مخاطب ماه و بلوط مسئولین هستند/ همه در جایگاه متهم باید پاسخگو باشند
اقتصاد ایران: یک نویسنده گفت: در ماه و بلوط کسی خاطره نمیگوید بلکه آن دو نفر در جایگاه متهم، دارند بازجویی میشوند و به گمانم این خیلی هوشمندانه انتخاب شده.
ﺑﻪ ﮔﺰارش ﺧﺒﺮﮔﺰاری اﻗﺘﺼﺎداﯾﺮان
خبرگزاری مهر، گروه فرهنگ و ادب، زینب آزاد: کتاب «ماه و بلوط» نوشته محسن مؤمنیشریف، که در چهارمین دوره جایزه ادبی شهید اندرزگو موفق به کسب رتبه نخست بخش داستان بلند و رمان شده، روایتی داستانی با محوریت زندگی، فرهنگ و رشادتهای مردم کردستان ارائه میدهد. این اثر با تکیه بر شخصیتپردازی دقیق و بهرهگیری از توصیفات ادبی، خواننده را به لایههای کمتر روایتشده از فرهنگ غنی و تاریخ این منطقه هدایت میکند. مؤمنیشریف با بازآفرینی زندگی شخصیتها و بهرهگیری از روایتهایی برگرفته از تاریخ شفاهی، جلوههایی از زبان، ادبیات و رسوم مردم کردستان را برجسته کرده است.
«ماه و بلوط» تصویری از همزیستی اقوام ایرانی و پیوندهای فرهنگی میان آنان ترسیم میکند و در کنار نمایش وجوه مختلف زندگی و فداکاری مردم کردستان، بر ضرورت شناخت و توجه به تنوع فرهنگی ایران تأکید دارد. این کتاب برای مخاطبان ادبیات داستانی و پژوهشگران حوزه فرهنگ اقوام، اثری قابلتوجه و قابلاستناد بهشمار میآید. به همین مناسبت، گفتوگویی با محسن مؤمنیشریف انجام دادیم.
«ماه و بلوط» را با توجه به اهمیت ماجرای کردستان برای چه گروهی از مخاطبان نوشتید؟ یعنی بیشتر میخواستید چه گروهی با این داستان درگیر شود؟
طبیعتا هر نویسندهای دوست دارد که آثار او مورد توجه عموم مردم قرار بگیرد و با آن ارتباط برقرار کنند. به ویژه مسئله کردستان که حداقل در تاریخ معاصر ما از مسائل مهم بوده و هرازگاهی اذهان عموم مردم را به خود جلب کرده است. لذا طبیعی است همه مردم یک بار درنگی در باره این مسئله داشته باشند و آن گاه قضاوتهایشان در باره کرد و کردستان به گونه دیگری خواهد بود.
«ماه و بلوط» کوشیده تا نشان دهد که کردها از اصیلترین اقوام ایرانی بوده و نسبت به ایران و صیانت از مرزهای آن حساسیت ویژهای دارند یا حداقل کمتر از دیگر اقوام ایرانی نیستند؛ مخصوصاً در روزگار انقلاب اسلامی و استقرار نظام جدید در این راه هزاران شهید دادهاند. همچنانکه ملت ایران هم برای اینکه خوابهای بدخواهان تعبیر نشود و کردستان در دامان ایران بماند، دهها هزار شهید داده است. به گمان بنده اگر همه مردم مخصوصاً جوانان و کنشگران سیاسی با تاریخ کردستان آشنا میبودند، ممکن بود بسیاری از این اتفاقات ناگوار مانند آن چه که در سال ۱۴۰۱ پیش آمد، رخ ندهد.
