ﺑﻪ ﮔﺰارش ﺧﺒﺮﮔﺰاری اﻗﺘﺼﺎداﯾﺮان
به گزارش خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم، نویسندگان متعددی در یک دهه اخیر کوشیدهاند با بهرهگیری از ظرفیت پیادهروی اربعین، به زوایای مختلف آن پرداخته و نشان دهند که آیین زیارت اربعین، تنها به عزاداری حضرت سیدالشهدا(ع) ختم نمیشود؛ این آیین ظرفیتی است برای نشان دادن پیوندهای محکم اما نادیدهای در منطقه که خود را در پیادهروی اربعین نشان میدهد.
کتاب «پاکستان» از جمله تازهترین آثار در این زمینه است که به ارائه 18 روایت از خدام و زوار اربعین شبهقاره در سیستان و بلوچستان میپردازد. این اثر که با نظارت احسان قائدی نوشته و از سوی سوره مهر منتشر شده، شمهای از پیوندهای عاطفی را نشان میدهد که در مسیر پیادهروی اربعین بین ملل مختلف ایجاد میشود. «پاکستان» روایتگر دلدادگی و پیوند مردمان با سبک، زبان و فرهنگ مختلف در مدار عشق به حسین(ع) است؛ گویی همچنان پس از گذشت چندین قرن از واقعه کربلا، این عشق بینهایت، جغرافیا نمیشناسد.
در بخشی از این کتاب، به ارادت مردم سیستان به امام حسین(ع) و استقبال و پذیرایی از زائران حرم اباعبدالله(ع) در ایام اربعین اشاره شده است. کتاب، به خوبی توانسته در کنار به تصویر کشیدن شرایط اقتصادی و اجتماعی منطقه، نشان دهد که چگونه مردمان این سرزمین با وجود سختی در معیشت و مشکلات متعدد، پای کار اربعین ایستادند و میهمانداری کردند. در بخشهایی از این کتاب میخوانیم:
آقای رستگار را به سختی میشود پای یک گفتوگوی جدی نشاند. وانگهی، هر چند دقیقه یکبار، سه فازم میپرد وقتی با فریاد، یکی از کارهای روی زمین مانده را به کسی آن دور و بر یادآوری میکند. اول کار هم آدمهای محله را اینطوری معرفی میکند: «اینجا روزها همه اهل قرآن و نهجالبلاغهان، مثل آقای پزشکیان! شبها هم بعضیها ویولن میزنن!» و لبخند از صورتش محو میشود و چند تا لیچار سنگین بار مسئولین میکند.
میگوید مردم غلام سرور همان مردم سال 57 هستند، اما آقایان روی شانههای همین مردم ایستادند، پول و پلهای به هم زدند و یادشان رفت کی بودند و چی شدند! رستگار، با لحن لاتی، ماجرای محله را برایمان تعریف میکند. قصه از آنجا شروع شد که چند هزار زائر پاکستانی و غیر پاکستانی ماندند آن طرف مرز؛ چند روز بیآب و بیغذا! نیروهای نظامی پاکستان نه میگذاشتند زائرها برگردند سر خانه و زندگیشان نه گذاشتند از مرز رد شوند. یکی از اتوبوسهایشان هم توی مسیر تصادف کرده بود و چند تا میتِ خُلد آشیان مانده بود روی دستشان. خیلیها رفتند کمک و از این ور دیوار مرزی آهنی آب رساندند به زائرها، محض معرفت توی همین اوضاع و احوال، آقای رستگار وسوسه میشود چراغ محلۀ پابرهنهها را روشن کند: «ما از سال دیگه زائر میبریم!»
این را توی جلسهای میگوید که آدمهایش باور نمیکردند محلۀ غلام سرور بتواند. اما سال بعد که چند تا اتوبوس پاکستانی آمدند توی محله، غلام سروریها نگاه عاقل اندر سفیهی به فلاسفه انداختند و توانستند؛ چیزی شبیه اینکه داری یک روز گرم توی خیابانهای زاهدان پشت یک پراید میرانی، بعد ناگهان پراید گازش را پُر میکند دکمۀ نیتروژنش را میزند و جلوی چشمهایت تیک آف میکند. پاکستانیها که آمدند مسجدِ قدس پایین دستِ محله، چند تا خانواده چند روز زندگیشان را گذاشتند پای خدمت به زوّار تا اینکه آن شب فرا رسید.
