ﺑﻪ ﮔﺰارش ﺧﺒﺮﮔﺰاری اﻗﺘﺼﺎداﯾﺮان
به گزارش خبرگزاری اقتصاد ایران ، ناشنوایان معلولیتی نامرئی دارند و مشکل این افراد به علت داشتن ظاهری عادی، هرگز در برخورد اوليه تشخیص داده نمی شود، اگر شنوایی به عنوان دریچه ای جهت کسب معلومات ،توانمندی و دانش ها در تفکرات و ذهنیات پذیرفته شود، برای پی بردن به اهمیت عدم این نعمت خدادادی که پیامد آن شناخت دنیای سکوت ناشنوايان است، باید دستگاه شنوایی را از بین برد و خود را از شنیدن هر نوع آوایی محروم کرد.
اداره بهزیستی شهرستان گلپایگان از سال ۱۳۶۲ در جهت ارائه خدمات توانبخشی و رفاهی ناشنوايان تا کنون گام های موثری برداشته است.
در سال ۱۳۶۲ فردی به مدت حدود یک سال دوره آموزش ناشنوايان را در تهران، زیر نظر اساتید دانشگاهی متخصص روانشناسی، گوش و حلق و بینی ،زبان اشاره و گفتار درمانی و تربیت شنیداری را سپری کرد و سپس در ابتدا با فرد ناشنوا کلاس خواندن و نوشتن را در اداره بهزیستی شهرستان برگزار کرد و پس از مدتی تعداد دانش آموزان ناشنوای دختر و پسر در سطح شهرستان در کلاس مذکور افزایش یافت و این عزیزان بهرهمند از خواندن و نوشتن شدند.
همچنین طی جلسات متعدد و اقدامات و پیگیری های لازم، بعد از مدتی گام های موثری جهت راه اندازی کارگاه های حرفه ای، در کنار آموزش درسی ناشنوایان برداشته شد و آنها با توجه به استعداد خوبی که داشتند، به راحتی توانستند علاوه بر سواد خواندن و نوشتن، کارهای هنری زیادی نیز فرا گیرند.
آوای صوت کلام کودک ناشنوا، که سخن میگوید بسیار دلنشین است و گاهی شکست سکوت یک کودک ناشنوا اشک شوق را بر دیدگان هر فردی می نشاند.
زمانی که در کلاس درس این عزیزان قرار گیرید،
ممکن است حتی خانواده خود را فراموش کنید و چون شمع روشنی بخش، اَذهان بکر کودکان ناشنوا شوید و دستگاه گفتاریِ راکد آنان را به حرکت در آورید.
شما که با تمام ناملایمات زندگی خود، به شوق خدمت به یادگیری دانش و هنر این ناشنوایان صبورانه تحمل می کنید، تا این عزیزان بتوانند دستیابی به تازه های علمی و ارتقای دانش خود به فرصت های نوینی را بهرهمند شوند و همچنین به خاطر کار و شیوه آموزش گفتار و ایجاد تکلم به حنجره خود آسیب می رسانید، شما فرد سخت کوشی هستید که در مقابل مشکلات و زحمات طاقت فرسا، کار فرهنگی و تربیتی و دانش خود را برای ناشنوایان با مادیات ارزشگذاری نکردید.
برای آشنایی با این افراد لازم است همه بدانند که ناشنوا کیست؟
ناشنوا فردی است که قبل از زبان آموزی و یا بعد از آن شنوائی خود را از دست داده باشد.
بدین معنی که نه قادر به شنیدن است و نه اینکه میتواند حرفهای دیگران را از راه گوش دادن درک کند، یک فرد ناشنوا حتی با استفاده از سمعک نیز به خوبی قادر به تشخيص صداهای محیط اطراف نمی باشد.
نیمه شنوا کیست؟
نیمه شنوا به فردی گفته میشود که دچار اختلال شنوایی شده و میزان شنوائی او کاهش یافته است، ولی از باقیمانده شنوایی می تواند با استفاده از سمعک صداهای پیرامون خود را شنیده و درک کند.
تکنولوژی آموزشی لحظه به لحظه در حال پیشرفت بود تا اینکه در سال ۶۹- ۱۳۶۸ با پیشنهاد فردی متخصص در این کار گامی در خصوص مرکز اندرزگاه مادر و کودک کشور صورت
گرفت، تا اینکه خانواده هایی که دارای فرزند ناشنوا بودند توانستند در رفاه آموزش مرکز قرار گیرند و نیز مسافت راه های طولانی و دشوار از سر راه آنها کم شد و توانستند با آرامش و راحتی از این مرکز بهره مند شوند.
