ﺑﻪ ﮔﺰارش ﺧﺒﺮﮔﺰاری اﻗﺘﺼﺎداﯾﺮان
به گزارش خبرنگار مهر، زینب شوندی در یادداشتی که برای کتاب «یادداشتهای روزانه جلال آلاحمد» که توسط نشر اطلاعات منتشر شده، نوشته، نکاتی را پیرامون این شخصیت و دستنوشتههای او که بعد از بیش از نیمقرن منتشر شده مطرح کرده است. در این یادداشت نویسنده به خوبی زوایای مختلف کتاب را به خواننده نشان داده و او را در مواجهه با اثری که به تازگی منتشر شده قرار داده است.
در ادامه متن این یادداشت را میخوانید:
نمیدانم جلال، وقتی در چهاردهم مرداد ۱۳۳۵، پس از یک دور به سرقت رفتن یادداشتهای روزانهاش، تصمیم گرفت که مجدداً روزانهنویسی کند، اطلاعی داشت از اینکه سالها پس از فوتش عدهای پیدا میشوند که خانه و زندگیاش را زیر و رو کنند و از نزدیکانش در ایران و غیر ایران، سراغ دستنوشتههای روزانهاش را بگیرند و به چاپ برسانند یا خیر. او در این روزنوشتها در بیان مسائل زندگی شخصی خود آنقدر صریح است که سخت میتوان باور کرد کسی اینچنین بیپرده خودافشایی کند و از قضاوت آیندگان، نهراسد. این البته به نظر من خاصیت شاهکارنویسهاست، فارغ از اینکه این جلال باشد یا نباشد.
از سویی جلال، در یکی از برهههای بحثبرانگیز تاریخ ایران ایستاده است و به گواه کتاب غربزدگیاش نسبت به حساسیت زمانی که در آن زیست میکند بیاطلاع هم نیست، پس پربیراه نیست اگر بگوییم او پیشبینی میکرده که روزی قرار است نامش نقل محافل دوستان و دشمنانش گردد و ۵۵ سال بعد از فوتش نیز نامش و تصویرش برود روی جلد مجله کتابنامهای که چندان هم دوستش ندارد. این مرد بحثبرانگیز بهتر از ما میدانسته که در چنین شرایطی، دستنوشتههای روزانهاش در سالهای بعد از او، برای دوستانش خواندنی خواهد بود و برای مخالفینش، خواندنیتر!
او در نوزدهم مرداد ۱۳۳۹ مینویسد: «… خوب این اباطیل هم به هزار صفحه رسید، گاهی فکر میکنم رها کنم و آنچه را هم سر قدم رفتهام، بریزم دور. باز گاهی میگویم: نه. چرا؟ عمرت را در این سطور نهادهای که با همه ابتذال و حماقت و کثافتش، معرف خوبی است. برگردان ناخودآگاه و شاید دقیقی است از عمر هدری که در این ملک میگذرانی. حوصلهاش را کردی و ورقی و قلمی میزنی و حوصله هم نکردی که هیچ. به هر صورت در عرض چهار-پنج سال شده است هزار صفحه…»
پس جلال هم مردد است که روزنوشتها یا به قول خودش اباطیلش، که البته عنوانیست که به همه نوشتههایش نسبت میدهد ارزش ماندن دارد یا نه. در نهایت پاسخش به نگهداشتن دستنوشتههایش مثبت است. هرچند هیچ وقت اقدامی برای چاپ آنها نمیکند و اگر نبود تلاشهای محمد حسین دانایی، خواهرزادهاش که ۴۰-۵۰ سال بعد مصرانه دنبال یادداشتها بگردد و اقدام به چاپ آنها کند، امروز کتابی تحت عنوان یادداشتهای روزانه جلال آل احمد روی پیشخوان کتابفروشیهای خیابان انقلاب قرار نمیگرفت. کتابی که هر چه نباشد، بهانهایست برای دوباره سخن گفتن از جلال پس از نیم قرن!