اما مخاطبان ویژه من کسانی هستند که مسئولیت دارند. منظورم از مسئولیت لزوماً منصبداران نیستند بلکه همه کسانیاند که حرفشان شنیده میشود و روزی باید پاسخگو باشند. مانند اهالی رسانه، اساتید دانشگاه، سیاسیون و مانند اینها که ممکن است راجع به کردستان تنها به مشهورات اکتفا کرده باشند و آن گاه بر همین اساس سخن میگویند و قضاوت میکنند. این کتاب به اعتقاد پژوهشگرانی مانند دکتر محسن کاظمی در همین سطح رویینش، مخاطب را حداقل از خواندن ده کتاب قابل اعتنا راجع به کردستان و تاریخ معاصر بینیاز میکند. با این حال گذشته از موضوع محوری کتاب، من به گمان خودم یک رمان ایرانی نوشتهام با توجه به آن چه که از هویت این ملت میفهمم. بنابراین، علاقهمندم مردم آن را بخوانند و خودشان را در آیینه آن ببینند و درنگ کنند آیا در هنگامههای انتخاب، انتخابهای شخصیتهای درست بوده یا نه؟ اگر خودش به جای او چه تصمیمی میگرفت؟
کردستان همیشه یک جغرافیای مهم در منطقه ما بوده است. سالهاست به دلایل استراتژیک محل تمرکز قدرتهای بزرگ بوده است. ایران نیز بخشی از کردستان را در خود دارد. اصولا با چه نگاهی وارد نوشتن رمان درباره کردستان شدید؟
از منظری که بنده نگاه میکنم، مردم کردستان علاوه بر کردیت، دو ویژگی دارند که طبیعی است در طول تاریخ بدخواهان خیلی مایل به برجسته شدن این دو عنصر علاقهمند نباشند و آن اینکه کردها اولاً مسلمان هستند، در ثانی ایرانیاند. لذا قومیت بعد از این دو، اولویت پیدا میکند. ماه و بلوط همچنان که از اسمش پیدا است روی این موضوع تأکید دارد و معتقد است که همه کردهای منطقه اعم از عراق و کردستان و ترکیه خواسته باشند به حق و حقوق خود برسند راهش این است که خود را در منظومه امت اسلامی تعریف کنند. متأسفانه استعمارگران و بیگانگان همیشه کوشیدهاند با برجسته جلوه دادن قومیت کرد، در بزنگاهها آنان را در برابر مصالح امت اسلامی قرار دهند و در نتیجه همیشه قربانی باشند.
بهعنوان مثال در این رمان تاریخی، سرگذشت دو شورش کردی به طور موازی روایت میشود؛ شورش کردهای شمال عراق با حمایت شاه ایران علیه حکومت انقلابی عبدالکریم قاسم در دهه چهل شمسی که نهایتاً بعد از حدود پانزده سال جنگ خونین و فراوان کشته و خرابی، با صلح شاه و صدام در الجزایر سر آنان بی کلاه ماند. دومین واقعه هم پس از پیروزی انقلاب اسلامی، یعنی از فردای ۲۲ بهمن ۵۷ جنگ داخلی در کردستان ایران است این بار علیه انقلاب مردم ایران با حمایت همه جانبه صدام و رژیم بعثی عراق و البته با مهندسی و فرماندهی آمریکا و ژنرالهای فراری ارتش شاهنشاهی.
با توجه به حجم کتاب و اتفاقات زیادی که در خود دارد، به نظر شما بهتر نبود که دست به نوشتن این کتاب در قالب یک سهگانه میزدید؟ (یعنی تقسیمبندی کتاب به سه دوره جمهوری مهاباد، کردستان قبل انقلاب و بعد انقلاب) به نظرم اینطور خواننده میتوانست درک بهتری از پیچیدگی شرایط این منطقه کسب کند.