آموزش به این صورت بود که دو ساعت کودک آموزشهای خاص خود و مادر هم مشاوره ها و آموزش زبان اشاره را فرا می گرفتند و فعالیت این مرکز تا ۱۲ سال ادامه داشت، زمانیکه مراکز خصوصی معلولین در سنين مختلف در کشور راه اندازی شد، کم کم این مرکز هم متاسفانه جمع آوری شد.
ارتباط چیست ؟
ارتباط معنای وسيع تر از زبان را شامل میشود، هر رفتاری که شامل دریافت و ارسال پیام بین دو موجود زنده باشد ارتباط است.
هر انسانی نیاز دارد به فراخور توانایی خود از روشی جهت برقراری ارتباط که مهمترین آن زبان است، اقدام کند.
زبان وسیله ای است قراردادی جهت ایجاد ارتباط با دیگران و هر قوم و ملتی بنابر وضع خاص فرهنگی،اجتماعی خویش دارای زبان ویژه ای است که فهمش برای سایر اقوام میسر نیست مگر با آموختن آن.
عوامل ارتباطی جهت برقراری ارتباط وآموزش ناشنوايان هم عبارت است از:
۱ ) هیجی کردن با الفبای دستی
۲ ) نوشتن
۳ ) حرکات سر و صورت
۴ ) لب خوانی
۵ ) گفتار خوانی
۶ ) برای دارندگان باقیمانده شنوائی به کار بردن محرک های صوتی
زبان اشاره،زبان مادری ناشنوا می باشد و در سال ۱۹۷۲ بر اثر تحقیقات انجام شده اعلام شد، استفاده صحیح و به موقع از زبان اشاره در فراگیری زبان گفتاری و پیشرفته آن در کودک ناشنوا بسیار موثر است و ما هم توانستیم این مِتُد بینالمللی را برای خانواده ها برنامه ریزی کنیم و با برنامه ریزی و آموزش های صحیح، توانستیم زبان اشاره را در بین خانواده ها رایج نمائیم.
زبان اشاره چیست؟
یه سیستم ارتباطی است که از یک سری علائم دیداری ،قراردادی تشکیل شده بهترین و بزرگترین ویژگی آن این است که توسط افراد ناشنوا خلق و ابداع شده است، گاهی به قدری اشارات واضح روشن است که هر بینندهای متوجه می شود زبان اشاره به راحتی از کودکان ناشنوا به یکدیگر انتقال می یابد و قابل ذکر است که اگر کودکی والدین ناشنوا داشته باشد از همان بَدو تولد زبان اشاره را فرا خواهد گرفت و در این خصوص مشکلی ندارد.
زبان اشاره چهار رکن اصلی دارد :
۱ ) حالت دست ها
۲ ) حرکت دست ها
۳ ) محل قرار گرفتن دست ها باید صحیح باشه
۴ ) موقعیت ویا جهت کف دست ها
اما رکن های دیگری نیز مثل ،حرکات صورت،چشم ها وفرم سر و تنه می باشد.
توصیه می شود همه زبان اشاره را فرا می گرفتند و در کنار هر مؤسسه آموزشی کلاس زبان اشاره هم آموزش داده می شد.
تکنولوژی پیشرفته تر شد، خدا را شاکر هستیم که امروزه ناشنوایان در سطح جهان برابر با افراد معمولی جامعه، می توانند در مباحث مختلف جایگاه ویژه ای داشته باشند.
اشخاصی که در راه تعلیم و تربیت کودکان ناشنوا خدمت می کنند، مخصوصا مربیان و متخصصانی که با صبر و حوصله بسیار و زحمتی طاقت فرسا مشغول کار هستند، می بایست نگاه ويژهای از طرف مسئولان به این قشر قرار گیرد.
در گفتگو با یکی از مربیان معلولان ناشنوا، وی در بازگو کردن یکی از خاطراتش چنین گفت :
یکی از شیرین ترین خاطراتم مربوط به پسری ۵ ساله به نام علی است که مادرش می گفت، پسرم در خانه با من و پدرش صحبت می کند اما مشکل این است که با افراد غریبه صحبت نمی کند.
از آن روز کار خود را شروع کردم و هر چه پیش می رفتم و تلاش می کردم، اما متاسفانه متوجه شدم که علی صدا ندارد و زبان آموزی او در حد صفر است، اما مادر می گفت که در خانه خوب است.
چندین بار به مادر او گفتم بیاید در کلاس و با کودک صحبت کند تا من صدای او را بشنوم، اما با وجود مادر هم هیچ اتفاقی نیفتاد و همکاری علی خیلی ضعیف بود.
در یک روز بازد یدهایی از کلاس داشتم و اولین دسته بازدیدکنندگان که کلاس را ترک کردند، احساس کردم علی خیلی نگران و مضطرب است و در ژرفای چشمانش غم سنگینی نشسته بود.