«یادداشتهای روزانه جلال» عنوان کتابی است که در کل ۵۱۲ صفحهاش، چیزی کمتر یا بیشتر از همانچه که در عنوان گفته، با خود ندارد. مهمترین ویژگی کتاب این است که مواجههای بیپرده و بسیار صریح با زندگی و جهان جلال آل احمد به دست میدهد. فارغ از اینکه دوستدار جلال باشید یا خیر، این مواجهه از این جهت خواندنیست که جلال پیش از آنکه جلالِ «از رنجی که میبریم» و جلالِ «مدیر مدرسه» باشد، تمثالی است از نوع روشنفکر انسان ایرانی در یکی از پیچیدهترین برهههای تاریخ معاصر که یک پا در خانواده سنتی ایرانی دارد و یک پای دیگر در سبک زندگی متجددانهاش. برای ایرانی معاصر، که هنوز دستوپایش به چنین چالشهایی گیر میکند خواندن خودافشاییهای جلال در فهم حقیقت اتفاقی که با ورود تجدد بر متن زندگی انسان ایرانی رخداده است، خالی از لطف نیست. نوشتههایی از جلال که گویی همان نجواهای ذهنی هر روز ماست. برای مثال آنجا که جلال در نامهای به سیمین دانشور، همسرش مینویسد: «من گاهی فکر میکنم که یک عمر واخوردم، سرخورده و وازده شدهام. گیر کردهام میان ادب و سیاست و از هر دو ماندهام. گیر کردهام میان مدرنیسم و عهد بوقی بودن و باز وازده شدهام. گیر کردهام میان قناعت و انزوا و جبروت قدرت و باز سَرخوردهام. نه این را دارم و نه آن را. گیر کردهام میان عشق و عقل.»
تماشای جهان از زاویه دید یک نویسنده
ویژگی دیگری که این کتاب را خواندنی میکند، البته بیشتر برای نویسندگان و اهالی قلم، این است که این کتاب فرصتی است برای تماشای جهان از زاویه دید یک نویسنده. گاهی از استفاده ابزاری اطرافیانش از قلمش گلایه میکند، گاهی که سخت در مضیقه است دخل و خرج زندگیاش را به هم برساند و گاهی که مردد است داستان جدیدش را با اولشخص بنویسد یا سوم شخص و دلایلش را توضیح میدهد و وقتی که در انتخاب نام داستانش از در «پیِ آب» و «آب و آدم» در نهایت به «نفرین زمین» میرسد. در همین لحظههاست که از زندگیاش به عنوان یک نویسنده گلایه میکند و میگوید: «خندهدارتر از همه، کار ادبی کردن است. بنشین و جان بکن و چیزی چاپ کن. که میفهمد؟ که میخواند؟ که جواب آدم را میدهد؟ هیچکس!» جایی از کتاب دلهرهاش را که فکر میکنم دلهره همهی نویسندگان جهان باشد، زمزمه میکند که: «… بالاخره این کار اساسی را کی دست خواهم گرفت؟.... چه فایده آن فصلهای نامرتب و سرهم بستهنشده که نوشتهام؟ مثل هزاران صفحه دیگر از یادداشت و قصه نیمهتمام، همهاش فدای یک کتاب حسابی، یک حرف حسابی! آره یک حرف حسابی. و حرف حسابیِ من چیست؟»
این اباطیلِ ادبی و این اباطیلترِ سیاسی!
کتاب یادداشتهای روزانه جلال البته خالی از دیدگاههای سیاسیِ او نیست. هرچند برای کسی که سایر کتابهای جلال را خوانده باشد، این کتاب در تشریح دیدگاههای سیاسی وی حرف تازهای ندارد. او در سالروز قیام سیام تیر مینویسد: «کلهخریهای آن پیرمرد (مصدق)، ناروهای همراهان و اطرافیانش، این سیاست احمق پدرسوخته آمریکاییها، این کورخواندنشان، آن رذالت تودهایها که حالا به این روز افتادند و آدم به حالشان رقت میکند، و خیلی چیزهای دیگر دست به یکی کردند و پوست مردم را درآوردند و حالا این پدرسوخته (محمدرضا شاه) مثل پدرش سوار بر خر مراد شده است.» جلال مانند بسیاری از معاصران خود، در مواجهه با عقبماندگی عوام و غربزدگی خواص مردد است که چه کند، ابتدا از در سیاست وارد میشود اما همه عمرش را در این زمین بازی نمیکند. باید توجه داشت که جلال نگارش این یادداشتهای روزانه را در دورانی از عمرش آغاز کرده است که صراحتاً از سیاست دست کشیده و به ادبیات پناه برده است. به همین خاطر است که در این کتاب کمبسامدترین موضوعی که مورد اشاره اوست، سیاست است، آن قدر کم که میتوان نادیدهاش گرفت. همانجا که میگوید «این اباطیل ادبی و این اباطیلترِ سیاسی» همان معنا را به کنایه میرساند، مانند چند صفحه قبل که تاکید کرده بود که خیلی وقت است خود را از دامن سیاست نجات داده چون به این آگاهی دست یافته است که کار سیاسی بدون پشتوانه فرهنگی به ثمر نمیرسد.
