ﺑﻪ ﮔﺰارش ﺧﺒﺮﮔﺰاری اﻗﺘﺼﺎداﯾﺮان
خبرگزاری مهر، گروه استانها: جنگ اگرچه با توپ و موشک شناخته میشود، اما زخمش گاهی بر دلها عمیقتر مینشیند. در میان اخبار بیامان حملات موشکی دشمن صهیونیستی به خاک ایران، روایت شهادت پنج کودک و نوجوان از یک خانواده در شهرستان آستانه اشرفیه، یکی از تلخترین و در عین حال حماسیترین فصلهای این حوادث خونبار است؛ روایتی از ایمان، وفاداری و داغی که هرگز فراموش نمیشود.
آنها با هم عهد بسته بودند
پنج کودک و نوجوان که پیوندی خونی و قلبی با یکدیگر داشتند، در روزهای پرالتهاب تابستان ۱۴۰۴، بعد از کلاسهای مدرسه، بازیهای کودکانه و آرزوهای ناتمام، تصمیم گرفتند اگر بناست پرواز کنند، با هم باشند؛ در مسیر حق، در کنار هم و برای وطن.
«سید حمیدرضا» نوجوانی باهوش و آرام، «سیده مهیا» خواهر کوچکترش، تازه خواندن را یاد گرفته بود و با شوق کودکانهاش برای رفتن به مدرسه در پاییز نقشهها داشت.
«یاس» دختردایی ۱۴ سالهاش، «امیرعلی» پسرخاله ۱۳ سالهاش و «میلان» پسر دایی ۷ ساله اش… این کودکان و نوجوانان که یک روز از یک خانه برخاستند، امروز به خانه دلهای میلیونها ایرانی تبدیل شدهاند.
آنان نه تنها قربانیان جنگ و خشونت شدند بلکه مظهر ایثار، امید و مقاومت در برابر ظلم و تجاوز باقی ماندند. جای قدمهای کوچک اما پرصلابت آنها هنوز در کوچههای خاکی آستانهاشرفیه دیده میشود؛ دفتری نیمهتمام که دیگر نوشته نشد، مدادی که به دست نماند و صدایی که در دل تاریخ ایران طنینانداز شد.
آغاز غم در تهران
ماجرا از تهران آغاز شد. «سید حمیدرضا صدیقی صابر» در نخستین روز از حملات مستقیم دشمن صهیونیستی به پایتخت، در خانهشان در یکی از محلههای شرقی تهران، بر اثر اصابت موشک به شهادت رسید.
هنوز خبر شهادت او در فضای مجازی دست به دست میشد که خانوادهاش، برای برگزاری مراسم ختم، به خانه پدری در آستانهاشرفیه بازگشتند.
شهر در سکوت و اندوه فرو رفته بود. خانه پدربزرگ صدیقی، با حضور همه اقوام، آماده مراسم شب ختم حمیدرضا شده بود. آتش دوباره در آستانه فرود آمد اما شب سوم تیر، آسمان دوباره رنگ خون گرفت. موشکهای دشمن، خانه کوچک پدری را در آستانهاشرفیه هدف قرار دادند.
یک انفجار، و بعد سکوتی مرگبار… در این تجاوز، سیده مهیا (۸ ساله)، یاس (۱۴ ساله)، امیرعلی (۱۳ ساله)، میلان (۷ ساله)، و هفت تن دیگر از اعضای خانواده صدیقی جان باختند.
آنها به دیدار حمیدرضا شتافتند؛ بیآنکه فرصت خداحافظی، گریه یا حتی وداعی داشته باشند. کودکانی که شهید شدند اما فراموش نمیشوند تصاویر جنازههای کوچک و کفنپوش در فضای مجازی دست به دست شد؛ لبهای خشکشدهای که تا چند روز پیش نام «امام حسین (ع)» را زمزمه میکردند.
کوچههایی که با یادشان نفس میکشند
خانوادههایی که دیگر صدای خنده از حیاط خانهشان نمیآید و کوچههایی که با یادشان نفس میکشند. این کودکان، دیگر فقط متعلق به یک خانواده نیستند. آنها امروز فرزندان یک ملتاند؛ نسلی که هنوز فرصت شکوفا شدن نیافته بود، اما روحشان برای همیشه در دل تاریخ ایران جاودانه شد.
صدای آنها خاموش نمیشود خانوادههای شهدا اکنون با چشمانی اشک بار اما سری بلند، در مقابل مردم ایستادهاند و از ایمان فرزندانشان میگویند.
نماد ایثار، نه فقط در جنگ شهادت این شش کودک و نوجوان، صرفاً یک تراژدی انسانی نیست؛ بلکه تصویری روشن از مظلومیت و عظمت ملتی است که حتی فرزندان خردسالش با ایمان، شجاعت و معرفت، بر تاریکی غلبه میکنند.
در حالی که افکار عمومی جهان، تصویر کودکان شهید فلسطینی را به عنوان سندی از جنایت صهیونیسم به یاد دارند، آستانه اشرفیه نیز حالا در دل خود پنج «شهید کوچک» دارد که چهره واقعی ظلم را برملا میسازند.
در تاریخ مقاومت ملت ایران، نامهایی نقش بسته که با سن و سال عددی ارتباطی ندارند. حمیدرضا، مهیا، یاس، امیرعلی، میلان و همراهانشان، با شهادت خود، نه تنها خانواده که یک ملت را عزادار و در عین حال، سرافراز کردند.
آنها نه تنها شهید شدند، بلکه پرچمدار راهی شدند که نسلهای آینده از آن خواهند گذشت؛ با ایمان، با عشق، و با نام خدا.