ﺑﻪ ﮔﺰارش ﺧﺒﺮﮔﺰاری اﻗﺘﺼﺎداﯾﺮان
به گزارش خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم؛ مجید مولایی، تهیهکننده با سابقه تلویزیون و نمایش خانگی معتقد است اگر تلویزیون با ریزش مخاطب و عدم جذابیت سریالها برای مخاطب نسل امروز مواجه شده است، باید مدیران مساله را آسیب شناسی کنند. باید متوجه شوند میتوانند کارهای جذاب و متفاوتی تولید کنند و همچنان مخاطبهای زیادی جذب کنند. او این صحبتها را در گفتوگو با امیرحسین مکاریانی در خبرگزاری تسنیم، مطرح کرد. در ادامه بخشی از میزگرد که به «بررسی مشکلات و معضلات تولید محتوا برای تلویزیون و نمایش خانگی» اختصاص داشت، میآید. یادآور میشود مجید مولایی تهیهکنندگی سریالهای «آبان»، «رهایم کن»، «افرا»، «بانوی عمارت»، «نابرده رنج»، «نبردی دیگر» و... را در کارنامه دارد. در ادامه مشروح این گفتوگو آمدهاست:
* وقتی یک سریال تولید میشود، به تعداد مخاطبانی که دارد ممکن است برداشتهای متفاوتی شکل بگیرد. برخی با آن ارتباط برقرار میکنند، برخی نه؛ برخی آن را مضر میدانند و برخی دیگر مفید. تکلیف چیست و چه باید کرد؟
معمولا وقتی یک ایده موفق میشود، بلافاصله دیگران تلاش میکنند از آن کپی برداری کنند تا کارشان رونق بگیرد. مثلا وقتی «پوست شیر» در پلتفرم فیلمنت موفق شد، تصور اکثر تولیدکنندگان این بود که باید از این جنس کارها تولید کنند. در نتیجه، فیلمهای جنایی، پلیسی و خشن تولید شد که معمولا کارهای بعدی موفقیت کار اول را ندارند. دلیل اینکه وقتی یک سریال موفق میشود، دیگران به سراغ ساخت سریالهایی مشابه میروند، همین است. اما واقعیت این است اولین چیزی که باید در ذهن مخاطبان، رسانهها، خانوادهها، مدیران و کسانی که نظارت، کنترل و ممیزی میکنند، جا بیفتد این است که ما به عنوان سریال ساز داریم قصه تعریف میکنیم. وظیفه ما سرگرم کردن مردم با داستان است. اگر این ذهنیت ایجاد شود، سواد رسانهای مخاطب ارتقا خواهد یافت و فهم و درک کسانی که ممیزی میکنند نیز وسیعتر خواهد شد. در این صورت، بسیاری از مشکلات قابل حل خواهد بود.
*یعنی همان تفاوت میان جهان قصه و واقعیت.
بله، ما در حال تعریف قصهای هستیم که ساخته و پرداخته ذهن نویسندگان است و هیچ یک از شخصیتها واقعی نیستند. اینها موقعیتهایی است که نویسندهها برای شخصیتها میسازند و در معرض تجزیه و تحلیل قرار میدهند. این عدم درک صحیح از اینکه یک جهان تخیلی در حال خلق شدن است، باعث میشود بسیاری از مشکلات ایجاد شود. در واقع، اینکه بسیاری از وقتها میگوییم این فیلم است، این قصه است، این داستان است باید پذیرفت در هیچ کجای دنیا قصه و داستان یا سریال به عنوان سرگرمی، نتوانستهاند اتفاقات عجیب و غریبی در دنیای واقعی رقم بزنند و جای نگرانی نبوده است.
در هیچ کجای دنیا، یک فیلم یا سریال تاثیرات عجیب و غریبی در جامعه نمیگذارد یا مسائلی را خلق نمیکند. کار اصلی آنها تاثیرگذاری زیرمتنی و زیربنایی بر حس و ذهن مخاطب است. اگر این نگاه درک شود، به نظر میرسد بسیاری از مشکلات قابل حل خواهند بود. این موضوع تنها مربوط به قصههایی که ما تعریف میکنیم نیست؛ حتی در کهن الگوهای ما و در خود قرآن کریم، این نکته وجود دارد. قصههای قرآن داستانهای پیامبران است. مثلا فرض کنید قصه حضرت یوسف (ع) که در قرآن به عنوان «احسن القصص» آمده است اگر با همان ضوابطی که فیلمنامههای ما تحت ممیزی قرار میگیرند، این داستان بررسی شود، قصه حضرت یوسف (ع) رد میشود! چراکه از نظر ممیزی چگونه ممکن است حضرت یعقوب (ع) که پیامبر است و 11 فرزند دارد، 10 فرزندش نابابش آن یکی را در چاه بیندازند؟ چگونه ممکن است که 10 فرزند حضرت یعقوب توطئه کنند تا برادرشان را در چاه بیندازند و پس از آن دروغ بگویند که گرگ او را خورده است؟!
