ﺑﻪ ﮔﺰارش ﺧﺒﺮﮔﺰاری اﻗﺘﺼﺎداﯾﺮان
خبرگزاری مهر، گروه استانها - محراب علوی: در سرزمینی که خاکش با خون شهیدان آغشته است و آسمانش هنوز صدای اذان رزمندگان را در خود دارد، جوانی زیست که در سکوت مسجد و صفای هیئت، معنا یافت. علی مرادی مکوندی، سربازی از دیار خوزستان با دستانی خاکی و دلی آسمانی، راهی را برگزید که پایانش وصال بود؛ وصال با حقیقت با ایمان با شهادت.
او از آن نسلهایی بود که در عمل، عشق به اهل بیت (ع) را زندگی کرد. مسجد روستا، هیئت عزاداری، پادگان و خانه، همه شاهد بودند که علی چگونه با اخلاص زیست و چگونه با افتخار رفت. در روزهایی که بسیاری از جوانان در جستجوی معنا سرگرداناند، علی معنای زندگی را در خدمت یافت؛ خدمت به مردم، خدمت به مسجد، خدمت به وطن.
در واپسین روزهای عمر کوتاهش نه به دنبال آسایش بلکه در پی آمادگی مسجد برای محرم بود. او با لبخندی از جنس رضایت جای دوستانش ایستاد، مسجد را نظافت کرد و با پرچم هیئت در دل به استقبال تقدیر رفت. شهادتش نه پایان که آغاز روایتی است از جوانی که راه درست را انتخاب کرد؛ راهی که از هیئت آغاز شد و به آسمان ختم شد.
این گزارش، روایت زندگی کوتاه اما پربار علی مرادی مکوندی است؛ جوانی که با گامهای استوار، مسیر شهادت را پیمود و نامش را در دل تاریخ حک کرد. گفتگو با خانوادهاش، پرده از روح بزرگ و قلب عاشق او برمیدارد؛ روایتی از پدری رزمنده، مادری دلسوخته و برادری که علی را الگو میدانست.
سربازی که مسجد را بر میدان ترجیح داد
ملک محمد مرادی مکوندی، پدر شهید که خود از رزمندگان دفاع مقدس است با صدایی آرام اما پر از اندوه از روز حادثه میگوید: علی در روز مرخصیاش گفت بابا بیا برویم مسجد را برای محرم آماده کنیم. دوستانم در پادگان هستند و نمیتوانند بیایند. آن روز، علی با رضایت کامل ماند تا خدمت کند و همان روز، تقدیر الهی رقم خورد.
پدر با افتخار از ایمان و مسئولیتپذیری پسرش میگوید: هرجا کاری بود، علی پیشقدم میشد. حتی در روز شهادتش جای دوستش ماند تا او ناهار بخورد. این فداکاری در ذاتش بود. اگر آن روز به جای دوستش نمانده بود شاید این حادثه پیش نمیآمد اما علی همیشه میگفت: بابا مواظب باش، جنگ شوخیبردار نیست. خودش آگاه بود و با مسئولیت ایستاد.
وی از لحظات جستجوی شبانه برای یافتن پسرش نیز یاد میکند: تا ساعت ۱۲ شب به دنبالش بودیم. برادران پادگان او را پیدا کردند. پسر بسیار خوبی بود. هر کاری که انجام میداد، با عشق و ایمان انجام میداد.
پسری که زود آمد و زود رفت
مادر شهید با چشمانی اشکبار از علی میگوید: هشت ماهه به دنیا آمد. انگار قسمت بود که هم زود بیاید، هم زود از دنیا برود.
وی، علی را پسری مهربان، با ایمان و عاشق امام حسین (ع) توصیف میکند که از کودکی در مراسمهای عزاداری حضور داشت.
وی با بغضی فروخورده ادامه میدهد: از اولین محرمی که همراه پدرش به مسجد رفت، همیشه در مراسمها بود؛ هم برای نظافت هم برای خدمت به عزاداران. پارسال هم که در دوره آموزشی سربازی بود برای دهه عاشورا مرخصی گرفت و آمد. فردای عاشورا، ساعت ۹:۳۰ صبح به پادگان بازگشت و ساعت سه بعدازظهر، آن اتفاق افتاد.
مادر از لحظات هولانگیز پس از حادثه میگوید: بعد از اهواز به من زنگ زدند که پادگان الحدید را بمباران کردند. همراه پسرم به سمت پادگان برگشتیم. خیلی تلاش کردند تا بروند کمک کنند اما نگذاشتند چون منطقه نظامی بود. تا ساعت ۱۲ شب تمام بیمارستانها را گشتیم تا اینکه مطلع شدیم شهید شده است.
وی از نظم و مسئولیتپذیری علی نیز یاد میکند و میگوید: فقط ۶ ماه دیگر مانده بود تا خدمتش تمام شود. آنقدر منظم بود که یک ماه پیش به خاطر نظم و نظافت و رفتوآمدش تشویقش کرده بودند. حتی در روز حادثه، جای دوستش مانده بود تا او بتواند ناهار بخورد، چون وقت آشپزخانه تمام شده بود.
و در پایان، با صدایی لرزان میگوید: علی زیاد دنیایی نبود. همیشه میگفت: «دنیا ارزش نداره، آخرش رفتنه. شاید برم شهید بشم» این قسمت شد. او رفت و امام حسینی شد.
جوانی که راه درست را انتخاب کرد
اسماعیل، برادر بزرگتر شهید از علی به عنوان آخرین فرزند خانواده یاد میکند؛ جوانی که وقتش را صرف تفریحات سالم میکرد، اهل رفیقبازی نبود و همیشه در خدمت خانواده بود.
او میگوید: عشق به ماهیگیری داشت و در اوقات آزاد به من در مغازه کمک میکرد. پس از اتمام مدرسه با احساس مسئولیت بالا عازم خدمت سربازی شد. در ماههای اخیر به خانه بازگشته بود و در همین دوران بود که این اتفاق رخ داد.
اسماعیل از شرایط حساس پادگان و توصیههایی که به خانواده کرده بود نیز سخن میگوید: گفتم به علی بگویید مواظب باشد اما حس مسئولیتپذیریاش باعث شد بماند و این حادثه رخ دهد.
او در پایان با گرامیداشت یاد برادرش، پیامی واضح برای نسل جوان دارد: شرایط جامعه ما به گونهای است که هر کسی راه خود را انتخاب میکند و هیچ اجباری برای کسی وجود ندارد. علی راه درست را انتخاب کرد. او دوست داشت که این راه [شهادت] را ادامه دهد.
نامی که جاودانه شد
اکنون علی مرادی مکوندی فقط یک نام نیست بلکه یک راه است؛ راهی که از مسجد آغاز شد از هیئت گذشت و به میدان شهادت رسید. او با ایمان زیست با عشق خدمت کرد و با افتخار رفت. در دل خاک خوزستان، جوانی آرمیده که نامش در دلها زنده است و راهش در ذهنها روشن.
او رفت اما یادش ماند؛ در صدای اذان مسجد روستا، در اشکهای پدر و مادر در نگاه برادر و در دل هر کسی که معنای خدمت را میفهمد. علی، سرباز خدمتگزار هیئت، امام حسینی شد و این بزرگترین افتخار یک زندگی است.