شک دارم در این صورت بهتر میشد. قصد داشتم با همافزای حوادث حداقل در بازه زمانی چهل ساله و در دو جغرافیای متفاوت موضوع را مطرح کنم. کاک سبحان پدر جلال خاوری که روزگاری از جوانان فدایی جمهوری کردستان بوده و بعد از سرنوشت آن جمهوری ناکام، از چریکهای ملامصطفی بارزانی میشود و در عراق میجنگد و نهایتاً آن بلاها سرش میآید که داستانش در کتاب آمده، در آستانه جنگی دیگر و شورشی دیگر، شبی که روزش پادگان مهاباد غارت شده و آن شب رادیو بیبیسی بر طبل خودمختاری و تجزیه میکوبید، نگران پسرانش بود و چیزی به این مضمون میگوید که این بازی که شما امروز دارید واردش میشوید من تا آخرش را پیمودهام و دارم سرگذشتتان را میبینم. او التماس میکند وارد این بازی نشوند اما پسرانش خیال میکنند این بار فرق میکند. به نظرم وقتی این دو واقعه به طور یک پارچه دیده شود معلوم میشود که تاریخ دارد برای این قوم مدام تکرار میشود. بنابراین از نظر فنی اشکالی برای این ساختار نمیبینم. اما اینکه ممکن است بعضی از خوانندگان امروز حوصله این حجم و این پیچیدگیها را نداشته باشند، حق با شماست.
ولی فراموش نکنیم رمان، مانند صحنه زندگی، میدان پیچیدگیهاست. من نمیتوانم به علت بیحوصلگیها یک مسئله پیچیده را سادهاش کنم. حداقل من هنرش را ندارم. در عین حال فراموش نکنیم که حجم و طولانی بودن از مشخصههای ژانر رمان است وگرنه فرق رمان با داستان بلند چیست؟ البته به همان علتی که شما میگویید امروز از طول رمانها کاسته میشود و بر ساعات سریالهای چند ده قسمتی افزوده میگردد. به همین دلیل ماه و بلوط از آن حجمی هم که طراحی شده بود، در مواردی خلاصهتر شد. من قصد داشتم تا در دو جلد کتاب را تهیه کنم اما به همین دلیل بعد از نگارش، دو فصل را حذف کردم. یکی از فصلهای حذف شده به سرخوردگی جاوید افشار در شورش کردستان عراق برمیگردد. او در اروپا سرگذشتی دارد که بخشی از تاریخ چپ را تداعی میکرد که برای آن خیلی زحمت کشیده بودم اما برای اینکه کتاب بیش از یک جلد نشود به توصیه دوستان از آن فصل و یک فصل دیگر گذشتم. البته به زودی این دو فصل را در وبگاه رمان قرار خواهم داد.

نوشتن از تاریخ چندصدساله کردستان نیاز به پژوهشی عمیق دارد. بفرمایید منابع شما در این پژوهش میدانی بود یا کتابخانهای؟ و چقدر به منابع رسمی پایبند بودید و چقدر سراغ منابع غیررسمی و روایتهای غیرجریان اصلی رفتید؟
کتابنامهای در سایت این رمان قرار گرفته است که در آنجا بخشی از کتابهایی که به نظر خود بنده مهم بوده و مورد مطالعه قرار دادم، موجود است که حدود صد جلد میشود و اعم است از کتابهای فارسی، عربی منتشر شده در ایران و عراق و نیز کتابهای فارسی منتشر شده در اروپا با همین موضوع از نگاه رهبران کردهای معارض و نیز ضد انقلاب. لازم میدانم تشکر کنم از دوست پژوهشگر و نویسندهام آقای دکتر محسن کاظمی که برای این کار اجازه داد از کتابخانه شخصیاش استفاده کنم و نیز دوست عزیزم موسی بیدج که کتابهای عربی را برایم فراهم کرد. علاوه بر استفاده از منابع مکتوب که قطعاً بیش ۱۰۰عنوان است، بارها به منطقه سفر کردم و با صاحبان تجربه و محققان محلی صحبت کردم. در مهاباد از تجارب و معلومات استاد محمد صمدی، مورخ مقیم آنجا بهره بردم و دو سفر هم به اقلیم کردستان عراق داشتم و این غیر از تجربه حضورم در مهاباد بهعنوان رزمنده در اوایل دهه شصت بود. صد البته بهعنوان یک بیجاری آشنایی که با فرهنگ کردی داشتم حتماً در فهم این موضوع و فضاسازی بسیار ذیقیمت بوده است. به همین دلایل مدت زمان نگارش خیلی طول کشید؛ از آغازش تا پایانش یک فاصله زمانی حدود پانزده ساله. البته بخشی از این طولانی شدن به دلیل مسئولیت اجرایی است که داشتم طوری گاهی کار نوشتن ماهها و حتی سالها تعطیل میشد.