قصهها برای پند گرفتن هستند نه القای یک سبک زندگی خاص!
علاوه بر این، وقتی حضرت یوسف (ع) به دربار مصر میرود و عزیز مصر میشود، قرآن به وضوح شرح میدهد زلیخا اتاقی را آماده کرده بود که همه جای آن آیینه کاری شده بود. با این نگاه، قطعا این قسمت نیز در سریالها قابل پخش نخواهد بود. سوال این است که آیا وقتی این قصهها روایت میشود، هدف گوینده یا طراح قصه این بوده چیزی به مخاطب القا کند؟ یا به عبارت دیگر، قرآن خود میفرماید که این قصهها برای عبرت آموزی است؛ برای اینکه مردم از آنها پند بگیرند و زندگیهایی را که خودشان تجربه نکردهاند، از طریق قصهها یاد بگیرند.
امروز وقتی ما چنین قصههایی را در سریالها به نمایش میگذاریم آیا قصد داریم سبک زندگی خاصی را تبلیغ کنیم؟ آیا ممکن است با همین ممیزیها بگویند که نعوذ بالله در قصه حضرت یوسف (ع) داریم خیانت را تبلیغ میکنیم؟ اینطور نیست. باید نگاهها تغییر کند. خداوند برای حضور حضرت یوسف (ع) در دربار، موقعیتی خاص فراهم میکند. او را به زندان میفرستد، جایی که یوسف به کسی اعتماد میکند و خوابش را تعبیر میکند. این روند در بسیاری از قصهها وجود دارد. برای مثال در قصه حضرت نوح (ع) نیز وقتی پسر او با بدان مینشیند اگر این قصه توسط ممیزان تلویزیونی بررسی شود، خواهند گفت چگونه ممکن است پسر یک پیامبر یا حتی پسر یک آیت الله با چنین افرادی بنشیند؟ اینگونه نگاهها، ما را از کارهای نو و روایتهای متفاوت باز میدارد.
*در این شرایط راهکار چیست؟
آنچه لازم است این است که هم مخاطب و هم مدیران و کسانی که مسئول نظارت و ممیزی هستند، به این ذهنیت برسند یک سریال در حال تعریف یک قصه است؛ درست همان طور که مادربزرگها در شبهای چله کنار کرسی، داستانهایی میگفتند که همگی در آن عبرت و آموزههایی برای زندگی نهفته بود. در گذشته، قصهها به صورت نقل و بیان مستقیم گفته میشدند، اما امروز با امکانات و تکنیکهای مدرن، این قصهها در قالب سریال و ساختار نمایشی به مردم ارائه میشوند. اگر این دو اتفاق همزمان بیفتد؛ یعنی هم سواد رسانهای مخاطب ما ارتقا پیدا کند و هم مدیران ما به دیدگاه متفاوتتری برسند و این واقعیت را بپذیرند، بسیاری از این مشکلات و مسائل پیش نخواهد آمد.
مثلا برخی مواقع میگویند در یک فیلمنامه یا سکانس، شخصیت منفی در حال نوشیدن مشروب است. واکنشها به این موضوع معمولا این است که نشان دادن مشروب خواری به معنی ترویج آن است. در حالی که میتوان گفت بله، از نظر شرعی شرب خمر حرام است و در قرآن نیز در دو جا به صراحت این امر حرام اعلام شده است. اما آیا صرفا نشان دادن یک شخصیت منفی که مشروب میخورد به خودی خود به معنی ترویج مشروبخواری است؟ اگر در یک فیلم، شخصیتی سه نفر را میکشد آیا به این معناست که ما داریم ترویج قتل و آدمکشی میکنیم؟ یا اگر در قصهای شخصیتها میخواهند از زندان فرار کنند و دست به دزدی بزنند، آیا این پیام به بیننده داده میشود که زندانیها باید از زندان فرار کنند و بانک بزنند؟ این نوع نگاه، نگاهی توسعه نیافته است.
نمیتوانیم با نگاه 30 سال پیش داستانها را ممیزی کنیم
حوزه نمایش، شرایط خاص خود را دارد و امروز با توجه به دسترسی مخاطب به انواع روایتها و قصهها و سریالها از سراسر جهان، نمیتوانیم با دیدگاه 20 یا 30 سال پیش، قصهها و داستانهای امروز را ممیزی کنیم. نتیجه این نوع ممیزیها معمولا تولید سریالهای بیخاصیت و خنثی است که نمیتوانند با مخاطب امروزی که از سواد رسانهای و درک متفاوتتری برخوردار است ارتباط برقرار کنند و در نهایت، این موجب ریزش مخاطب خواهد شد که متاسفانه شاهد آن هستیم.