آقای رستگار میگوید آن شب دو سه تا اتوبوس بیشتر آمدند و خُب توی مسجد قدس جا نمیشدند. مردم دوروبَرِ مسجدِ فاطمة الزهرا(س)، ماجرا را که شنیدند پایشان را کردند توی یک کفش که الا و لابد باید زائرها را بدهید ببریمشان مسجد خودمان. قرار بود زائرها بروند زائرسرا، اما مردم نگذاشتند. در مسجد را باز کردند و دست زائرها را گرفتند و بردند. آقای رستگار میگوید آن شب اعصابش مگسی بوده سرِ اینکه هیچ چیز برای پذیرایی از زائرها مهیا نبوده. سوار موتورش میشود که برود مسجد قدس سر بزند و برگردد. یک ربع بعد، وقتی برمیگردد «هرکجا پا میگذارد دامنی دل ریخته!»
یک پیام توی تلگرام کافی بود تا مردم یکییکی و دوتا دوتا از خانههایشان بیایند مسجد؛ یکی پتو دستش بود، یکی قابلمه شام مختصرش را آورده بود، یکی یک پارچ آب خنک، یکی یک مشمای پُر از نان؛ کسانی هم بودند که دست زائرها را بگیرند و از مسجد ببرند خانههایشان؛ کسانی که شاید برای نماز پایشان به مسجد باز نمیشد، اما قاعده مرام و معرفت آنها را کشانده بود به خانه خدا. هزار و یک بهانه آبگوشتی میتوانستند بیاورند که نیایند پای کار، اما نیاوردند. مزه پذیرایی از زائرها رفت زیر زبان غلام سروریها.
پاکستانیها که رفتند، به فکر افتادند دستی به سروگوش محله و مسجد بکشند و محله را آماده پذیرایی از میهمانها کنند. مثلاً برای مسجد دستشویی ساختند. حالا شکل محله آرام آرام دارد با حضور زائرها تغییر میکند! سایه مسجد دارد وسیعتر میشود. وسط بعضی از کوچهها کانیو درست کردهاند، روی تیرهای برق، چراغهای نونوار گذاشتهاند و آشپزخانه مسجد دارد غذای مشتیتری میدهد دست زائرها. البته فقط محله نیست که دارد تغییر میکند؛ اصل اصلش این آدمها هستند که تغییر میکنند و تغییر میدهند.
امسال، 60 خانواده توی محله نه چندان بزرگِ غلامسرور ثبتنام کردهاند که زائر ببرند توی خانه و زندگیشان. ننه موسی هشت ماه است که دارد با صرفهجویی پسانداز میکند تا بتواند چند زائر پاکستانی بیاورد خانهاش. یکی دیگر که نخواست نامش فاش شود، چند ماه است که سفرۀ کوچک روضه سهشنبهها را بیخیال شده و اسکناس پشت اسکناس میرود توی قلکش تا حال زائر پاکستانی توی خانهاش بهتر باشد. پارسال، توی همین شلوغیها، یکی از اهالی گمان کرده بود مسجد بسته معیشتی میدهد. خودش را رسانده بود به مسجد، اما وقتی ماجرا را فهمیده بود برگشته بود و از غذای اهل خانه کمی برای زائرها آورده بود. حالا امسال دوباره منتظر است که پاکستانیها از راه برسند.
آقای رستگار میگوید توی این چند سالی که پای پاکستانیها به غلامسرور باز شده انگار لات ولوت ها آرام گرفتهاند؛ خط سیر جرمها یک جور معناداری دارد توی محله نزولی میشود.
برای چند ثانیه سکوت بینمان حکمفرما میشود. آقای رستگار دارد نوک یک ور سبیلهایش را با دندان میجود. با آستین، عرق پیشانیاش را پاک میکند. میگوید توی مسجد همین یک کولر را دارند و دیروز که رفته تا از ارگانی آشنا کولر قرض بگیرد، گفتهاند دو تا کارت شناساییاش را باید گرو بگذارد: «یعنی اندازه یه کولر پیش اینها اعتبار ندارم؟!» بی خیالِ کولر میشود و جورِ بیمعرفتی ارگانها را سمساریِ محل میکشد. یک کولر آکبند گوشۀ مسجد است. سمسار محل گفته کولر را ببرید و توی این چند روز استفاده کنید و برگردانید که دسته دو بفروشمش؛ فدای سر زائرها. آقای رستگار اینها را میگفت و من داشتم دچار شدن یک محله را به چشم میدیدم. انگار که یک آهنربای غولپیکر گذاشتهاند وسط محله و برادههای آهن توی همه کوچهپسکوچهها همراستا شدهاند: انَّ مِنَ الْحِجَارَةِ لَمَا يَتَفَجَّرُ مِنْهُ الْأَنْهَارُ... .
علاقهمندان میتوانند کتاب «پاکستان» را در 164 صفحه و به قیمت 200 هزار تومان از فروشگاههای سوره مهر تهیه کنند.
انتهای پیام/