تنظیمات
تصویر
مشخصات خبر
اندازه فونت :
چاپ خبر
شاخه : اقتصاد سلامت
لینک : econews.ir/5x4059810
شناسه : 4059810
تاریخ :
یحرانی به نام بلعیدن امنیت روانی اقتصاد ایران: قرار بود دوباره به همان روزمرگی‌هایی برگردیم که روزی از تکرارشان خسته می‌شدیم، اما حالا دلتنگ‌شان بودیم! سکوت و سکونی که در جریان زندگی‌مان آن‌قدر عادی بود که هیچ‌وقت قدرش را نمی‌دانستیم. آدم‌های اطراف‌مان در لحظه‌های اضطراب و بغض، وزن بیشتری در زندگی‌مان گرفتند و غایبانی که آرام‌آرام نبودن‌شان عادی شد در این روزها، حتی دورشدن لحظه‌ای از فرزندان‌مان هم برای‌مان سخت شده.

ﺑﻪ ﮔﺰارش ﺧﺒﺮﮔﺰاری اﻗﺘﺼﺎداﯾﺮان

به گزارش سلامت نیوز به نقل از شرق،  به یاد آوردیم که دل‌مان برای روزمرگی تنگ می‌شود. بحران‌ها، فقط جان نمی‌گیرند؛ گاهی امنیت روانی را می‌بلعند. روزهایی که اضطراب و بی‌خبری میهمان هر خانه شد، خیلی‌ها تازه فهمیدند چقدر دلتنگ همان روزهای ساده و معمولی شده‌اند.

 روزهایی که حالا رؤیایی دور از دسترس است، 

روزی رفتیم که آسمان امن بود، با هر صدایی دل‌مان نمی‌لرزید، برگشتیم با دلی وحشت‌زده.

قرار بود دوباره به همان روزمرگی‌هایی برگردیم که روزی از تکرارشان خسته می‌شدیم، اما حالا دلتنگ‌شان بودیم! سکوت و سکونی که در جریان زندگی‌مان آن‌قدر عادی بود که هیچ‌وقت قدرش را نمی‌دانستیم. آدم‌های اطراف‌مان در لحظه‌های اضطراب و بغض، وزن بیشتری در زندگی‌مان گرفتند و غایبانی که آرام‌آرام نبودن‌شان عادی شد در این روزها، حتی دورشدن لحظه‌ای از فرزندان‌مان هم برای‌مان سخت شده. ترس از لحظه‌هایی که شاید دوباره تکرار شوند، بی‌خوابی‌ها، کابوس‌ها و وحشت بی‌خبری از عزیزانی که بند جان‌مان‌ هستند، پاهایی که هر لحظه بدون دیدن حال‌مان، روی سیم‌های ارتباطی رژه می‌رفتند و ارتباط‌مان را قطع می‌کردند. نبودن اطلاعات واقعی، بسته‌بودن مسیرها ما را به سمت منابعی کشاند که هرگز دلسوزمان نبودند. یک بازی روانی که در دل یک بحران ذهنی مدام به خوردمان داده می‌شد و نمی‌گذاشت ذهن‌مان لحظه‌ای آرام گیرد.

چقدر جای یک بودنِ امن و صادقانه کنارمان خالی بود. جایی که در آن بدون سانسور، بدون ترس و بدون واسطه حرف دل را زد، اما نمی‌توان عامدانه‌بودن این شکاف را نادیده گرفت. شکافی که حالا به‌راحتی از سوی کسانی پر می‌شود که دغدغه‌شان ایران نیست و از هر اضطراب و ناآرامی فرصت می‌سازند. واقعیت این است که حال‌مان خوب نیست، اضطراب این روزها، میهمان ناخوانده نیست، صاحب‌خانه است. خانه به خانه، شهر به شهر. می‌آید، می‌ماند و سهمش را از جان و دل مردم برمی‌دارد، از اتاق‌خواب‌ها تا صف‌های نان. از گوشی‌های خاموش تا صفحه‌های پر از خبر و ما از بس دیده‌ایم، دیگر از حضورش نمی‌ترسیم. گویی روزی بدون بحران را نمی‌توان تصور کرد. فقط دل‌مان برای روزهایی تنگ شده که میهمان خانه‌های‌مان صدای خنده بود و سختی روزها را فراموش می‌کردیم، همین دلتنگی شاید آن امید کوچکی است که هنوز در دل بعضی‌ها روشن مانده است.

این روزها باید یاد بگیریم کمک بخواهیم،

نه از آنهایی که فقط زخم را نشان می‌دهند، بلکه از کسانی که بلدند مرهم بگذارند.

در خانه‌های قفل‌شده و ذهن‌های شلوغ، گاهی یک گفت‌وگوی ساده، یک مشاوره درست یا حتی یک دوست صادق می‌تواند کاری کند که هیچ تیتر خبری از پسش برنمی‌آید.

گاهی باید با دل ترسیده‌ات حرف بزنی.

قبول کنی که تنهایی از پس این میهمان ناخوانده برنمی‌آیی. و برای آنها که هنوز در دل این اضطراب دست‌وپا می‌زنند:

از حجم اخبار کم کن.

قرار نیست هر آنچه را که منتشر می‌شود، بدانی.

ذهنت جایی برای ماندن دائم ترس نیست. ساعت‌های مشخصی برای پیگیری اخبار تعیین کن و بقیه روز را به زندگی عادی هرچند کوچک، برگرد.

چای دم کن. کتاب بخوان. موسیقی گوش بده. حتی اگر دلت نخواهد.

خواب را جدی بگیر.

کم‌خوابی اضطراب را چند برابر می‌کند و ذهن خسته زمین بازی بحران‌های روانی‌ است.

با آدم‌های قابل اعتماد حرف بزن.

کسانی که بلدند شنونده باشند، نه قضاوت‌گر و نه تحلیلگر بحران!

اگر توانش را داری، از مشاوره روان‌شناسی استفاده کن. کمک‌خواستن ضعف نیست، جسارت است. بدن را از این زندان ذهنی بیرون بکش. چند قدم پیاده‌روی، کمی نرمش یا حرکتی کوچک که حجم اضطراب را کم کند. و مهم‌تر از همه به خودت حق بده که حال خوش نداشته باشی! قرار نیست قهرمان باشی، قرار نیست همیشه محکم بایستی. گاهی باید بنشینی اعتراف کنی ترسیده‌ای، بعد آرام‌آرام از دل همین اعتراف یک هوای تازه بسازی.

این هم حق ماست... . حق هر انسانی که در میانه تاریکی به دنبال یک کورسوی نور می‌گردد. خودت نادیده‌اش نگیر!