تنظیمات
تصویر
مشخصات خبر
اندازه فونت :
چاپ خبر
شاخه : استان‌ها
لینک : econews.ir/5x3759654
شناسه : 3759654
تاریخ :
خسروی قدمگاه تاریخی زائران حسینی اقتصاد ایران: کرمانشاه- مرز خسروی طی سال‌های اخیر قدمگاه زائرانی است که شاید برای نخستین بار در این مسیر قدم گذاشتند و سفری با تکرار واقعه کربلا تجربه کردند.

ﺑﻪ ﮔﺰارش ﺧﺒﺮﮔﺰاری اﻗﺘﺼﺎداﯾﺮان

خبرگزاری مهر، گروه استان‌ها- سمیه نوری: هوای گرمی بر نقطه صفر مرزی حاکم بود و در حالی که گوشی‌ها دمای ۴۷ الی ۴۸ درجه‌ای را نشان می‌داد اما در این بین نوای مداحی کم جانی به گوش می‌رسید که فضا را با بوی معطر اسپند پیچیده شده در فضا دوچندان معنوی می‌کرد.

سربازی که با لباس‌های گرم قرآن به دست بر بلندی ۲ تکه تخته چوب ایستاده بود در حاله‌ای از دود اسپند فرو رفته بود و یکی یکی زائران را راهی می‌کرد و کمی جلو تر نیروهای هلال احمر در کنار خادمی خوش صدا در حال توزیع آب بودند و اینجا بود که صاحب صدای آن نوای ضعیف پیدا شد که با زمزمه‌ای آرام در حال توزیع بطری‌های آب خنک بین جمعیت بود.

جمعیتی که از ورودی سالن مرز خسروی به سوی گیت‌های خروجی در حال حرکت بودند پس از بدرقه از زیر قرآن وارد نقطه صفر مرز خسروی و عراق می‌شدند شوق و ذوقی که در بین زائران حین خروج از مرز به خوبی مشهود بود و حرارتی که در این مسیر با وجود گرمای سوزان دیده می‌شد پیام رسانی اشتیاقی مثال نزدنی بود همان حسی اشتیاقی که عاشق در وصال معشوق خود دارد.

زائران یکی پس از دیگری به صورت فردی، خانوادگی و یا کاروانی به سوی گیت‌های خروجی در حرکت بودند از دور نوای مداحی که حسین گویان در حال حرکت بودند نزدیک و نزدیک‌تر می‌شد دختران محجبه با مدل خاصی و به سبک عراقی‌ها روسری‌های خود را بسته بودند و پشت سر هریک از آنها روبان‌هایی دوخت‌شده بود که مبادا در مسیر در بین شلوغی جمعیت در عراق کسی گم شود اما از پرچمی که برافراشته شده بود می‌شد فهمید که این کاروان از کشور آذربایجان راهی نینوا می‌شود و در این وادی و قدمگاه عاشقان قدم گذاشته است.

رو به روی سربازی که قرآن را برای بدرقه زائران بالای دست گرفته ایستادم و مشغول تماشای زائرانی بودم که بی شک هر کدام داستان کربلا رفتنشان شنیدنی بود اما قرآنی که بالای دست گرفته شده بود برای بسیاری از آنها جالب و حرکتی زیبا به نظر می‌آمد طوری که خیلی‌هاشان گوشی‌های خود را در می‌آوردند و لحظه عبورشان را ثبت می‌کردند.

خسروی قدمگاه تاریخی زائران حسینی

اینجا حسرت را در دل هیچ‌کس نمی‌توانستی پیدا کنیم چه آن کسی که امان حسین او را طلبیده بود و راهی شده بود چه آن کسی که پشت دروازه‌های خسروی بدرقه کننده بود اما التماس دعاهای زیادی از جاماندگانی که در نقطه صفر مرزی در حال خدمت بودند شنیده می‌شد.

همراه زائران جلو رفتم تا جایی که سربازان عراقی در آن سوی دروازه مرز خسروی و در خاک عراق پشت میزهایشان نشسته بودند و مشغول بازرسی و چک‌کردن پاسپورت‌های زائران ایرانی بودند در حال تماشا و ثبت لحظه خروج زائرانمان بودم که آقایی با لهجه عراقی یا همان عربی مرا مورد خطاب قرار داد و با زبان و بی زبانی خواست که از همان جا که ایستاده ام از او و همکارش تصویری ثبت کنم.

