ﺑﻪ ﮔﺰارش ﺧﺒﺮﮔﺰاری اﻗﺘﺼﺎداﯾﺮان
گروه زندگی: از خدا که پنهان نیست، از شما چه پنهان، چند سالی است نیمهشعبان که میرسد، بدجوری دلم میگیرد. شرط میبندم در این دلتنگی تنها نیستم و خیلی از شما هم اینطور هستید. از چندین نفر دیگر هم پرسیدهام و تأیید کردهاند که «شادیم بابت ولادت امام زمانمان و غمگینیم از غیبت طولانیاش...». چقدر مگر میشود کمسعادت و بیچاره بود که امام داشته باشی و او را نبینی؟
القصه... باز چند روزی بود به دنبال فرصتی بودم که فارغ از مسئولیتهای خانه و دلمشغولیهای مادرانه، کمی خلوت کنم و دلم را سبک. چه فرصتی بهتر از مراسم احیای شب نیمهشعبان که بسیار هم سفارش شده است؟ آخر شب ماشین گرفتم و راهی شدم... کجا؟ مهدیهٔ تهران! آخ که چقدر این روزها جای شیخ احمد کافی خالی است. آن هم در ایام سالگرد شهادتش...
«در بغل زانوی غربت را گرفته یار ما»
همه شنیدهایم که میگویند «خنده بر هر درد بیدرمان دواست». ولی از بزرگی شنیدم که اصلش این است که «گریه بر هر درد بیدرمان دواست» و تازه ادامه هم دارد: «چشم گریان چشمهٔ فیض خداست...». شما چند وقت یک بار گریه میکنید؟ نه اینکه فاز افسردگی بردارید و بیخود اشک بریزید. منظور گریهٔ بامفهوم و اثربخش است که قلب را رقیق میکند و روح را جلا میدهد.
امام صادق علیهالسلام میفرمایند: «هنگامى که سختى بنىاسرائیل به درازا کشید، آنان چهل روز به گریه و ناله پرداختند. به دنبال آن، خداوند به موسى وحى کرد که آنان را از چنگ فرعون برهاند. این گونه بود که ۱۷۰ سال از عذابشان کاسته شد.». در ادامه به شیعیان توصیه میکنند که با دعا و ندبه از خداوند بخواهیم در امر شریف ظهور تعجیل فرماید.
احیای مهدوی چه خوب فرصتیست برای گریه و ندبه به دور از شُرطههای ضد گریه (دوقلوهای سهساله و نیمهٔ خانهمان!) و خواستن منجی آخرالزمان از قادر متعال...
خانوادگی به سفینههای نجات پناه ببرید
میگویند در آخرالزمان به هیئتهای اهلبیت(ع) پناه ببرید، خانوادگی. به بهانهٔ به هم خوردن نظم مجلس یا ازدحام جمعیت، کودکان را جا نگذارید. بگذارید همگی با هم از نجاتیابندگان این اوضاع بلبشو باشید. وجداندرد بابت نیاوردن بچهها به مراسم آزارم میدهد. دارم با خودم کلنجار میروم که پای دختربچهای به کیف خانمی گیر میکند و زمین میخورد. از ترس اینکه سرش به ستون برخورد کند، بند دلم پاره میشود. خدا رحم میکند... راست میگویند که بچهها فرشتهٔ نگهبان دارند.
بلندش میکنم، خراشیدگی زانویش را ورانداز میکنم. ناخودگاه مثل دخترم خطاب قرارش میدهم: «دردت اومد دختر زیبا؟ نگران نباش. زود خوب میشه. میخوای با دوربین من چند تا عکس بگیری؟». بچهها را نیاوردهام، ولی این چیزی از نگرانیهای مادرانه و ارزشهای مادریام کم نمیکند! یک مادر، همیشه مادر است. حتی برای بچههای دیگر. حتی اگر ترجیح بدهد چند ساعتی بدون بچهها با خودش خلوت کند...
بین جمعیت برای عکس گرفتن میچرخم. چند نفر از افراد واحد کودک مصاف را میبینم. همان واحد دلچسبِ «قندعسل»! بین کودکان حاضر در مراسم شکلات، برچسبهای مهدیاران و پازلهای مهدوی پخش میکنند. از یکی از قندعسلیها میپرسم «هدیه به همهٔ بچهها رسید؟». میگوید «بله. تازه اضافه هم اومد.». میگویم «پس میشه دو تا هم بدی برای بچههای من؟». دلم پیش بچههاست. کاش با بدقلقی پدرشان را اذیت نکرده باشند و راحت خوابیده باشند...
بچهها، نقل و نباتِ احیای مهدوی
سخنران با دست و سوت و هورای حضار صحبتهایش را شروع کرده. همچنان بین بچههایی که انگار سوخت موشک دارند که از پا نمیافتند، دنبال سوژه میگردم و چیلیک چیلیک ازشان عکس میگیرم. خدا بدهد برکت؛ کلی بچه اینجاست که یک لحظه از پا نمینشینند. مادرهای طفلکی اما سخت خستهاند. احتمالاً هر کدامشان از صبح بخشی از عملیات موسوم به خانهتکانی را در کنار کارهای روزمرهٔ خانه و بچهها انجام دادهاند. حالا در آخرین ساعات شب، مشتاقانه میهمان افتخاری جشن تولد فرمانده و احیای مهدوی شدهاند. البته اگر بچهها اجازه بدهند و یک جا آرام و قرار بگیرند.