عشق ستاره و جلال از نمونه عشقهای عفیف در ادبیات ماست. حالا که بحث به این موضوعات رسید، عدهای معتقدند که بر خلاف زنان دیگر داستان، در توصیف ستاره کم گذاشته شده است. علت خاصی برای آن وجود دارد؟
سخت بود که او را همچون مرتبه دیگر زنان داستان پایین بیاورم. او که باید موجب تحول جلال میشد باید در هاله از وقار و تقدس میماند و انگیزه و الهام بخش او در تصمیماتش میشد. در بخشی از داستان نیز به این ویژگی اشاره شده است. درجایی که همراهان جلال با دیدن زن عشوهگر کولی از خود بیخود میشوند و جلال از او روی بر میتابد و راوی چیزی به این مضمون میگوید که: برای او از وقتی دلش برای دختر چشم و ابرو سیاهی لرزیده بود دیگر هیچ چشم و ابرو و خط و خالی، حلاوت نداشت. بعد از آن، مقیاس و معیار همه زیباییها ستاره بود؛ با آن چشمهای سیاه عمیق که دو خورشید در آنها میدرخشید... تا آنجا که میگوید: جلال نه تنها در خیالش بلکه در خوابهایش هم او را در هالهای از وقار و متانت میدید.
نویسنده سعی کرده است برای دو شخصیت اصلیاش سابقه خوبی در رمان درست کند. از پیشینه آنها میگوید و سعی میکند وجهی از زندگی آنها را ناگفته نگذارد ولی به این توجه داشتید که ممکن است این خردهروایتها خواننده را از مسیر اصلی قصه دور کند؟
از این بابت طبعاً نگران بودم ممکن است آنی شود که شما میفرماید. اما وقتی به رمان و ویژگیهایش فکر میکردم با اعتماد نفس بیشتری به کار ادامه می دادم. بالاخره عمده رمانها یک بازه زمانی طولانی و با شخصیتهای متعدد دارند. فراموش نکنید تحول شخصیتها در طول زمان و در مواجه با حوادث صورت میگیرد. راستش به یاد ندارم حادثهای یا به تعبیر شما خرده روایتی آورده باشم که بیربط به موضوع بوده و در خدمت آنچه که مدنظرم بود، نباشد. در همه گونههای داستانی به ویژه رمان، یک کار مهم و حساس، ساختن جهان آن داستان است طوری که مخاطب آن را باور کند. بنده برای ساخت آن جهان و باورپذیر کردنش خیلی تلاش میکنم و الحمدلله گویی از این جهت کمتوفیق هم نبودهام. بخشی از مأموریتهای خردهروایتها در همین جهت است.
از آنجا که شخصیتها مشغول بیان خاطرات خود هستند این خاطرهگویی به دلیل حجم پژوهش بوده یا اقتضای کار بوده است؟ اینطور به نظر میآید که فاصلهای بین نویسنده و شخصیت ایجاد نشده و نویسنده نتوانسته بسیاری از مشاهدات خود را ناگفته بگذارد. عقیده شخصی نویسنده در خلال داستان دیده نمیشود علت آن چیست؟
من فکر میکنم از نام کتاب تا پایان داستان در خدمت نظریهای است که نویسنده برای مسئله کردستان پیشنهاد میکند و بنابراین از این بابت، داستان سرشار از حضور نویسنده است و از شما چه پنهان، نگران این موضوع بودم. اما اگر منظورتان خاطرات شخصی بنده از درگیریهای کردستان بهعنوان یک رزمنده است، حق با شماست بنده به آنها نپرداختهام و نیازی هم به استفادهشان در اینجا نبود. دیگر اینکه، در ماه و بلوط کسی خاطره نمیگوید بلکه آن دو نفر در جایگاه متهم، دارند بازجویی میشوند و به گمانم این خیلی هوشمندانه انتخاب شده. همه کنشگران تاریخ روزی باید در جایگاه متهم پاسخگوی کارهایشان باشند.
