ﺑﻪ ﮔﺰارش ﺧﺒﺮﮔﺰاری اﻗﺘﺼﺎداﯾﺮان
خبرگزاری مهر _ گروه فرهنگ و ادب: رمان «تابوت سرگردان» نوشته حمیدرضا شاهآبادی چندی است توسط نشر افق منتشر و راهی بازار نشر شده است. اینرمان مانند دیگر آثار متاخر شاهآبادی در ژانر وحشت نوشته شده که بهگفته منتقدان، نوشتههایش برای نوجوانان هم در ژانر فانتزی جا میگیرند هم وحشت. همچنین در عین قصهپردازی، مخاطب را با تاریخ هم آشنا میکنند. او پیشتر مجموعهی سه جلدی «دروازه مردگان» و رمانهای «کابوسهای خندهدار» و «لالایی برای دختر مرده» را در همینزمینه با همکاری نشر افق منتشر کرده است.
بستر زمانی «تابوت سرگردان» دوران قاجاریه است و بستر و بهانه اصلی قصه هم یکسفر است؛ سفری که در آن یکتابوت باید به تبریز منتقل شود و انتقالدهندهاش هم نباید بترسد! باورهای عامیانه به جن و پری، موجودات ماورایی و ناشناخته، دوران قاجار، ایرج میرزا شاعر سرشناس ایرانی، مدرسه دارالفنون و ... همه از عناصر مختلف تشکیلدهنده اینداستان وحشتانگیز و فانتزی هستند.
فرزانه رحمانی، نویسنده و کارشناس کتاب یادداشتی درباره اینرمان نوشته که برای انتشار در اختیار مهر قرار گرفته است؛
در ادامه مشروح اینیادداشت را میخوانیم:
حمیدرضا شاهآبادی در تازهترین اثرش که نشر افق با عنوان تابوت سرگردان منتشر کرده، مخاطب را با این سوال مهم روبهرو میکند که آیا سرشت و ذات آدمی و دیگر موجودات قابل تغییر است یا نه؟
این رمان با روایتی از یک رامکننده پلنگ در کلکته شروع میشود که از غذای آدمیزاد میخورد و اوضاع چنان پیش میرود که رامکننده سرش را با خیال راحت در دهان پلنگ میکند. اما اولین باری که بوی خون از زخم دست رامکننده به مشام پلنگ میخورد، خوی حیوانیاش باز میگردد و او را میدرد تا مخاطب را برساند به اینکه؛ «عاقبت گرگزاده گرگ شود، گرچه با آدمی بزرگ شود.» حال، سوال اینجاست که آیا همهی قصد نویسنده از خلق چنین داستان مخوفی، رساندن مخاطب به این درک است که سرشت موجودات تغییر میکند؟
راوی رمان تابوت سرگردان محصل مدرسه دارالفنون تهران است و میخواهد برای شرکت در جلسه شعرخوانی ایرج میرزا و چاپ شعرش در نشریهی ورقه به تبریز برود. او که طب میخواند، به خواست استادش، جسدی را در جعبهای با خود همراه میکند تا آن را به مدرسه دارالفنون تبریز برساند. شخصیت اصلی داستان و پنج نفر دیگر سوار کالسکهای میشوند. جز فندق - غلام اسدبیگ - که بهنظر میرسد نفرت از اربابش را در دل پنهان کرده است. البته، همهی مسافران چیزی را پنهان میکنند. پنهانکاری هم در فرمِ روایت و هم در مضمون در هم تنیده شده است. حمیدرضا شاهآبادی با پس و پیش کردن روایت و به تعویق انداختن گفتن رازها - بهویژه رازی که راوی به خاطر آن خود را مقصر مرگ پدر میداند - سعی در پنهانکاری و رساندن مخاطب به اصل ماجرا دارد.
نویسنده مرگ پدر را نقطهی اتصال فرم و محتوا قرار میدهد. پسر میترسد که در راه باشد، زیرا شاهد مرگ پدرش بوده است. میرزا احمد کتابفروش هم رازی دارد که به مرگ پدر راوی مربوط است. آن دو به همراه کاتیبیگ که در حملهی موشهای آدمخوار آنها را به خانهاش راه میدهد، از گذشته خود رنج میبرند و هر سه در رنج پنهان کردن گذشتهشان به کاروانسرایی میرسند که راز کودکی پسر در چاله زباله آنجا پنهان شده است. رازها در کاروانسرا برملا میشوند تا مخاطب با خودش فکر کند تا کی و کجا میتوانیم بخش شر وجود خودمان را پنهان کنیم؟ چگونه میتوانیم از برانگیزانندههای خوی وحشی و شر دوری کرده و آنها را مهار کنیم؟
در کنار درونمایه تأملبرانگیز رمان تابوت سرگردان، چون همیشه، حمیدرضا شاهآبادی در این داستان هم در ساخت حال و هوا و فضای ایران در روزگار قاجار موفق عمل میکند تا مخاطبان نوجوان را با بخشی از تاریخ ایران که کمتر میشناسند، آشنا کند؛ نقش دارالفنون در تربیت نسلی باسواد، سختی درس خواندن در آن روزگار. مسائل و قوانین راهها، راهزنها و کاروانسراها، قحطی و گرسنگی، بیماریهای گوناگونی چون جذام و طاعون، جلسات شعرخوانی و اهمیت نشریات در رشد نسل جدیدی از شاعران. او حتی مخاطب را به عقبتر هم میبرد؛ به حملهی مغول، به نیشابور و آنچه بر سر مردمان خراسان در آن زمان آمده است.
روایت تابوت سرگردان مانند سایر آثار حمیدرضا شاهآبادی - لالایی برای دختر مرده، مجموعهی دروازه مردگان یا کابوسهای خندهدار که نشر افق منتشر کرده - چنان جذاب و پر کشش است که مخاطب نمیتواند لحظهای کتاب را زمین بگذارد و در پایان، وقتی با سرانجامِ درخشان و هولناک آن روبهرو میشود، از سرگردانی برای کشف رازها رها میشود.