تنظیمات
تصویر
مشخصات خبر
اندازه فونت :
چاپ خبر
شاخه : استان‌ها
لینک : econews.ir/5x4090779
شناسه : 4090779
تاریخ :
اینجا شلمچه است؛ جایی که خدمت، زیارت می‌شود اقتصاد ایران: اهواز - در شلمچه، خاک هنوز بوی قدم‌های عاشقانه می‌دهد. اینجا زائران می‌گذرند و خادمان می‌مانند؛ با دستانی پر از مهر و دل‌هایی در مسیر کربلا. خدمت در این گذرگاه، خود زیارت است.

ﺑﻪ ﮔﺰارش ﺧﺒﺮﮔﺰاری اﻗﺘﺼﺎداﯾﺮان

خبرگزاری مهر، گروه استان‌ها- علی نواصر: هوا هنوز گرگ‌ومیش است. نسیم ملایمی از سمت اروند می‌وزد و خاک گرم شلمچه را نوازش می‌کند. صدای گام‌های زائران، زمزمه‌های عاشقانه‌ای است که در دل این خاک مقدس طنین‌انداز شده. گذرگاه مرزی شلمچه، این روزها به معبری تبدیل شده که دل‌ها را از زمین جدا می‌کند و به آسمان می‌برد.

از دور، موکب‌ها چون فانوس‌هایی در دل تاریکی می‌درخشند. خادمان، بی‌وقفه در حال خدمت‌اند؛ گویی خود را فراموش کرده‌اند تا زائران را به یاد آورند. اینجا، مرز میان خاک و عشق است؛ میان خدمت و زیارت.

اینجا شلمچه است؛ جایی که خدمت، زیارت می‌شود

در یکی از موکب‌های قدیمی، زنی با چهره‌ای آفتاب‌سوخته و دستانی پر از مهر، مشغول پخت نان محلی است. نامش تاجیه است؛ ۶۳ ساله، اهل خرمشهر. صدای برخورد خمیر با ساج، موسیقی خدمت اوست.

او با نگاهی آرام می‌گوید: چند سالی‌ست که به زیارت اربعین نرفته‌ام. تعداد زائران زیاد شده و موکب ما نیاز به نیرو دارد. هر سال، دلم را با نان‌هایی که برای زائران می‌پزم، راهی کربلا می‌کنم. این نان‌ها، سهم من از پیاده‌روی است.

اینجا شلمچه است؛ جایی که خدمت، زیارت می‌شود

در چشمانش، اشتیاقی موج می‌زند که با هیچ زیارتی قابل قیاس نیست. او نرفته، اما هر روز می‌آید؛ با نان، با عشق، با خدمت.

خادمی که مرز را خانه کرده

کمی آن‌سوتر، مردی با لباس ساده و چهره‌ای خسته اما مصمم، در حال نظارت بر توزیع غذاست. صادق سعیدی، ۵۹ ساله، یکی از خادمان باسابقه موکب‌های شلمچه است. او با دقتی مثال‌زدنی، همه چیز را بررسی می‌کند؛ از دمای غذا تا صف زائران.

اینجا شلمچه است؛ جایی که خدمت، زیارت می‌شود

صادق می‌گوید: سال‌هاست که به پیاده‌روی نرفته‌ام. وظیفه‌ام این‌جاست؛ در این سوی مرز. زائران امام حسین (ع) به ما اعتماد کرده‌اند. نمی‌توانم این مسئولیت را رها کنم. خدمت در این نقطه، برای من کمتر از زیارت نیست.

در صدای او، آرامشی است که از ایمان می‌آید. او مرزبان عشق است؛ کسی که گذرگاه را به معبر نور تبدیل کرده.

جوانی با بار خرما و دل عاشق

در موکب شلمچه، جوانی با چهره‌ای گشاده و دستانی پر از خرما، میان زائران می‌چرخد. عباس ۱۸ ساله است؛ با خانواده‌اش آمده تا در خدمت زائران باشد. خرماها را با دقت توزیع می‌کند؛ گویی هر دانه، هدیه‌ای از دل است.

اینجا شلمچه است؛ جایی که خدمت، زیارت می‌شود

او می‌گوید: دو بار به پیاده‌روی رفته‌ام. امسال اما نرفتم؛ چون موکب‌مان نیاز به کمک داشت. اینجا بودن، برای من افتخار است. وقتی لبخند زائران را می‌بینم، حس می‌کنم خودم هم در مسیر کربلا هستم.

عباس، جوانی‌اش را وقف کرده؛ نه برای دیده شدن، بلکه برای دیده‌بانی عشق.

در میان ازدحام، دختری کوچک با سینی شربت آبلیمو، میان زائران می‌چرخد. نامش صدیقه مطوری است؛ ۱۰ ساله. با دقت، لیوان‌ها را به دست زائران می‌دهد و لبخند می‌زند. هنوز به زیارت نرفته، اما دلش سال‌هاست در مسیر است.

او با صدایی کودکانه اما پر از معنا می‌گوید: دوست دارم روزی به کربلا بروم. اما فعلاً اینجا هستم تا به زائران کمک کنم. مادرم می‌گوید خدمت به زائران، خودش زیارت است.

اینجا شلمچه است؛ جایی که خدمت، زیارت می‌شود

صدیقه، کوچک‌ترین خادم این مسیر است؛ اما شاید بزرگ‌ترین پیام‌آور عشق.

شلمچه، مرزی میان خاک و افلاک

خورشید کم‌کم غروب می‌کند. صدای اذان در مرز می‌پیچد. زائران، خسته اما امیدوار، از مرز عبور می‌کنند. خادمان، همچنان مشغول‌اند؛ بی توقع، بی‌ادعا.

در دل شلمچه، چیزی فراتر از خدمت جریان دارد. اینجا، خادمان زائران را بدرقه می‌کنند و خود نیز در مسیرند؛ مسیری که از دل خاک می‌گذرد و به افلاک می‌رسد.

شلمچه، این روزها فقط یک مرز نیست؛ بلکه آیینه‌ای‌ست از عشق، ایثار و ایمان. خادمانش، قهرمانان بی‌نامی‌اند که هر روز، با دستانشان، دل‌ها را به کربلا می‌رسانند.