روایت نوجوانان فداکار دهه۶۰ در «درخت بیبرادر»
اقتصاد ایران: کتاب «درخت بیبرادر» به قلم فاطمه سلیمانی ازندریانی توسط انتشارات ۲۷ بعثت منتشر شد.
به گزارش خبرنگار مهر، این اثر ادبی به بررسی زندگی نوجوانان و جوانان دهه شصت میپردازد که در مسیر آرمانها و اعتقادات خود در برابر چالشها و تهدیدهای آن دوران ایستادگی کردند و برخی از آنها جان خود را فدای میهن کردند.
«درخت بیبرادر» داستان کوچک مردانی را روایت میکند که با وجود سن پایین، جثه کوچک یا مخالفت خانوادهها، تصمیم داشتند در دفاع از کشور و ارزشهای انسانی شرکت کنند. برخی از این نوجوانان با پشتکار و تلاش، موفق شدند از سد محدودیتهای سنی عبور کنند، برخی دیگر به دلیل شرایط مختلف موفق به حضور در میدان جنگ نشدند و برخی نیز مسیر فداکاری را به نهایت رساندند.
این رمان محوریت خود را بر دو شخصیت اصلی قرار داده است. دو رفیق که گرچه نسبت خونی دارند اما برادر نیستند و با هم در یک خانه زندگی میکنند. روایت کتاب تلاش دارد تا همزمان با تصویرسازی زندگی روزمره این نوجوانان، جنبههای مبارزه، رقابت و انتظار را نیز به نمایش بگذارد. نویسنده تلاش کرده تا زندگی خانوادهای ایرانی را بازسازی کند که اعضای بزرگتر آن هر یک به نحوی با جبهه و جهاد ارتباط دارند و نوجوانان خانواده در پی آناند که از این جریان مهم عقب نمانند.
از نکات قابل توجه این اثر، پرداخت دقیق به فضای دهه شصت، دغدغهها و آرزوهای نوجوانان و در عین حال نمایش واقعیتهای تاریخی و اجتماعی آن دوران است. نویسنده در روایت خود، صبر، فداکاری، جسارت و رقابت میان جوانان را به شکلی ملموس نشان داده است و خواننده را با احوالات پیچیده نوجوانانی مواجه میکند که برای آرمانهایشان تلاش میکنند.
کتاب «درخت بیبرادر» علاوه بر بعد تاریخی، دارای جنبههای عاطفی و انسانی نیز هست. ارتباط میان شخصیتها، تعهد آنها به خانواده، وفاداری به دوستان و اهمیت ارزشهای اخلاقی و ملی، از جمله محورهای اصلی داستان محسوب میشوند. روایت صمیمی و در عین حال مستندانه کتاب، مخاطب را به درون زندگی نوجوانان آن دوره میبرد و تصویری زنده و واقعی از شرایط اجتماعی، فرهنگی و احساسی نوجوانان جنگزده ارائه میدهد.
در بخشی از کتاب «درخت بیبرادر» میخوانیم:
بعضیها شبا دزدکی پوتین بقیه رو واکس میزنن، سهراب شبا بلند میشد نماز شب بخونه همه پوتینا رو گره میزد به هم. عوضش یهبار بچهها براش جشن پتو گرفتن حسابی از خجالتش دراومدن. یه پتو انداختن رو سرش تا میخورد زدنش. دل همه خنک شد. ولی باز هم آدم نشد. یهو نشسته بودی یخ مینداخت تو یقه لباست. اون شب هم من همهش میترسیدم سهراب دوباره یه بلایی سرم بیاره. از کنارش تکون نخوردم که هوس چیزی به سرش نزنه.
اکو ایران | ECO IRAN
ترکیه | Turkiye
آذربایجان| Azerbaijan
ترکمنستان|Turkmenistan
تاجیکستان|Tajikistan
قزاقستان |Kazakhstan
قرقیزستان |Kyrgyzstan
ازبکستان |Uzbekistan
افغانستان |Afghanistan
پاکستان | Pakistan
بانک مرکزی
بانک ملّی ایران
بانک ملّت
بانک تجارت
بانک صادرات ایران
بانک ایران زمین
بانک پاسارگاد
بانک آینده
بانک پارسیان
بانک اقتصادنوین
بانک دی
بانک خاورمیانه
بانک سامان
بانک سینا
بانک سرمایه
بانک کارآفرین
بانک گردشگری
بانک رسالت
بانک توسعه تعاون
بانک توسعه صادرات ایران
قرض الحسنه مهر ایران
بانک صنعت و معدن
بانک سپه
بانک مسکن
رفاه کارگران
پست بانک
بانک مشترک ایران و ونزوئلا
صندوق توسعه ملّی
مؤسسه ملل
بیمه مرکزی
بیمه توسعه
بیمه تجارت نو
ازکی
بیمه ایران
بیمه آسیا
بیمه البرز
بیمه دانا
بیمه معلم
بیمه پارسیان
بیمه سینا
بیمه رازی
بیمه سامان
بیمه دی
بیمه ملت
بیمه نوین
بیمه پاسارگاد
بیمه کوثر
بیمه ما
بیمه آرمان
بیمه تعاون
بیمه سرمد
بیمه اتکایی ایرانیان
بیمه امید
بیمه ایران میهن
بیمه متقابل کیش
بیمه آسماری
بیمه حکمت صبا
بیمه زندگی خاورمیانه
کارگزاری مفید
کارگزاری آگاه
کارگزاری کاریزما
کارگزاری مبین سرمایه