*جالب است که حتی اکنون نیز مصادیق ممیزیها و اصلاحاتی که 20 سال پیش به برخی محتواها اعمال میشد، همچنان در یاد کارگردانان و تهیهکنندگان آن آثار باقی مانده است. بعد از این مدت وقتی این اصلاحات را تحلیل میکنند، به نظر ما در شرایط فعلی جامعه، این تغییرات به شدت خندهدار میآید. چرا باید چنین مسائلی ممیزی شوند؟ چرا باید موضوعاتی که در گذشته نیاز به اصلاح داشتند، همچنان مورد بررسی قرار گیرند؟ به نظر میرسد با سرعت تحولات جهانی، کیفیت زندگی ما در فضای فعلی، یک سال از زمان کنونی ممکن است معادل 40 یا 50 سال پیش باشد. حتی اکنون، برخی از ممیزیها که 2 یا 3 سال پیش برای یک اثر اتفاق افتادهاند، برای ما خنده دار و غیرقابل باور میشوند. من نمیدانم آیا جامعه از حوزه مدیریتی جلوتر است و این تغییرات را درک میکند، یا اینکه حوزه مدیریتی و ممیزی هنوز قادر به درک و پذیرش این تحولات نیست. به نظر من، لازم است که درباره این ممیزیها بیشتر صحبت کنیم.
تقریبا هر دو عامل در این موضوع دخیل هستند. از یک سو مخاطب ما به دلیل در دسترس بودن اکثر کارهایی که در جهان تولید میشود، آگاهانه رشد کرده و به طور طبیعی در مسیر توسعه قرار گرفته است. مخاطب امروز ما، مخاطب دهه 60 و 70 نیست. سرعت تغییرات در دنیا هم به طور قابل توجهی بیشتر از گذشته شده است. امکانات و دسترسیهایی که اکنون برای خود مخاطب فراهم شده، این امکان را به او میدهد که روایتهای خود را بسازد و قصهها را بازآفرینی کند.
اما از سوی دیگر، مدیرانی که مسئولیت نظارت و کنترل را دارند، همچنان با همان ذهنیت گذشته پیش میروند. مدیریت کسانی که ممیزی میکنند، هنوز بر اساس ضوابط و فرمولهای قدیمی است. من نزدیک به 30 سال در تلویزیون کار نمایشی کردهام و از سال 1372 که سریال «نبردی دیگر» پخش شد، در جریان ماجرای تولید سریال و ممیزیها قرار دارم. متاسفانه میبینم هنوز این افراد با همان فرمولها و قاعدههایی که برای خودشان تدوین کردهاند، بسیاری از آنها دیگر کارکرد ندارد، سریالها را ممیزی میکنند.
مثلا یک فرمول کلیشهای دارند که وقتی فیلمنامه را میخوانند، اولین سوال این است که خانواده یا شخصیت تراز ما کجاست؟ آیا باید هر داستانی شخصیت یا خانواده تراز داشته باشد؟ به طور کلی، خانواده و شخصیت تراز همیشه بستر مناسبی برای قرار دادن داستان در آن نیستند. درام به چالش نیاز دارد و همیشه میخواهد شخصیتها در موقعیتهای چالشی قرار بگیرند. یا مثلا میگویند اگر شخصیت منفی در داستان باشد، باید شخصیت مثبت هم در آن وجود داشته باشد. اینگونه ممیزیها که سالها تکرار شده، باعث میشود مخاطب پیش از دیدن سریال، قضاوتهای خود را انجام دهد. به طور مثال، وقتی کلانتری در یک سریال نشان داده میشود، مخاطب میگوید اگر این آدم خوب است، پس آن یکی باید آدم بد باشد. این دیگر مربوط به خالق اثر نیست؛ بلکه مربوط به سازمانی است که ممیزی کرده است. چنین ممیزیهایی به روایت و جذابیت داستان آسیب میزند. من امیدوارم در ذهن مدیران، ممیزی تغییرات مثبتی رخ دهد و نگاهشان گستردهتر و متفاوتتر شود.
اگر تلویزیون با ریزش مخاطب و عدم جذابیت سریالها برای مخاطب نسل امروز مواجه شد، باید مساله را آسیب شناسی کنند. باید متوجه شوند میتوانند کارهای جذاب و متفاوتی تولید کنند و همچنان مخاطبهای زیادی جذب کنند. آخرین کار من در تلویزیون «بانوی عمارت» بود که خودشان میگفتند جزو آخرین سریالهای پرمخاطب تلویزیون بوده است. من به شدت علاقمندم که با تلویزیون کار کنم ولی تلویزیونی را دوست دارم تلویزیونی که در آن بتوان قصههای جذاب گفت و بتوان از ممیزیهای نابودکننده درام عبور کرد. تلویزیونی که بتوان داستانهایی ساخت که بیننده احساس کند این نویسنده است که قصه را پیش میبرد، نه ممیزی. اگر قصه بر اساس ساختار و باورهای ممیزی پیش برود، فرجام آن پیش بینی پذیر میشود و پایان آن از ابتدا مشخص است.