لحظه خروج زائران لذت بخش بود به ویژه وقتی که انرژی و ذوقشان را می‌دیدم اما به حالشان می‌شد غبطه خورد اما به هر حال از آنجا دل کندم و کنی آن طرف‌تر به سوی گیت‌های خروجی حرکت کردم.

اینجا برای ورود زائران و سلامتی بازگشتشان صدقه داده می‌شد و اسپند دود می‌شود، خسته در چهره‌های تک به تکشان به عینه دیده می‌شد و با وجود گرمای بسیار زیادی که در طول مسیر پیاده روی تحمل کرده بودند عرق بر پیشانی و صورت برخی‌هاشان نشسته بود.

سایبان‌هایی که در مسیر بازگشت به کار گرفته شده بود پناهی بود برای زائران خسته از راه برگشته و هر طرف را که نگاه می‌کردی بر روی جدول کشی‌های زیر سایبان زائران خسته‌ای دیده می‌شد که خستگی در می‌کردند.

در بین جمعیت و انتهای جدول کشی کنار خیابان کالسکه دو نفره‌ای همراه با وسایل زیادی خودنمایی می‌کرد، چیزی از پشت کالسکه و کسی که پشت آن نشسته است معلوم نبود و تنها کفش‌های راحتی که از گوشه کنارهای آن بیرون زده بود می‌شد فهمید که کسی آنجا نشسته است.

جلو رفتم و کم کم صاحب کفش و پاهای بیرون زده از پشت کالسکه را دیدم مادری جوان و کم و سن و سال بود که در حال باد زدن کودکی بود که در آغوششان با چشمان باز و موهای نم داری که شقیشه‌هایش را عرق خیس کرده بود به سقف و سایبان بالای سرش نگاه می‌کرد اما ظاهراً با کودکی که داخل کالسکه خوابش برده بود دوقلو بودند.

خسروی قدمگاه تاریخی زائران حسینی

صحنه جالبی بود و در همین لحظه بود که مادر بچه‌ها متوجه من شد و با لبخندی خسته به من نگاه کرد و همین لبخند باعث شد پل ارتباطی شود بین منی که کنجکاو از اتفاقات یک سفر سخت و معنوی همراه دو فرزند بودم با مادری خسته اما راضی از یک سفر چهار نفره‌شان، لحظه را شکار کردم و کمی پیش رفتم و با لبخندی کم رنگ پرسیدم با بچه سخت نبود؟ و بعد نزدیک کالسکه سدم و محو زیبایی بچه‌ای که در خواب و با چشمان بسته حتی زیبایی‌اش به چشم می‌آمد، با صدا کم جانی جواب داد سخت که بود اما شیرین بود.

گفت‌وگوی صمیمانه‌ای بینمان شکل گرفت و مادری که تنها ۲۶ سال سن داشت کنجکاوی من را متوجه شده بود و در پاسخ به سوالاتم گفت: آنجا که ما پا گذاشتیم مسیر گذر اهل بیت بود، مسیری که یک زمان جز خار و خاشاک در آن چیزی دیده نمی‌شد، امروز اگر ما در این مسیر قدم می‌گذاریم و پیاده روی می‌کنیم جز مشقت گرما کم و کسری دیگری دیده نمی‌شود.

به فکر فرو رفته بودم و انگار به زمانی پرت شدم که کاروان اسرا را از راه کربلا با پای پیاده و بدون هیچ آب و غذایی راهی شام کردند و ادامه داد: ما اگر در این مسیر قدم گذاشتیم سختی راه را که تنها یک هزارم سختی اهل بیت امام حسین (ع) را به جان خریدیم و من در این مسیر تنها مسئله‌ای که دلم را می‌سوزاند تشنگی کودکانم بود که در کمترین زمان آب را به آنها می‌رساندیم اما هر دفعه واقعه کربلا و تشنگی ۶ ماهه کربلا و شرمندگی آبی که به لب‌های خشک علی اصغر (ع) نرسید غمگینم می‌کرد.

اشک در چشمان مادر حلقه زده بود و پایان صحبت‌هایمان رسیده بود اما از همان لحظه در مسیر بازگشت به تمام کودکانی که از این سفر بازگشته بودند و کودکانی که در مسیر حرکت به سوی کربلا بودند نگاه متفاوتی داشتم و می‌دانستم پس از این سفر مادری را پیدا نخواهم کرد که تشنگی کودکش را در این مسیر دیده باشد اما در خاطرشان شهید ۶ ماه کربلا تداعی نشده باشد.