ماه و بلوط نثر و روایت خوشخوانی دارد. برای رسیدن به نثر چقدر زمان گذاشتید و چقدر محصول بازنویسی است؟
برای رسیدن به نثر که نمیتوان زمانی محاسبه کرد. بالاخره ما هر روز میخوانیم و یاد میگیریم. بعضی از کتابهای مشهور ادبیات کهن کتاب بالینی ماست. اما راجع به بازنویسی؛ شیوه من در نوشتن به این صورت است که هربار پیش از شروع بخش جدید، نوشتههای قبلی را از اول فصل تا آنجایی که میخواهم شروع کنم، مجدداً میخوانم و حک و اصلاح میکنم که خود این ساعتها وقت میبرد. به عبارت دیگر در هر نشست شاید نصف و یا بیشتر از نصف زمان برای تأمل در نوشته روزهای قبل صرف میشود. با این روش ممکن است هر فصل بیش از دهبار خوانده و دیده شود و این بستگی دارد که نوشتن آن فصل چقدر زمان ببرد. اینگونه نیست که ابتدا کل داستان را بنویسم و وقتی که کار تمام شده به بازنویسی و... بپردازم. با این حال بعد از اتمام کل کار و گرفتن نظرات دوستانی که پیش از انتشار آن را خواندند، به پیشنهاد دوستان مواردی جرح و تعدیل شد. خب، به بعضی از چیزهایی که حذف کردم علاقه داشتم مثلا در مواردی به شیوه رمان نو، نویسنده حضور مستقیم داشت و با خواننده حرف میزد که عمدتاً هم طنز بود. به گمانم این موارد میتوانست به صمیمت داستان کمک کند اما از آنجایی که به مشورت و مشاوره اهمیت میدهم ترجیح دادم این موارد را از داستان حذف کنم.
در جایی بیان کردید که سه عنصر عشق حماسه و عرفان از عناصر اساسی ادبیات و هنر ایرانی است. این مسئله در رمانهای شما بسیار نمود داشته است. در «ماه و بلوط» نیز از این سه عنصر بهقاعده استفاده شده، درباره این عناصر بیشتر توضیح دهید. به نظر میرسد که حماسه یکی از ستونهای اصلی این مدل داستان است. منظور از حماسه چیست؟
زمان مسئولیت من در حوزه هنری، تلاش شد تا سازوکارهایی برای دستیابی به روایت ایرانی تعریف شود. این مسئله توسط آقای دادمان نیز ادامه پیدا کرد. به همین دلیل دفتر ویژهای برای این کار تشکیل شد و پژوهشکده نشستهایی با این موضوع برگزار میکند. همچنین در حوزه هنری جشنوارهای به نام «داستان حماسی» برگزار میشود. اگرچه تعریف دقیق آن هنوز در حال بحث است. در حقیقت ظرافتهایی در تعریف حماسه در حوزه ادبیات شیعی وجود دارد که فرصتی برای درنگ فراهم میکند. حماسه از گمشدههای هنرهای مدرن و جدید است همانگونه که عرفان و حکمت هم در این نوع دیدگاه وجود ندارد و یا اگر موجودیتی داشته باشد عموماً ربطی به معنویت و اندیشه ایرانی ندارد. درحالی که این ملت، ملتی حماسی است و عرفان آن نیز برخاسته از حماسه است.
