ﺑﻪ ﮔﺰارش ﺧﺒﺮﮔﺰاری اﻗﺘﺼﺎداﯾﺮان
به گزارش پایگاه خبری «عصر خودرو» به نقل از انتخاب، کتاب «پیکان سرنوشت ما» با گردآوری و نگارش مهدی خیامی توسط نشر نی در سال 97 منتشر شده است. این کتاب، خاطرات احمد خیامی، موسس ایران ناسیونال (ایران خودرو)، فروشگاههای کوروش و بانک صنعت و معدن است.
او دیگر آن محمود من نبود، گفتم تمام دارایی ام را به تو میبخشم و کنار میروم. گفت این ممکن نیست؛ باید مبلغی بگویی؛ در آن زمان ایران ناسیونال با محاسبه کلیه داراییهای شرکت و با احتساب قیمت زمینها و ساختمانها و درآمدی که در سال داشت بیشتر از دو میلیارد تومان ارزش داشت درآمد روزانه آن نیز بیش از هفتصد هزار تومان بود زیرا در هر روز نزدیک به سیصد دستگاه پیکان و چهل دستگاه انواع اتوبوس و مینی بوس و اتومبیل و کامیونت بنز 309 میفروختیم و با احتساب درآمد لوازم یدکی درآمد ما خیلی از هفتصد هزار تومان هم بیشتر بود. ضمناً بیشتر از دویست میلیون تومان زمین جداشده از ایران ناسیونال و زمین های زیادی در کارخانه مشهد و یک ملک زراعتی نیز در نزدیکی مشهد داشتیم.
فقط ارزش آنها چند برابر آنچه خواسته بودم بود. من فقط ایران ناسیونال را به اسم محمود کرده بودم، ولی گویا در اسنادی که تنظیم کرده بودند تمام آن اموال را جزء به جزء ذکر کرده بودند و من ابداً آن اسناد را نخوانده بودم و اگر از برادرم محمود خریداری می کردم باید عملاً یک میلیارد تومان به او می پرداختم غافل از این که محمود همه راه ها را بسته بود و چاره ای جز فروش نداشتم گفتم همه را به تو می بخشم. نصف سرمایه ای را که به ثبت رسانده ایم به من بده و من کنار میروم؛ مدتها بود که سرمایه کارخانههای ایران ناسیونال را به مبلغ چهارصد هزار تومان به ثبت رسانده بودیم. کارخانه رضا در مشهد و بیمه آسیا به کلی جدا بود گفت من این پول را ندارم؛ مقداری از سهام ایران ناسیونال و پی ال پی را به تو انتقال میدهم. گفتم هر کاری میخواهی بکن وکیل محمود و مسئولان دفترخانه اسناد رسمی پشت در اتاقم حاضر بودند و سند را هم قبلاً نوشته بودند.
آن ها را صدا زد و من زیر تمام اسناد را امضا کردم یاد این شعر افتادم:
در رفتن جان از بدن گویند هر گونه سخن
من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم میرود
هنگام خروج از دفتر کارم به محمود گفتم خواهش میکنم اتوسرویس مشهد را که یادگاری اولین همکاری ما بوده به من واگذار کن و چون مردم باور نمیکنند ما از هم جدا شده ایم و مرتبا از من حواله پیکان میخواهند، خواهش میکنم حداقل هر ماه دویست دستگاه پیکان جوانان به قیمتی که به نمایندگان میدهی به من بفروش تا بتوانم جواب خواهشهای مردم را بدهم. گفت هر چه ماشین بخواهید روی چشمم میدهم اما در ظرف پنج سال بعد با هزاران خواهش و التماس هفتاد هشتاد دستگاه داد که تعداد زیادی از آنها پیکان وانت و پیکان کار بود محمود نیز خواهش کرد و گفت چون اعتماد تمام بانکها به شماست خواهش میکنم در آینده سمت رئیس هیئت مدیره را داشته باشید و حق امضایتان محفوظ بماند با این که میدانستم در آینده مرا به کارخانه هم راه نخواهند داد قبول کردم شنیدم پس از چند ماه به نزدیکان خود گفته بود برادرم حق امضای ایران ناسیونال را دارد.
اگر میلیاردها دلار سفته امضا کند، من چه باید بکنم و همین یک کار او کم بود که درباره من این خیال به سرش زده بود که دزدم. پس از شش ماه که محمود کارهای خود را روبه راه کرد، روزی گفت میخواستم مبلغ زیادی از بانک وام بگیرم و امضای شما که صاحب امضا بودید لازم بود؛ صلاح ندانستیم این کار را بکنیم و سمت شما را در ایران ناسیونال و حق امضای شما را باطل کردم. آن سمت تشریفاتی جز بدنامی برای من چیزی نمی توانست داشته باشد. از این کار او خوشحال هم شدم فردای روزی که سندها را امضا کردم به اداره مرکزی رفتم. عباس صیرفی، مدیر فروش و احمد توکلی که قسمت مهمی از کارها را اداره میکردند و سعید پسرم هم آنجا بودند. آنها را به دفتر کارم خواندم و مطلب را با همه در میان گذاشتم. صیرفی و توکلی گفتند آخر خریدهای ایران ناسیونال میلیونها تومان سرمایه دارد چرا مفت واگذارش کردید؟
من یک سهم از محمود در ایران ناسیونال بیشتر داشتم و به آسانی و قانوناً می توانستم از ایران ناسیونال کنارش بگذارم، اما هیچ وقت در هیچ شرایطی حتی فکر آن را نمیخواستم بکنم که اگر میکردم خواهی نخواهی بین دو برادر جنگ میشد هیچ وقت حاضر نبودم مردم جدایی ما را باور کنند.