یک فنجان چای با آقای نویسنده
کتاب یادداشتهای روزانهی جلال، فرصتی است برای تماشای زندگی یک شخصیت تاریخی، از کمترین فاصله ممکن. توصیفات جلال در این کتاب از متن زندگیِ روزمرهاش آنقدر حسی و جزئی است که گویی خواننده کتاب، وقایعنگاری است که کنار دست جلال در حال زندگی با اوست! انگار جلال با نگارش این کتاب جور ساخت فیلمی که هیچگاه از زندگیاش ساخته نشده را کشیده است! در خلال یادداشتهای این کتاب میبینیم که این نویسنده تندمزاجِ بیحوصله که به جملات شکستهاش معروف است، در نهایت مردی است که گلی که با خود دارد را در فنجان آب روی میز میگذارد که گلدانی ساخته باشد در کلافگی یک رستوران بینراهی! و نشان میدهد که سیمین و جلال هم مثل همه زنوشوهرهای دنیا، یکیبهدوها و رفتن و برگشتنهای خودشان را داشتهاند و این تصویر غیرواقعی ساخته شده از عاشقانههایشان در عوام، اتفاقاً با دانستن همه این مصائب است که خواندنیتر میشود و باور کردنی! خواندن این کتاب شبیه نشستن روبهروی جلال و نوشیدن یک فنجان چای، با اوست.
نثر کتاب نیز از چند جهت قابل توجه است. روزنوشتها بر خلاف کتب اصلی جلال، ابداً ادبی نگاشته نشدند، به همین جهت بازنمایی بیتعارفی از واقعیت زبان روزمره انسان ایرانی در دهه ۳۰ شمسی است که میتواند برای اهل فن، جالب باشد. زبان جلال در این کتاب به عنوان تحصیلکردهای روشنفکرمآبی که زبان خارجه میداند و کار ترجمه میکند، ناخودآگاه آکنده از کلمات انگلیسی است. کلماتی که میهمانان تازه وارد زبان فارسی در آن دوران هستند و احتمالاً برای اولین بار نیز توسط همین طبقه استفاده شدند. استفادههایی که برخی از آنها شکستخورده و در همان سالها باقی میماند، مانند پدانتیسم، و برخی دیگر اکنون به آوا و معنی به گوش و حافظهی ما آشنایند، مانند استایل!
جلال در روزانهنویسیهایش، مانند اغلب آثار داستانیاش و بیشتر از آنها، بیپروا، صریح و تلخ به نظر میرسد. صراحتی که گاهی توی ذوق میزند و حرص خواننده را از این همه بیپردگی در میآورد. او از عینک یک روشنفکر بیش از اندازه عاصی از زمانه خود و بدبین به قضایا نگاه میکند و این عینک خاکستریرنگ خود را آهسته و بیسروصدا روی صورت خوانندهاش نیز میگذارد. این البته خصلت بسیاری از آثار جلال است، داستانهایی که گویی اتفاقی هم پایان خوبی نخواهند داشت. و در نهایت اینکه با زاویه دید کلی جلال همراه باشید یا نه، در لذت بردنتان از کتاب اثرگذار خواهد بود.
یک پرده از زمانه عسرت
مهمترین ویژگی یادداشتهای روزانه جلال در یک برداشت کلی، زمانهنویسی است. هرچند جلال در حال توصیف خود است و از خود، طبقه خود و آدمهای اطراف خود فراتر نمیرود، اما حداقل میتوان گفت که در تشریح زمانهاش صرفاً در نسبت با جهانش و آدمهای اطرافش، کتاب قابل رجوعی است. و اگر جلال در سایر آثارش نیز اینچنین در خود محصور بود مطالبش خواندنی نمیشد. او که البته در «تاتنشینهای بلوک زهرا» مردمنگاری مفصلی انجام داده است و در داستانهایش نیز در لفافه انتزاع، آینه تمامنمایی بوده است برای انعکاس مصائب انسان ایرانی در روزگار عسرت. همانگونه که مینویسد: «مجموعه آنچه که تجربه روزانه آدمی است در این مملکت، چنان یکسان است، چنان دل بهمزننده است و چنان عصبانیکننده و در عین حال، کسالتآور است که آدم جز اینکه مثل همه مهمل بشود، چارهای ندارد.» درنهایت در این کتاب میتوان پردهای از زمانه جلال را دید و بخشی از روح کلی حاکم بر عصر زیستن او را، درک کرد.