«هانری کربن» میگوید: سهروردی، حماسه پهلوانی شاهنامه را به حماسه عرفانی منتقل کرد. تا حدودی این مورد قابل قبول است اما فردوسی نیز پیش از شیخ اشراق این مورد را به سرانجام رسانده بود. به عنوان نمونه داستان کیخسرو از تولد تا پادشاهی او با حماسه پهلوانی مواجه هستیم. میدانید که او پسر سیاوش است که پدرش پیش از تولد او توسط افراسیاب کشته میشود و کودکی که متولد میشود را از مادر جدا میسازند و به کوهستان میفرستند تا در کنار چوپانان رشد و نمو پیدا کند و از نیکان خود بی اطلاع باشد. تا اینکه با منطقی که در داستان است وقتی به سن نوجوانی میرسد از سرنوشت خود مطلع میگردد و به همراه مادرش در طی یک جنگ و گریز حماسی از توران فرار میکند و به ایران میرسد و بعد از نیای خود کاووس به پادشاهی و به جنگ افراسیاب میرود و انتقام خون پدر را میگیرد. اما در کیخسرو پایان داستان یک شخصیت عارف است.
او به ندای درونی تصمیم میگیرد تا از حکومت کنارهگیری کند و دوباره به کوهستان باز گردد و در آنجا برای همیشه از جهان محو میشود. از این نوع هجرت در ادبیات ایرانی بهعنوان معراج معنوی یاد شده است. سیر پهلوانی به سیر عرفانی میرسد. به هر حال ما با عرفان و معرفت باطنی از دو سو قوم و خویش هستیم؛ هم بهعنوان ایرانی که در تفکر باطنی خود انس و الفت با «وجود متعالی» یعنی خداوند سبحان، غیرقابلکتمان است و هم به تشیع و مکتب اهل بیت علیهم السلام تعلق خاطر داریم. مرحوم «سید حیدر آملی»، عارف و مفسر بزرگ قرن هشتم، معتقد است: «اگر شیعه نبود، حقیقت عرفان دیده نمیشد و اگر عرفان نبود حقیقت شیعه دیده نمیشد». منظور از این حرف این است که قرابتی عمیق میان انسان ایرانی معتقد به انسان کامل، ولایت و ارتباط با عالم غیب با عرفان وجود دارد. همین امر است که ادبیات کهن ما را برجسته و ماندگار کرده است.
در ادبیات ما معمولاً عرفان زاییده عشق است که بنده هم در «ماه و بلوط» تلاش مذبوحانهای در این عنصر داشتهام.

به چه دلیل بر روی چشم و آن هم چشم سیاه تأکید کردهاید؟
این جزو مواردی است که نویسنده انتظار دارد تا منتقدان آن را رمزگشایی کنند. اما در این مصاحبه اشاره کوتاهی به آن میکنم و امیدوارم علاقهمندان به کتابهای مربوط مانند «گلشن راز» شبستری مراجعه کنند. چشم در ادبیات عرفانی ما از جایگاه ممتازی برخوردار است که شاعران ما به آن توجه بسیاری کرده اند. در عرفان اسلامی، سیاهی اشاره به کثرت دارد و چشم سیاه نمادی از تجلیات خداوندی است.
در فصلهای اولیه «ماه و بلوط»، با پیرمرد عطار صاحبدلی طرف هستیم که آتشی در دل کاک سبحان شکاربان، پدر جلال میاندازد و ناگهان گم میشود، که به عبارتی دیگر یادآور کهن الگوی شمس و مولانا یا موسی و خضر است. در صفحات پایانی، صحنهای داریم که در میدان جنگ، پیرمردی در ایستگاه صلواتی مشغول واکس زدن پوتین رزمندگان است که هرچند تصریح نمیشود اما نشانهها حاکی از آن است که همان عطار است، آیا این همان تلفیق حماسه و عرفان است که در میدان جنگ به هم میرسند؟
این یکی از هنرهای انقلاب اسلامی بود که به تعبیر مرحوم «احمد عزیزی»، عرفان را اجتماعی کرد. آن ذوق عرفانی مردم به شکوفایی رسید و عرفان و عشقبازی با خدا را از خلوت عدهای خاص به اجتماع آورد و حماسههای شگفتی مانند راهپیمایی اربعین را رقم زد. امیدوارم هنر ما هم به آن پایهای برسد که بتواند این روحیه و هویت پیچیده را روایت کند.
