تنظیمات
تصویر
مشخصات خبر
اندازه فونت :
چاپ خبر
شاخه : اقتصاد سلامت
لینک : econews.ir/5x4095661
شناسه : 4095661
تاریخ :
چشم‌های بینا؛ میراث ماندگار خاندان «شمس» اقتصاد ایران: هرمز شمس، چشم‌پزشکی که نه تنها میراث پزشکی خانواده‌اش را ادامه داد، بلکه با تلاش و تعهد خود، میراثی ماندگار برای نسل‌های بعد ساخت.

ﺑﻪ ﮔﺰارش ﺧﺒﺮﮔﺰاری اﻗﺘﺼﺎداﯾﺮان

به گزارش خبرنگار مهر، در خیابان‌های تهرانِ سال ۱۳۱۷ شمسی، کودکی پا به دنیا گذاشت که قرار بود ادامه‌دهنده راهی باشد که پیش از او، پدر و پدربزرگش روشن کرده بودند؛ راهی که نه تنها با علم، که با عشق به انسان و تعهد به اخلاق آمیخته بود. نامش را هرمز گذاشتند، و او سال‌ها بعد به «پروفسور هرمز شمس» شناخته شد؛ چشم‌پزشکی که نه تنها در اتاق عمل و پشت میکروسکوپ، بلکه در قلب بیمارانش جایگاهی ویژه داشت.

پدرش، پروفسور محمدقلی شمس، به‌عنوان بنیان‌گذار چشم‌پزشکی نوین ایران و مؤسس بیمارستان فارابی، نامی ماندگار در تاریخ پزشکی کشور شد. پدربزرگش، لسان‌الحکما، از نخستین استادان چشم‌پزشکی دارالفنون بود. چنین میراثی می‌توانست برای فرزندی که در دامان این خانواده رشد می‌کرد باری سنگین باشد؛ اما هرمز شمس مسیر دیگری برگزید. او هیچ‌گاه خود را اسیر سایه پدر و پدربزرگ نساخت، بلکه با تلاش و استقلال شخصی‌اش به قامت پزشکی بلندبالا بدل شد که جایگاه خود را با زحمت و پشتکار بنا کرد.

تحصیلاتش را در آمریکا آغاز کرد؛ میکروبیولوژی و میکروآناتومی آموخت و سپس راهی فرانسه شد تا در پاریس، تخصص و فوق‌تخصص چشم‌پزشکی را فراگیرد. می‌توانست همان‌جا بماند، در بیمارستان‌های مدرن اروپا به کار بپردازد و آینده‌ای آسان‌تر برای خود رقم بزند. اما شمس، برخلاف بسیاری، راه بازگشت را انتخاب کرد. او با قلبی سرشار از عشق به ایران به وطن بازگشت و همانند پدر، بیمارستان فارابی را خانه دوم خود ساخت.

سال‌ها در کنار بیماران، دانشجویان و همکارانش زیست. شاگردانی تربیت کرد که امروز هر یک از ستون‌های چشم‌پزشکی کشورند. در درمان بیماری‌های صعب‌العلاجی چون سرطان چشم کودکان (رتینوبلاستوما) و بیماری بهجت، نقش‌آفرینی بی‌بدیلی داشت. در بیمارستان شریعتی و فارابی، بیمارانش او را نه تنها پزشک که پناهگاهی مهربان می‌دانستند؛ پزشکی که با لبخند و سخن دلگرم‌کننده‌اش به بیماران امید می‌بخشید. خود می‌گفت: «بیمار تنها دارو نمی‌خواهد؛ او دلداری و امید می‌خواهد.»

چشم‌های بینا؛ میراث ماندگار خاندان «شمس»

خوشبخت کسی است که از زندگی راضی باشد

اما وجه ماندگار زندگی دکتر شمس، نه فقط در اتاق‌های درمان، بلکه در منش و نگاه انسانی او بود. بارها گفته بود خوشبختی را نه در ثروت، که در رضایت از زندگی و لذت بردن از لحظه‌های کوچک جست‌وجو می‌کند. ساده‌زیستی‌اش زبانزد بود؛ خانه و مطبش هرگز رنگ تجمل نگرفت و حتی جایگاه خانوادگی و علمی‌اش هم او را به تکبر نیالود. او باور داشت که «خوشبخت کسی است که از زندگی راضی باشد.»

در سال ۱۳۹۱، جایزه علامه طباطبایی را دریافت کرد و بی‌درنگ همه مبلغ آن را صرف ایجاد بخش اپیدمیولوژی چشم‌پزشکی در بیمارستان فارابی نمود؛ گواهی روشن بر اینکه علم و ثروت برای او ارزشی نداشت مگر آنکه در خدمت مردم قرار گیرد.