نگاهش ملالت آمیز و روحش آزرده بود، پیامی داشت که در چشمانش موج میزند، پیامی که زبان گفتنش را ندارد و سعی می کند که این غم بزرگ و انسانی را با نگاهش در درونم بریزد.
اما احساس می کنم قادر به درک آن نیستم و غمش به اعماق وجود من هم نفوذ می کند.
چیزی درونم را میکاوید و روحم را می آزرد، بیشتر که نگاهش می کردم نگاهش را از من میدزدید، انگار شَرم بچه گانه اش بیش از این اجازه نمی داد که این همه زیر نظر باشد.
غمم را که می دید نرم می شد و سعی می کند شادم کند، بازی های بچگانه اش را از سر می گیرد.
کلماتی را که در درونش شکل گرفته است، آرام آرام با لکنت شکسته ای اَدا میکند و در فواصل مناسبی که خودش تشخص می دهد همان چشمان غمبارش را به چشمانم می دوزد.(راضی شدی؟!).
این بیشتر روحم را می آزارد، درونم را آتش می زند، پیام این انسان کوچک بی گناه برای من چیست ؟
دراین چشمان کوچک و زیبا چه رازی نهفته است که قادر به درک آن نیستم ؟
ترسی سراپای وجودم را فرا گرفته است، احساس می کنم که وجدانم ذوب میشود، سعی می کنم از فرسایش وجدانم جلوگیری کنم، اما ضربه ها یکی دوتا نیستند و برخوردها زیاد و حرارت زا هستند.
در بازدید بعدی درب را میزنند ،درب باز می شود و این بار قیافه شاد چند تن دیگر را می بینم که برای بازدید آمدهاند !
بی آنکه بدانم دلم به آشوب می نشیند، خشمی قلبم را آکنده می سازد، سعی می کنم لبخند بزنم و می زنم ! نگاهم در نگاه علی گره می خورد چیزی نظير درد استخوانم را می گدازد.
نگاه او و پیام او این بار برجسته تر شده است، صورتش گل انداخته و باترس فزایندهای تازه وارد شدگان را نگاه می کند و زود نگاهش را روی صورتم متمركز میسازد، علی منتظر عکسالعمل من است.
نگاهش مهربان و دلسوزانه اما غمگین است مانند کبوتری میماند که هراسان از روی تخم به جوجه نشسته اش برخاسته باشد.
تعارفات همیشگی شروع میشود و لبخند های اداری تحویل داده میشود، همه منتظر هستند که درس من یا بهتر بگویم نمایش من! شروع شود،
باید نمایش را با علی شروع کنم!؟
علی کمی مهربانتر و لبخند به لب دارد علی با ریسمان محبتی که به من بسته است چاره ای ندارد جز این با پرش های من بپرد و از اَداهای من پیروی کند و می کند.
لب ها به هم جفت می شود، از هم دور می شوند و نفوذ به اعماق وجود علی آغاز می گردد.
دستم را تکان می دهم لب هایم را پس و پیش می کنم تا از دنیای بیکران درون علی آنچه می خواهم بیرون بکشم.
اما کلمات صاف و صیقلی نشده، هنوز راه خروج هموار نشده کلمات در گلوی کوچک علی گیر می کند، گلویش را می خراشد و نگران و هراسان به من نگاه می کند.
تخریب کلمات را در گلوش حس می کنم، درد جان کاهی را که همه وجودش را می لرزاند، می بینم اما باید در کارم تعجیل کنم و می کنم !
علی چشم در چشمم می دوزد که چرا در حضور دیگران چنین بی رحم، بی عاطفه شده ام!
او بار ها دیده است که چگونه کلمات را با ناز و نوازش از گلویش بیرون کشیده ام، چگونه دست های کوچکش را زیر گلویم قرارداده ام تا ارتعاش کلمات را حس کند و آنرا به خاطر بسپارد و چنین بوده است که کلمات بالا امده اند ! شکوفا شده اند ! پیام آورده اند!
اما امروز خودی نشان میدهم! آموزش را کنار می گذارم، کلماتی را که با مقدمات طولانی به بار نشسته اند و وقت زایش با شکوه آنها ست کنار می گذارم و در عوض با کلماتی بازی می کنم که قبلا یاد داده ام.
بازدید کنندگان شادند و تند تند سوال می کنند و علی کوچولو رو از پا در آوردند.
آنها می روند و من می مانم و لاشه کلمات به بار نشسته، کارم را ارزیابی میکنم و خوشبختانه بد نبود! نمایشم را خوب اجرا کردم و رضایت را در چهره علی خواندم.
گزارش و تحلیل : زهرا صافی