بازخوردهای مخاطبان چطور بوده است؟
بسیار فراتر از انتظارم و از این بابت سپاسگزار همهشان مخصوصاً اساتید و نویسندگان محترم هستم. برای نمونه به دو مورد اشاره میکنم. خب، بعد از نوشتن هر فصل، آن فصل توسط نویسنده و دوست عزیزم آقای حمزهزاده مطالعه میشد و بهعنوان اولین مخاطب نقطه نظراتشان را میشنیدم. اما بعد از اتمام رمان، محمدرضا بایرامی نخستین کسی بود که همه آن را یکجا خواند. از قضا از نظر روحی به علت از دست دادن یکی از عزیزانش حال و روزش خوب نبود و ما برای تسلیت به منزلش رفته بودیم. فایل کتاب همراه بود و آن را گرفت اگر وقت کرد نگاهی بیندازد. اما تا صبح یکسره آن را خوانده بود و آن قدر حالش خوب که صبح با من تماس گرفت و قرار ملاقاتی گذاشتیم. خستگیام درآمد به دو دلیل اولاً محمدرضا بایرامی در رمان و داستان آدم دقیق و مشکلپسندی است اما مهمتر از این، به اذعان خودش، ماه و بلوط حالش را خوب کرده بود. بعد از این چند بار دیگر هم به این موضوع اشاره کرده است.
اما یکی دیگر از دوستان که از مطالعهاش خیلی خرسند شدم استاد محمدرضا سرشار بود البته ایشان کتاب را ماهها بعد از انتشار خوانده بودند و همان زمان لطف کردند و نظراتشان را منتشر کردند. این برایم از این بابت ارزشمند بود چون همه ما او را در جایگاه نقادی شخصیتی بسیار جدی و تیز فهم میشناسیم که در این مقام با کسی تعارف ندارند. خب، من در ساختار بعضی فصلها و بعضی قسمتها آگاهانه از تعارف کلاسیک تخطی کرده بودم اگر تصرفم خطا بود، ایشان حتماً در نقدشان تذکر میدادند. لذا نظر تأیید و تحسین استاد برایم راهگشا بود. خب، تا امروز نویسندگان و بزرگانی زیادی این رمان را خواندهاند و عموماً بنده را مرهونه الطاف خودشان قرار دادهاند. پربسامدترین نکات دوستان، معمولاً یکی جذابیت است، دیگری غافلگیری و سومی احساس حضور در جهان ایرانی.
در صحبت پایانی آیا نکتهای دارید که بیان کنید؟
ما برای اینکه در ادبیات داستانی جهان، جایگاهی داشته باشیم ناچار هستیم به روایت و داستان خودمان برسیم. از این جهت است که امروز حرفی برای گفتن نداریم حتی از بعضی کشورهای همسایه نیز عقب هستیم. در دنیا هیچ کجا رمان ایرانی معاصر جایگاهی ندارد. درحالی که کشورهای عربی روایت خودشان را دارند و با آن شناخته میشوند. ممکن است نویسنده عرب در اروپا و آمریکا باشد اما به سنتهای ادبی و هنری خود وفادار باشد. در حالی که مطالب ما از آنان بیشتر است اما نسبت به آن بیاعتنا هستیم و گمان میکنیم برای جهانی شدن باید مانند نویسندگان آمریکایی به جهان نگاه کنیم. بنابراین باید به روایت ایرانی برسیم و اگر قرار است افتخاری بدست بیاوریم به علت خودزنی و تخریب فرهنگ و مردم خودمان نباشد، اتفاقی که متأسفانه در حوزه سینما میافتد.