به گزارش سلامت نیوز به نقل از اعتماد، کودک امروز در جهانی رشد میکند که دیگر انتخابهایش شباهتی به انتخابهای انسانی ندارد. دیگر نمیتوان گفت آنها از میان گزینهها انتخاب میکنند یا مسیر خود را به صورت آگاهانه میسازند. جهان امروز به شکل موجی پیوسته از اطلاعات، تصاویر، صداها و روایتها بر آنها نازل میشود؛ موجهایی که هیچ توضیحی درباره چرایی و چگونگی آنها ارایه نمیشود و اغلب هیچ مرجع انسانی آشکاری برای آنها وجود ندارد. تجربه نشان میدهد که کودکان متوجهند این جریانها نه محصول انتخابشان بلکه محصول سیستمی هستند که آنها را به سوی مصرف محتوای بیشتر سوق میدهد. در یکی از کارگاههای فکرورزی کودکی ده ساله چنین گفت: «انگار گوشی من خودش میدونه چی قراره ببینم و من فقط نگاه میکنم.» این جمله کوتاه، در نگاه فلسفی و روانشناختی، بیانگر حقیقتی تلخ است: بخشی از ذهن او دیگر دراختیار خودش نیست و این تجربه تلخ، آرامآرام ناتوانی در انتخاب را در او شکل میدهد.
در رشد طبیعی، محدودیت همیشه وجود داشته است؛ اما محدودیتهای انسانی، برخلاف محدودیتهای دیجیتال، معنا، دلیل و چهرهای انسانی دارند. وقتی والد یا مربی قانونی وضع میکند، کودک میداند چه کسی مسوول آن است و چرا آن محدودیت ایجاد شده است. او میتواند سوال کند، اعتراض کند و درک کند که قانون یا توصیه به نفع او و رشدش است. محدودیتهای انسانی به شکل معنادار، ستون اصلی پرورش توانایی تصمیمگیری مستقل و درونیسازی ارزشها هستند، اما در جهان دیجیتال، محدودیتها و جریان اطلاعات غالبا بدون منشا مشخص، بدون امکان گفتوگو و بدون توجیه درونی ظاهر میشوند؛ کودک تنها دریافت میکند، بدون اینکه بتواند درک کند و اراده خود را اعمال نماید.
محتوایی ظاهر میشود نه به این دلیل که او خواسته باشد، بلکه به دلیل الگوریتمی که در پسزمینه قرار است او را مشغول نگاه دارد. این تصمیم یک محاسبه است، نه انتخاب انسانی.
در این شرایط، کودکان کمکم یاد میگیرند که دیدن، انتخاب آنها نیست. آنها یاد میگیرند چیزی را تحمل کنند که نمیخواهند، یا چیزی را طبیعی بپندارند که به خودی خود انتخاب نمیکردند. تجربهای شبیه زندگی در اتاقی که چیدمانش را دیگری تعیین کرده است؛ کنار آمدن با فضایی که از بیرون تجربه رشد کودک، شکل یافته است. این تسلیم آرام، برخلاف عصبانیت یا ترس، نشانهای از تاثیر عمیق محیط بر روان کودک است. کودکی که از جریان بیچهره اطلاعات تاکتیک میسازد، نه کودک آزادی که اختیار دارد، بلکه کودکی است که با اضطرابی پنهان سازگار شده است.
اختیار ذهنی، مفهومی انتزاعی نیست؛ ستون اصلی تجربه انسان از جهان، انتخاب، ارزشگذاری و تصمیمگیری است. کودک با کمک این توانایی جهان را میفهمد و براساس آن عمل میکند. وقتی این ستون فرسوده شود، حتی اگر کودک در ظاهر زیست روزمره را به خوبی مدیریت کند، هر تجربه و انتخابی سطحی و واکنشی میشود. جهان دیجیتال با تکرار مداوم جریانهای نامرئی، این ستون را آرامآرام از میان میبرد و حس «ناتوانی آموختهشده» را در ذهن کودک جایگزین میکند: این حس که جهان قابل تغییر نیست، تجربه هدایت شده معنادار وجود ندارد و بهترین واکنش، کنار آمدن است.
گاهی این کنار آمدن را به اشتباه بلوغ میدانیم. کودکی که میگوید: «من محتوای صفحات اینستاگرامم را سریع رد میکنم چون چیزایی هست که اذیتم میکنه» شاید به نظر قوی برسد، اما حقیقت آن است که او در حال دفاع از خود در برابر محیطی است که اختیارش را محدود کرده است. واکنشهای هوشمندانه او، سازگارانه و به ظاهر طبیعی، نشانه عمق آسیب است؛ او یاد گرفته که با اضطرابی پنهان و مداوم کنار بیاید، نه اینکه آزادی ذهنی خود را بازیابد.
این وضعیت، پیامد عمیقی بر توانایی درونیسازی معیارها و ارزشها دارد. کودکان دیگر نمیتوانند تشخیص دهند چه چیز ارزش توجه دارد، چه چیز باید وارد ذهن شود و چه چیز نه. این توانایی، که ما آن را اختیار ذهنی مینامیم، ستون رشد انسانی و مستقل است؛ چیزی که به کودک امکان میدهد جهان را بفهمد، آن را تحلیل کند و براساس آن تصمیم بگیرد. اما وقتی جهان دیجیتال بیوقفه و پنهان در انتخابها دخالت میکند، کودک حتی نمیفهمد چه اتفاقی افتاده و نوعی «ناتوانی آموخته شده» آرامآرام در او ریشه میگیرد.
مساله امروز نه ناآگاهی است و نه ضعف علمی؛ روانشناسی رشد سالهاست هشدار داده است که فقدان اختیار و معناسازی درونی توسط کودکان، زهر دیرپای توان تصمیمگیری رشددهنده است. قوانین و استانداردهای جهانی صریحاند؛ اما قدرت سامانههایی که برای «مهار توجه» طراحی شدهاند، این چارچوبها را نادیده میگیرند. این سامانهها با جلوههای مهربان، رنگها و وعده سرگرمی، آرامترین بخش روان کودک را هدف میگیرند؛ جایی که باید حس کند «این ذهن من است، قلمرو انتخاب من.»
وقتی نوجوانی میگوید «چیزهای بد اجتنابناپذیر شدهاند»، در واقع وضعیت درونی خود را بیان میکند: نقطهای که ستون اعتماد به توان انتخاب در او ترک برداشته است. ترمیم این ترک، تنها با قانون یا آموزش ممکن نیست؛ نیازمند بازاندیشی عمیق اخلاقی است، یک بازنگری در رابطه انسان و فناوری تا بتوان اختیار واقعی و تجربه آگاهانه را به کودکان بازگرداند. ادامه چنین وضعیتی، به شکلگیری نسلی خواهد انجامید که دیگر نه محتوای جهان، بلکه خودِ اختیار و توان انتخاب برایش واقعی و ملموس نیست؛ نسلی که تصمیمات و تجربههایش سطحی و واکنشی میشوند و مسیر رشد انسانیاش، بیآنکه خود بداند، در کنترل الگوریتمهای پنهان و بیچهره قرار میگیرد. این چالشی است که نمیتوان تنها با آموزش یا قانون حل کرد؛ ما باید از منظر فلسفی، روانشناختی و عملی به آن بنگریم، پیش از آنکه فقدان اختیار و استقلال درونی، به نسل آینده آسیب جدی بزند.