و نسبالانساب نام شریف آن بانو، فاطمه صغری؛ بنتالحسن ذکر شده که دلالتش بر این نازدانه است.
پرسش مهم اما اینجاست که اگر چنین واقعه تلخی در سفر کاروان اسرای کربلا رخ داده است، پس چرا مثل حکایات باقی اسرا و شهدا، سندی محکم و متقن از آن در دست نیست و چرا حکایت شهادت جانسوز دختر نازنین امام حسن(ع) در سرودهها و قصیدهها و نوحهها و روضههای گذشته و امروزی ما جایی ندارد.
حتی وقتی نام فرزندان امام حسن مجتبی را جستوجو میکنی، نام شریفه در میان فهرست فرزندان آن امام نیست. ام الحسن، ام عبدالله، ام سلمه و رقیه بانوانی هستند که هر چهار نفر، نامشان در تاریخ به عنوان دختران امام حسن مجتبی ذکر شده که همگی بزرگسال بوده و ازدواج کردهاند. به جز ایشان نام چند بانوی دیگر به عنوان دختران امام در تاریخ آمده که سخنی از ازدواجشان به میان نیامده و این به آن معناست که دختران خردسالی بودهاند و فاطمه یکی از آن نامهاست که اگر بیبی شریفه به حق دختر نازنین امام حسن مجتبی باشد، همان فاطمه است.
بیبی شریفه و حله و دستانی پُر از معجزه
در هر روی از اقوال و اسناد و اطلاعات تاریخی که بگذریم، بانوی گرانقدر سرزمین حله چه شهیده واقعه کربلا باشد و چه نباشد، یک حقیقتِ مسلم دارد و آن اینکه آن بانو اراده کرده تا حقیقت وجودی خود را به عالمیان بشناساند و بخشی از تاریکی این سیاره رنج را در پرتوی نور وجودش روشنی ببخشد.
این را میشود از کراماتی که هر روزه از آن بانوی مکرمه سر میزند و مردم حله و زائرانش به آن معتقدند، فهمید.
میشود از روی مسیر یک کیلومتری رسیدن تا مزارش فهمید؛ مسیری که وجب به وجب با پارچه و بنر و پلاکاردهای تشکر و قدردانی از بیبی شریفه پوشانده شده است؛ تشکر بابت شفای بیمار و برآورده شدن حاجت.
در زیارتگاه بیبی شریفه رسم است هر کسی که به زیارت میرود و متوسل شده و حاجتش روا میشود، از بانو برای اجابت تشکر میکند و این تشکر را که روی پارچه یا بنری نوشته شده، روی دیوارهای منتهی به حرم نصب میکند.
تعداد آن پارچهها و بنرها به حدی است که میتوان گفت آنجا؛ در آن قطعه زمینِ به خون آغشتهِ حله، خبرهایی است ...
برخلاف ما ایرانیان، مردم عراق نازدانه امام حسن(ع) را خوب میشناسند و هرگاه گرهای به کارشان میافتد، خود را به حله؛ به آن بانوی مکرمه میرسانند و با ندای «یا کریمه اهلبیت» حاجتشان را التماس میکنند و جواب میگیرند.
بیشترین موقوفات و نذورات در بین امامزادگان عراق نیز متعلق به حرم بیبی شریفه است.
بیبی شریفه به یک لقب مهم دیگر هم شهره است و مردم عراق به ویژه اهالی حله به آن مکرمه، «طبیب اهل بیت» میگویند، و میگویند توسل به آن بانوی گرانقدر برای شفای بیماران به ویژه بیماریهای صعبالعلاج معجزات فراوانی دارد.
مهر بیبی شریفه در دل اهل سنت نیز بدجور نشسته است و زائران عراقی که ایام اربعین به زیارت سیدالشهدا در کربلا میروند عموما به زیارت این بانو هم مشرف میشوند.
ایام محرم، صفر و اربعین و هر سهشنبه حرم بیبی شریفه مملو از زائرانی است که او را از قبل میشناختهاند، یا در سالهای اخیر ذکر خیر و کراماتش را در پیادهرویهای اربعین شنیدهاند و مشتاق زیارتش شدهاند.
این بانوی جلیلالقدر بهویژه در چند سال اخیر و با گسترش روایات کراماتش در ایام اربعین شهرت بیشتری در میان زوار غیرعراقی و مخصوصا ایرانیان پیدا کرده است.
درخشش هنر دست ایرانیان در حرم بیبی شریفه
حرم بیبی شریفه، حرم آرام و روحانی و باصفایی است و ضریح آن نیز حکایت جالبی دارد.
گویا ضریح ابتداییِ حرم بسیار ساده و بدون تزئینات چشمگیر بوده است. یکی از زائران عراقیِ بانو به نام هاشم علوی نذر میکند که اگر حاجتروا شود، یک ضریح جدید و زیبا و شایسته مقام و منزلت این بانوی اهل بیت برای حرمش بسازد. حاجتش روا میشود و پس از آن به ایران و اصفهان سفر میکند و سفارش ساخت ضریحی باشکوه را به هنرمندان پرآوازه اصفهانی میدهد. ساخت ضریح 5 سال زمان میبرد و با بهرهگیری از هنرهای اصیل ایرانی و با ظرافت و زیبایی ساخته میشود و در خرداد 1400 به عراق منتقل شده و در محل آرامگاه نصب میشود.
انتهای پیام/