حدس میزنم مثل دیگر مادرهای حاضر در مراسم، خستگی از چهرهام میبارد. دوربین را غلاف میکنم و گوشهای جاگیر میشوم تا ببینم حرف حساب سخنران چیست.
میخواهید مانع ظهور باشید یا شریک امام زمان؟
سخنران میگوید «کسانی که باعث میشوند همسرشان قطع رحم کند، حواسشان باشد؛ پایشان در آن دنیا گیر است!». چقدر بین دوست و آشنا از این آدمهای بیمعرفت و انحصارطلب سراغ داریم که ارتباط همسرشان را با عزیزان و خویشاوندانش قطع کردهاند و گاهی هم پیش ما از بیبرکت شدن زمان و مال و زندگیشان مینالند...
برای امام زمان (عج) هدیه بفرستید. به نیابتشان زیارت کنید و قرآن بخوانید. به عشق ایشان کار کسی را راه بیندازید و همان ماجرای «مهر مهدوی» که نام امام زمان (عج) مساوی میشود با کار خوب.
«ما خودمان مانع ظهور هستیم. بیایید استغفار کنیم از گناهانی که مانع ظهورند. خدایا! اگر به ما سخت بگیری یا نگیری، ما فهمیدهایم که بدبختترین بشرها هستیم. چون امام زمانمان زنده است، اما به او دسترسی نداریم.». تا کِی باید تولد فرمانده را در غیاب خودش و در غربت کامل جشن بگیریم؟ چه جشنی اصلاً؟ به قول آقای احمد بابایی «ما خوشیم و او به خود میپیچد، این انصاف نیست!»...
هر جا روضهٔ ارباب باشد، مولا مهدی آنجاست
سنگهای متبرکی از حرم امیرالمؤمنین هدایای ویژهٔ مراسم هستند که به صورت قرعهکشی به ۱۲ نفر از حاضران اهدا میکند.
یکی از خادمان حرم، تربت امام حسین علیهالسلام تربت هدیه آورده است. تربت دعایی دارد که باید همان جا بخوانی. همان دعایی که با «اللّٰهُمَّ بِحَقِّ هٰذِهِ التُّرْبَةِ» (خداوندا، به حق این تربت...) شروع میشود. در جایی از دعا آمده «به حق معصومِ حلشده در این خاک...» و این همان راز شفابخشی تربت امام حسین علیهالسلام است؛ یک روضهٔ کامل، که اجازه بدهید در این ایام عید، آن را نشکافیم...
خدایا! به حق همین معصوم حلشده در این خاک، ظهور منجیمان را نزدیک بفرما...
باز هم به قول احمد بابایی: «تکیه بر کعبه بزن آقا، اَنَا المَهدی بگو»... السَّاعَةَ، الْعَجَلَ...
حسن ختام احیای مهدوی امسال...
کیسههای زباله را علم کردهاند و همراه با خادمان مهدیه، مشغول جمعآوری زبالهها هستند. خستهتر از آنم که به دنبالشان راه بیفتم تا با آن همه تحرکی که دارند، عکس درست و درمانی ازشان بگیرم. ترجیح میدهم با کلمات بیانش کنم.
بعد از چند ساعت دعا و ندبه، یک پیاله عدسی حق مسلم ماست! اما از آنجایی که هر جا نام مولا باشد، برکت مضاعف سرازیر میشود، غذا آن قدر برکت کرده که به هر نفر دو ظرف میدهند. بچههای موکب «مَعَ اِمامٍ مَنصور» بعد از چندین ساعت پذیرایی از میهمانان، در هنگام سحر، هنوز روحیهٔ شوخ و پرانرژی خود را حفظ کردهاند. از جلوی موکب که رد میشویم تعارف میکنند که باز هم غذا بگیریم. میگویم «من گرفتم. دو تا هم گرفتم.». میگوید: «خب بازم بگیرید. صبح گرمش میکنید، با خانواده نوش جان میکنید. قسمت شماست.». حرف از نصیب و قسمت که میشود بانوی شرقی درونم، سر به زیر میافکند و خرامان به سمت پیالههای عدسی میرود و دو تای دیگر برمیدارد.
تاکسی اینترنتی از راه میرسد. راننده پسر جوان و سربهزیری است.
موقع پیاده شدن یکی از ظرفها را به راننده میدهم و میگویم «نذری مراسم است. قسمت شماست.». با خوشحالی تشکر میکند: «اتفاقاً خیلی گرسنه بودم.» ظرف دیگری به او میدهم و میگویم: «پس دو تا بردارید. اینم قسمت شماست.».
میبینید؟ اماممان امام مهربانیهاست. حتی سهم کسی را که در مراسمش شرکت نکرده برایش نگه میدارد و به هر وسیلهای به دستش میرساند...کاش زودتر چشممان به ظهورت روشن شود، فرمانده جان...
- تمام مصرعها از اشعار آقای احمد بابایی انتخاب شدهاند.
پایان پیام/