سرانجام در ۲۴ مرداد ۱۴۰۴، در سن ۸۷ سالگی، چشم از جهان فروبست. خبر درگذشتش جامعه پزشکی ایران را سوگوار کرد. اما حقیقت آن است که میراث هرمز شمس، با تک‌تک شاگردانش، با بیمارانی که بارها از ناامیدی به امید رسیدند، و با علمی که در ایران ریشه‌دارتر کرد، همچنان زنده است. او نه تنها فرزند یک میراث بود، بلکه خود نیز به میراثی ماندگار بدل شد.

او در مصاحبه ای که چندی پیش با رسانه دانشگاه علوم پزشکی تهران داشته است؛ زندگی خود را اینگونه روایت می‌کند:

من، هرمز شمس، سال ۱۳۱۷ در تهران به دنیا آمدم. هنوز هم بوی کوچه‌های خاکی آن روزها در ذهنم زنده است؛ صبح‌هایی که با کیف مدرسه‌ام راهی دبستان می‌شدم، بی‌خبر از این‌که روزی سرنوشت من در همان شهری رقم خواهد خورد که خانواده‌ام نامشان را در تاریخ پزشکی ماندگار کرده بودند.

در خانه‌ای بزرگ شدم که علم و طبابت جزئی از زندگی روزمره بود. پدرم، پروفسور محمدقلی شمس، برای بسیاری نه فقط پزشک که امیدی دوباره بود. بیماران شهرستانی را به خانه می‌آورد، آن‌ها را در همان‌جا معاینه و عمل می‌کرد و گاه برایشان پول دارو یا سفر می‌پرداخت. نگاه درویش‌مسلکانه او برایم درس بزرگی شد. پدربزرگم، لسان‌الحکما، نیز پیش از آن چراغی روشن کرده بود و در دارالفنون چشم‌پزشکی می‌آموخت. در چنین فضایی، گویی سرنوشت من از کودکی با چشم‌پزشکی گره خورده بود.

با این حال، جوانی من با پرسش و جست‌وجو گذشت. ابتدا دلم به تحقیق و آزمایشگاه کشیده شد؛ ایمونولوژی و علوم پایه برایم جذاب بودند. در آمریکا همان مسیر را آغاز کردم، میکروبیولوژی و میکروآناتومی خواندم. اما کم‌کم فهمیدم روح من بیشتر از آن‌که در سکوت آزمایشگاه آرام بگیرد، در مواجهه با مردم و شنیدن دردهایشان رشد می‌کند. همین عطش تماس با زندگی واقعی بود که پایم را به دنیای پزشکی بالینی و بعد به چشم‌پزشکی باز کرد.

چشم‌های بینا؛ میراث ماندگار خاندان «شمس»

خوشبختی در قصر و دارایی نیست

راهی فرانسه شدم؛ در پاریس روزها و شب‌های زیادی را در بیمارستان‌های شلوغ گذراندم. جراحی‌ها، بیماران، لحظه‌های دشوار و امیدبخش… در نهایت تخصص و فوق‌تخصص چشم‌پزشکی گرفتم. همان‌جا فرصت داشتم بمانم؛ زندگی‌ای راحت و بی‌دغدغه در انتظارم بود. اما هر بار که به چشمان بیماران نگاه می‌کردم، صدای پدر در گوشم می‌پیچید: «علمت را به وطن بازگردان.» همین شد که چمدان بستم و برگشتم به تهران، به بیمارستان فارابی؛ خانه‌ای که نام پدرم با آن گره خورده بود.

از آن زمان سال‌های بسیاری گذشته است. صدها بیمار را درمان کرده‌ام، شاگردان زیادی پرورش یافته‌اند و هرکدام چراغی روشن در گوشه‌ای از این سرزمین‌اند. اما اگر بپرسید چه چیزی بیش از همه برایم ارزشمند است، می‌گویم همان لبخند ساده بیماری که پس از عمل، دوباره نور را می‌بیند.

امروز، وقتی به زندگی‌ام نگاه می‌کنم، باور دارم خوشبختی در قصر و دارایی نیست. خوشبختی در همین لحظه‌های کوچک است؛ در قدم‌زدن آرام کنار خیابان، در گفت‌وگویی صمیمی با یک دوست، در رضایتی که از کار هر روزه به دست می‌آید. رمز شادی، ساده بودن و کمک کردن به دیگران است. اگر انسان توقعاتش را کم کند و دل به داشته‌هایش ببندد، خوشبختی درست کنار اوست.