ﺑﻪ ﮔﺰارش ﺧﺒﺮﮔﺰاری اﻗﺘﺼﺎداﯾﺮان
خبرگزاری مهر – گروه استانها: همه چیز در خانه ساده است؛ مثل دل ساکنانش. صدای ساعت دیواری با طمأنینهای خاص، فضا را پر کرده. هرچند سکوت خانه سنگین است، اما نوعی آرامش جاری است؛ انگار ملائکه در این خانه رفتوآمد دارند. مادر، آرام نشسته و نگاهش را گره زده به دو بنری که عکس مصطفی و مرتضی را قاب گرفتهاند؛ دو تصویری که هنوز زندهاند.
اینجا خانه خانواده شریفینسب است؛ همان خانهای که سال ۱۳۶۵ میزبان دو نوزاد پسر شد. آن روز مادر باور نمیکرد دو فرشته از آسمان مهمان دلش شده باشند. مصطفی دو ساعت زودتر آمد و دو ساعت هم زودتر پر کشید. دوقلوهایی که با فاصلهای کوتاه از هم متولد شدند و با همان فاصله، در آسمان جا خوش کردند.
مصطفی و مرتضی، آخرین فرزندان خانواده بودند. از همان کودکی آرام، مؤدب، اهل نماز اول وقت. با وجود شیطنتهای کودکانه، هیچگاه از چارچوب ادب و احترام خارج نمیشدند. پدر میگوید: «از همان بچگی معلوم بود خدا برایشان برنامهای دارد.»
حالا سالها از آن روزها گذشته؛ پسران کوچک دیروز، مردان بزرگ امروز شدند، در لباس پاسداری از میهن، مدافعان حرم و حافظان امنیت این سرزمین. و در نهایت، قربانیان کینهتوزی رژیم جنایتکار صهیونیستی. اما شهادت برای آنان نه پایان که آغاز بود؛ آغاز راهی که به ملکوت ختم شد.
اشکهایی که با لبخند مادر همراه شدند
مادر شهیدان، با صدایی لرزان اما پرصلابت، از پسرانش میگوید؛ از اینکه مصطفی دو فرزند دارد، یک دختر کلاس دومی و پسری پنجساله به نام محمدحسین، و مرتضی هم پدر نازنینزهرا، دختر پنجسالهای است که حالا جای خالی پدر را با عکسهایش پر کرده.
روایت پدری که پسرانش را به راه حسین فرستاد
پدر، مردی که قامتش حالا اندکی خمیدهتر از قبل به نظر میرسد، اما صدایش پر از ایمان است. با لبخندی آرام، انگار که به دو نور رسیده باشد، میگوید: «اخلاق مصطفی و مرتضی مثالزدنی بود. همیشه با لبخند با ما حرف میزدن. از خستگیهایشان نمیگفتند، از مأموریتهای شأن فقط میگفتند دعا کنیند… همیشه ما را شاد میکردند.»
او نگاهی به قاب عکسها میاندازد و ادامه میدهد: «راهشان راه خدا بود. خودشان انتخاب کردند، نه از سر اجبار، نه از سر نمایش. راه امام حسین علیهالسلام را انتخاب کردند و در این مسیر گام برداشتند…»
مادر میگوید: «وقتی دوره هوافضای شأن تمام شد، رفتند سپاه. بعد از آن هم بیشتر وقتها مأموریت بودند. عراق، سوریه و در دفاع از حرم بسیار فعال بودند. شهید سلیمانی را خیلی دوست داشتند و همیشه از او تعریف میکردند.»
صدایش آرام میشود، گویی دارد با خودش نجوا میکند: «مدافع حرم بودند، مدافع حیا، مدافع وطن… حالا مدافع آسمان شدند.»
لحظه تلخِ شنیدن خبر پرواز
برادر شهیدان شریفینسب، با بغضی فروخورده از آن روز میگوید: «وقتی خبر را آوردند، انگار دنیا ایستاد. واقعاً لحظه سخت و غریبی بود. فقط حضرت اباعبدالله (ع) بود که به ما آرامش داد.»
او ادامه میدهد: «مادرم همان لحظه فقط گفت: فدای امام حسین (ع). همین یک جمله به ما همه ما قوت قلب داد. مادرمان، پدرمان خیلی قوی بودند. طوری که حتی به ما دلداری میدادند. ما در آن لحظات، از ایمانشان درس گرفتیم.»
وصیت پدر و مادر به جوانان: لحظهای شک نکنید
پدر و مادر شهیدان شریفینسب، با همان لحن مؤمنانه، پیامی روشن به جوانان و مسئولان کشور دارند: «به خاطر خون بچههای ما، راهشان را ادامه بدهید. اسرائیل و آمریکا باید نابود شوند. این راهی که مصطفی و مرتضی رفتند، راه همه شهداست. این راه تا آخرین نفس ادامه دارد.»
مادر نیز با چشمهایی که برق ایمان در آن پیداست، میگوید: «این وعده قرآن است، وعده خدا تخلفناپذیر است. فقط لحظهای شک نکنید… شهدا حاضرند و ناظر ما هستند…»
آرامشی از جنس آسمان
در پایان، خانهای که حالا دو قاب روشن دارد، پر از نور و پر از صبر است.
و مادر، با روسری مشکی و دستانی پر از دعا، رو به آسمان میگوید: «پسرانم رفتند، ولی این خانه هنوز پر از زندگی است…»