وقتی درام طبق دیدگاه ممیزی ساخته میشود میدانی که آخرش خوب خواهد شد، پس چرا باید آن را تماشا کنی؟
وقتی درام طبق دیدگاه ممیزی ساخته میشود میدانی که آخرش خوب خواهد شد، پس چرا باید آن را تماشا کنی؟ به درک و شعور مخاطب باید احترام گذاشت. متاسفانه برخی از مدیران رسانهها تصورشان این است مخاطب شبیه ربات است که هر چیزی را که ما بگوییم، میپذیرد. این در حالی است که مخاطب به این رویکرد واکنش نشان میدهد و میگوید من آن کسی نیستم که فکر میکنی و آنچه ساختی برای خودت. اگر این تغییر در فهم و تعامل میان رسانهها و مخاطبان اتفاق بیافتد، وضعیت سریال سازی در تلویزیون تغییر خواهد کرد، اما کی؟ نمیدانم.
*همین فشارها باعث شد شما دیگر در تلویزیون کار نکنید؟ بالاخره کارهای آخرتان جزو پرمخاطبترین کارهای تلویزیونی بودند.
من طی این سالها حدود 10-12 سریال برای تلویزیون کار کردم و تقریبا همه آنها جزو سریالهای پربیننده تلویزیون بودند. واقعیت این است که در آن مقطع فضا نسبت به الان بازتر بود. الان بسیاری از سریالهایی که در آن زمان برای تلویزیون ساختیم، دیگر امکان تولیدشان وجود ندارد. برای مثال، سریال «میوه ممنوعه» که آقای فتحی ساخت، امروز امکان تولیدش وجود ندارد، یا بسیاری از کارهای مهران مدیری که دیگر امکان ساختشان نیست. در حوزه نمایش، وقتی چیزی را نشان میدهی، مخاطب انتظار دارد کار بعدی نوتر و متفاوتتر از قبل باشد. نمیشود وقتی یک چیزی را نشان دادی به عقب برگردی و محدودیتها را بیشتر کنی. انتظار این است که همواره به جلو حرکت کنیم و کیفیت بهتری را ارائه دهیم.
مثلا بعد از موفقیت سریال «بازی تاج و تخت» مدیر اچپی در مصاحبهای گفته بود مخاطبان بعد از این سریال، انتظار کیفیت مشابهی از سایر آثار دارند و به همین دلیل مخاطبهای این شبکه دچار ریزش شدهاند. این حوزهای است که باید دائما نو باشد؛ حوزهای خلاقانه که نیاز به روایتهای متفاوت و جذاب دارد. کار در این حوزه سخت است، اما جذاب و چالش برانگیز هم هست.
*سختتر زمانی میشود که مقابل شما پر از ترمز باشد. هم بخواهی جذابیت را حفظ کنی و هم از این موانع عبور کنی.
من به شدت علاقمند هستم که با تلویزیون کار کنم، اما الان در وضعیت طلاق عاطفی قرار گرفتهایم. نه تلویزیون از ما خوشش میآید و نه من خیلی علاقمند هستم که با شرایط فعلی در تلویزیون کار کنم. به نظر میرسد که هیچ کدام از ما ناراحت نیستیم و هر دو طرف راضی هستیم. اما برایم مهم است تا برای مخاطبی که دسترسی یا امکان مالی ندارد و در مناطق دورافتاده زندگی میکند، قصه بگویم. من دوست دارم سریال برای خانوادههایی بسازم که دچار محرومیت اقتصادی و محدودیتهای هستند. انگیزه من برای ساختن داستانهایی برای آنها چندین برابر است. خیلی دوست دارم قصهای که میگویم برای خانوادههایی باشد که از نظر اقتصادی محدودیت دارند. من افسوس میخورم چنین فرصتهایی از دست میرود و به شدت علاقمندم تلویزیون بتواند مخاطبان قبلی خود را پیدا کند.
اعتقاد دارم اگر یک مدیر و تیم آگاه و آشنا وجود داشته باشد و کمی از این ممیزیها دست بردارد و به روزتر شود، میتوان سریالهایی ساخت که مخاطبهای قدیمی تلویزیون را دوباره جذب کند. اما پیش از این، باید همه بپذیرند مسیر فعلی جواب نداده است. ظاهرا برخی مدیران هنوز اعتقاد دارند که این مسیر اشتباه، درست است!
انتهای پیام/